داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان زندگی پویا

امروز می خوام داستان زندگی خودم را تعریف کنم. یکم طولانی و کمتر سکسی می باشدولی داستان زندگی هست و ارزش خواندن را دارد.

حدود ده سال پیش و در 20 سالگی از یک شهرستان برای پیدا کردن کار به تهران اومدم. با پدر و مادرم رابطه ای خوبی نداشتم و در شهرستان هم تنها و دور از انها زندگی می کردم واصلا دوست ندارم در موردشان حرفی بزنم.

حدود یک ماه بیکاری و ولگردی در بازار تهران در یک مغازه به عنوان کارگر ساده مشغول کار شدم . مغازه یک لباسفروشی زنانه و یک مرد حدود 50 ساله با دو دختر 18 و 14 خود مغازه را می گردانند و من برای جابه جایی بارها و کارهای دیگر مغازه استخدام کردند.
روزهای اول کار سخت بود ولی رفته رفته تونستم اعتماد مرد را جلب کنم و حتی کارهای بانکی و مالی را هم انجام می دادم .

چند ماهی از کار در مغازه گذشته بود و من گاهی به دخترها توجهی داشتم ولی هیچ فکری در مورد سکس و … نداشتم والبته تجربه سکس هم نداشتم و حتی حرف زدن با جنس مخالف هم زیاد خوشم نمی اومد وفقط یک دختر را دوست داشتم و باش صحبت می کردم و مثل حالا نبود که همه گوشی داشته باشند و من و اون دختره هم گوشی نداشتیم و مجبورا در مکان خلوت کوچه ها با هم حرف می زدیم حتی یک بار هم در آغوش هم نبودیم وفقط چند بار دست هم را گرفته بودیم اونم با قرمز شدن صورت هر دومان و با امدن من به تهران ازش جداشدم و در آخرین دیدار فقط پیشانیش را بوسیدم و اما او فقط گریه کردو…

در مورد دخترها،دختر بزرگ که ویدا و دختر کوچک شیدا دو خواهر بودند که همراه با پدر خود این مغازه لباس فروشی را اداره می کردند. من هم کارهای متفرقه مغازه از جارو کردن تا … را انجام می دادم.

در چند ماهی که اونجا بودم شیدا را راحت تر بودم، شیدا اصلا خودش را نمی گرفت و با من خیلی راحت بود ولی در عوض ویدا خیلی سرد با من برخود می کرد و فقط سلام و احوال پرسی با هم داشتیم ولی شیدا با من شوخی هم می کرد و به نظر خودم چون ویدا تقریبا هم سن من و فقط دوسال از من کوچکتر به خاطر همین نمی خواست من بش نزدیک شم ولی شیدا من را به عنوان کسی که می تونه پشیبانش باشه و مثل برادری که نداشتند دوست داشت.

رفته رفته رفتار ویدا هم با من خوب می شد و در من حس عجیبی به ویدا پیدا می شد، حدود یک سال از حضور من در مغازه گذشته بود که تونسته بود وضعیت خودم را بهتر کنم و در خیابان پیروزی خونه اجاره کنم چون اونها هم پیروزی خونه داشتند در رفت وامد من راحت تر بود. در این مدت من چند باری با ویدا و شیدا به رستوران و کافی شاپ هم رفته البته با ویدا یک دوبار تنها هم رفته بودم .

حاجی هم در این مدت خیلی به من اعتماد پیدا کرده بود و تقریبا دیگه مغازه نمی اومد و مدیریت مغازه را به من و ویدا سپرده بود.

یک روز در مغازه با شیدا تنها بودم که دیدم پسری وارد مغازه شد و شیدا باش بیرون رفت و بعداز دوساعت برگشت که اصلا حال خوبی نداشت، نتوستم ازش بپرسم که جریان چیه ولی خوش بم گفت: اون پسره پسرعموش بوده ولی پدرهاشون باهم رابطه ای ندارند واینها هم دیگر را دوست دارند و الان هم با پسرعموش به خونه عموش رفته بوده که پسر عمو نامرد بش دست درازی کرده بود من باز خجالت کشیدم ازش بپرسم که دختری خودش را از دست داده که باز خودش گفت که فقط از پشت بش تجاوز کرده و با گفتن این حرف ها منو بغل کرد و کلی گریه کرد و من اولین باری بود که دختری در بغلم بودولی هیچ حس بدی بش نداشتم وفقط حس محبت خالص بود.

بعداز این جریان شیدا بیشتر پیش من بود حتی چند باری خونه من هم اومد ولی اصلا من کاری باش نداشتم ولی شیدا هر طوری بود خودش را به من نزدیک می کرد تا اینکه یک بار گفت: وقتی بش تجاوز می شده به غیز از حس درد یک حس خوب و لذت بخش هم داشته که دوباره همان حس را می خواهد و من در یک شرایطس قرار داشتم که باید به کسی که به من اعتماد داشت خیانت می کردم و نتوستم خیانت کنم و برای اینکه شیدا را از سر خود وانهم گفتم من به ویدا علاقه دارم و می خوام باش ازدواج کنم با شنیدن این حرف شیدا منو بوسید و گفت داماد عزیرم .

با این دروغ بزرگ تونسته بودم از شر شیدا راحت بشم ولی شیدا همون روز به ویدا گفته بود که بش علاقه دارم و ویدا پیش اومد وگفت اگه بش علاقه داشتم چرا به خودش نگفتم و اینطوری بود در یک عمل انجام نشده قرار گرفتم و ویدا هم از علاقه اش به من گفت و از اینکه من باش ازدواج کنم خوشحال بود.

تا چشم به هم بزنم با ویدا عروسی کردم، ابته پدر ویدا قبل از مراسم عقد به من گفت دکترها گفتن ویدا بچه دار نمی شه تا اخر عمر و با این وجود نمی خوام تو پاسوز دخترم بشی ولی من دیگه ویدا را دوست داشتم و همه جوانب را قبول کردم.

برای اولین هم مادر ویدا و شبنم را دیدم مثل دخترهای خود خوشگل و خوش اندام بود.

چند ماه بعدهم شیدا با پسرعموش ازدواج کرد ولی نفهمید که چطوری پسرهموش به خواستگاریش اومده ، نقهمید که ادم های که من اجیر کرده بودم میلاد(پسرعموی شیدا) را تا حد مرگ زده بودند تا راضی شده بود برای خواستگاری وازدواج.

روزهای خوب همینطوری می گذشت که یک خبر کل خانواده را به هم زد تصادف پدر خانم که با میلاد در خال برگشت از ویلای شمال خودشان و کشه شدن میلاد و حاجی ضربه بزرگی به شیدا و کل خانواده زد.

بعدازاین اتفاق شیدا و مادرش اومدن و پیش ما زندگی کردند من هم با استخدام چند فروشنده و فروش خانه پدر خانم کارگاه کوچک خیاطی زدم.

درچند ماه اول وضعیت خوب بود و هرکس یک اتاق داشت ولی شیدا می گفت می ترسه و باید یک مرد پیشش بخوابه و مجبورا ویدا راضی شد شیدا هم شب ها اتاق و تخت ما بخوابه

شب اول من در خواب متوجه شدم شیدا از پشت منو بغل کرد ولی من خودم را به بخواب زدم دیدم دستش را به کیرم رساند و با اون بازی می کنه من نمی تونستم تکون بخورم شیدا سرش را جلو اوده بود و داشت ساک می زد بعداز مدتی منو رها کرد و خوابید .

ی ک روز خونه با شیدا تنها بود که دیدم اومد و بغل من نشست و از تمایلات و خواسته های زن ها گفت و گفت که فقط چندباری مزه کیره را چشیده و قصد داره با افراد دوست بشه وحال کنه، من سعی کردم منصرفش کنم ولی گفت به یک شرط خودت منو تامین کنی این کار را نمی کنم.

و من اولین سکس را با شیدا داشتم، ویدا از کون به من نمی داد ولی شیدا خیلی داغ بود و من بعداز اینکه نیم ساعت کوسش را کردم کونش را هم کردم . شیدا بعداز کار گوشیش را به من نشون داد که فیلم گرفته و گفت باید هر وقت خواست در اختیارش باشم و گرته فیلم را به ویدا نشون می ده .

من در چند وقت از تغییر رفتار مادر خانم هم تعجب میکردم کسی که پیش من روسریش را به زور باز می کرد با تاپ می گشت و… تا اینکه ویدا به من گفت مادرم خیلی حشری بوده والان داره درد می کشه اگه می تونی کمکش کن من گفتم به یک شرطکه باید شیدا و مادرت و خودت سه نفری در یک اتاق باشید، ویدا با شنیدن اسم شبنم عصبانی شد و گفت مثل اینکه کون شیدا مزه کرده که می خوایی دوباهر کونش بزاری و من ساده فهمیدم این نقشه خواهربزرگتر بوده تا همسرش از کون بی نصیب بوده از کون خواهرش استفاده کنه.

شب موعود رسید و ما چهارنفری لخت در اتاق مشغول شدیدم، کوس مادر خانم مثل دختراش خیلی عالی بود و من حاج خانم را از آب کیر سیراب کردم بعدا هم شیدا جلوی مادرش به من کون اساسی داد و آخر هم ویدا را اونها نگه داشتن و از کون کردم که حسابی از دست من ناراحت شد ولی بعدا فهمیدم این سه نفر باهم لز هم داشته اند و شیدا کون ویدا را با انگشت برای من اماده کرده بود.

الان که این خاطره را می نویسم مادرخانمم فقط پیش ماست و شیدا ازدواج کرده و همه کوس و کون دادنش را فراموش کرده و با شوهرش زندگی خوبی داره ، مادر خانم هم دیگه پیر شده و حال سکس نداره ولی از سکس دختر و دامادش حال می کنه.

این داستان زندگی من بود.

نوشته: پویا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها