داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

فک میکردم…

از در که اومدم تو از سرما داشت حالم بد میشد اما برام مهم نبود عصبانی بودم خیلی عصبی اما عصبانیت گرمم نمیکرد هنو حرفایی ک همین چند دقیقه پیش اون عوضی بهم زده بود و یادمه من یه ادم احساسی ام شاید این با ویژگی ما مردا زیاد مغایرت نداشته باشه اما خب من اینم
کنار بخاری نشسته بودم یاد اولین روز افتادم ک با چه من و منی بهش گفتم که :خامم صالحی من از ته قلب به شما علاقه دارم .این حرفم اون روز باعث عصبانیتش شد
اما کم کم دلشو ب دست اوردم و خوشبخت ترین ادم دنیا شدم و اون رو لیلی خودم فرض میکردم .اولین بار که میخواستم دعوتش کنم خونمون ترسیدم که فکر بد کنه ولی من اونو ب عنوان همسر میخواستم نه جیز دیگه بالاخره هر طور بود بهش گفتم جوابی نداد به خودم لعنت فرستادم که ای احمق از دستش دادی و هزار تا فکر میکنه ک تو ادم لاشی هستی
اما جواب داد:باشه بهت اعتماد دارم:)
عاشقش بودم اما نمیدونم سر و کله اون دوست عوصیش کِی پیدا شد زیر پاش نشست
که این پسره ارزه نداره بیخیالش شو تین مرد نیست که این اگه مرد بود تا الان باید…
بهم زنگ زد گفت که یه خواستگار داره پسر عموی دوستش بود میگفت پسره خوبیه
دلم خورد شد قطع کردم باز زنگ زنگ زنگ زنگ همینطور زنگ میزد و میس کال هایی ک رو گوشی افتاد
1 روز کامل حرف نزدم شب بود صدای بابام رو شنیدم ک میگفت پسر داری چیکار میکنی نکنه عاشق شدی که حرف نمیزنی بغضم گرفت و اشک
تصمیم گرفتم تلافی کنم اما نمیخواستم این تلافی رو, رو اتنا اجرا کنم
به رفیقش پیام دادم اما رو نکردم ک عصبانیم سعی کردم باهاش فاز دوستی بردارم اشک میریختم و پیام میدادم .وا داد دعوتش کردم خونمون از اول سعی کردم مرد بودنمو بهش بفهمونم اینقدر ور رفتم تا تسلیم شد خودمو روش دیدم نا خداگاه اشک ریختم گفتم دیدی مرد شدم دیدی؟ی لحظه انگار وضعیتش فهمید خواست بلند شه ک نذاشتم
ی سیلی بهش زدم و گفتم میخوام مرد واقعی رو بهت بفهمونم اومدم کیرم رو گذاشتم رو کسش قسمم میداد قسم میداد ک نکنم چون دختره گفتم :میخوام مرد شم.گریه میکرد و میگفت غلط کردم
عصبانی شدم افتادم ب جونش و اخر ابم رواوردم ولی نامرد نبودم ک پردشو بزنم بعد رفتم بیرون و اومدم خونه و الان کنار بخاری به گذشته فکر میکنم…
نوشته: پسرک پاییزی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها