داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

اشتباه جوانی

سلام
من مینو هستم دختری بشدت ماجراجو و تخیلی
الان که دارم این داستان مینویسم ترم یک پزشکی گرگان درس میخونم، من دو سال پشت کنکور موندم برای بدت آوردن رویاهام و الان 23 سالمه
این داستانی که براتون میخوام بگم مربوط به 18 سالگیمه

امیدوارم لذت ببرید!!

اوایل بهار بود و داشتم از کلاس آلمانی برگشتم
بعد از خدافظی با استاد موسوی تصمیم گرفتم با اتوبوس برم خونه آخه موقع اومدن به کلاس آژانس خیلی منو معطل کرد و توی هوای بارونی حسابی موش آب کشیده شده بودم
پس با همون اتوبوس برگشتم خونه
وقتی رسیدم دیدم خالم و شوهر خالم خونه مان
خیلی تعجب کردم آخه شوهر خالم هر صد سال یک بار یادی از ما نمیکنه چ برسه بیاد خونه ما ناهار واسته
بیخیال این درگیری های ذهنی شدم و سر وضعمو درست کردم و رفتم تو خونه
با دیدن بچه های خالم ذوق کردم آخه خیلی وقت بود ندیده بودمشون
بعد از سلام احوال پرسی گرمی ک داشتیم حمله کردم به سمت ناهار
متوجه نگاه خیره یکی به پاهام شدم سرمو بلند کردم ببینم کیه که انقدر سنگین بهم نگاه میکنه
دیدم شوهر خالم خیلی بهم نگاه میکنه
منم اخم کردم بهش تا حساب کار دستش بیاد
اونم دوباره شروع به خوردن غذاش کرد بعد از تموم شد ناهار من رفتم تو اتاقم تا یکم استراحت کنم
دیدم چند تا اس از طرف عشقم اومده خیلی خوشحال شدم آخه تنها کسی که منو. درک می‌کرد عشقم بود (بنا به دلایلی اسمشو نمیارم😊).
باهاش یکم اس بازی کردم
اون رفته بود یک شهر دیگه برای کار و خیلی از هم دور بودیم
بهم گفت قراره بیاد منو ببینه خیلی خوشحال شدم آخه وضع مالیش خیلی بد بود و واقعا سخت بود اینجور رفت اومد ها منم خیلی ذوق کرده بودم و تصمیم گرفتم هر جور شده ببینمش
شنبه بعد ظهر تصمیم گرفتم برم باهاش بیرون به مامانم گفتم دارم میرم با دوستام بیرون من البته دوستی نداشتم خودش‌ متوجه شده بود من عاشق یکی هستم برای همین ممانعت کرد
منم گفتم نمیرم ولی این محدودیت ها بنظرم درست نیست
چند روز گذشت تا یک فرصت خوب جور شد و من تونستم برم بیرون
اخه من واقعا رو حرف مامانم نمیتونستم نه بیارم اون روزی هم که رفتم مامانم واقعا اجازه داد بدون اینکه بدونه با کی میرم بیرون که کلی عذاب وجدان گرفتم ولی از آخر خودش متوجه شد و بابام هم متوجه شد و… (آخر داستان میفهمید)!
بعد از گرفتن آژانس رفتم به جایی که با عشقم قرار گذاشته بودیم
رفتیم هتل البته من خودم تعجب کرده بودم که چجوری میشه بدون اینکه منو اون زنو شوهر باشیم اجازه دادن باهم بریم تو اتاق هتل
منم یکم سردم شده بود بخاطر اینکه فشارم افتاد بود واقعا
یکمم ترسیده بودم با اینکه عشقمو چند سال بود می‌شناختم و امتحانشو پس داده بود بازم یک حسی داشتم
رفتیم ت اتاق دیدم کلی تدارکات چیده گفتم اینا چیه گفت مینو من میدونم برای تولدت و ولنتاین و سال گرد آشناییمون دستم خالی بوده تو هم خانومی کردی و به روی من نیاوردی ولی من حقوق 5 ماهو جمع کردم تا بتونم برای تو اینا رو تهیه کنم انقدر از لحن گفتنش و صداقت کلامش خوشم اومد ک یک لحظه گریم گرفت بغلم گرفت و سرمو بوسید
نمیدونم چم شده بود یک هویی سرشو کشیدم پایین و توی گودی گردنش گریه میکردم اونم پا به پای من گریه کرد تا آروم شدیم بعدش بهم گفت :میشه عکس بگیریم از این لحظه بیاد موندی بعد گرفتن چند تا عکس و گرفتن جشن خوبی ک با هم داشتیم کادو هارو باز کردیم خیلی خوب بود و بهترین شب زندگیم بود
تصمیم گرفتیم یکم رو تخت دراز بکشیم تا خسته گیمون در بره
لباس هامو در آوردم ولی اون با لباس کنارم خوابید
چشم هامو بستم و خوابم برد
با حس دست کسی ک داشت پاهامو نوازش میکنه چشم هامو باز کردم
دیدم داره ساق پامو بوس میکنه و فکر میکنه من خوابم و باخودش حرف میزنه
یکم تحریک شده بودم
پاهامو از هم باز کردم
و چشم هامو هم باز کردم
وقتی چشم های باز منو دید گفت ببخشید بیدارت کردم گفتم اشکال نداره عشقم
بهم زل زده بودیم و گیج بودیم
((من اون موقع ها نسبت به همسن سال های خودم خیلی هیکل خفنی داشتم و هر وقت میرفتم بیرون محال بود کسی بهم نگاه نکنه)) بدون هیچ استرسی اومد روم درآز کشید و لب هامو خورد(قبلا هم لبای عمو خورده بودیم و واقعا انرژی بهمون تزریق میشد با این کار) بر خورد لب سردش به لب های داغ من خیلی حس خوبی بهم میداد
سینه هامو محکم گرفت و منم خندم گرفت بود آخه نمیدونستم باید چیکار کنم
آروم دستشو از شورتم رد کرد و رسید به بهشتش
وقتی دستش خورد بهش حس خوبی داشتم داشت میمالید و من غرق لذتی ک ناشی از گناه بود شده بودم
گفتم بسه عشقم من من من خیلی… تحریک شدم با این حرفم گفت آه یس تو خانوم منی عشق منی زن منی میخوام تحریک شدنتو ببینم با این حرفش من آمپر چسبوندم و یک هویی جوگیر شدم و لباس تنتشو پاره کردم که همین جوری هاج واج بهم نگاه می‌کرد آخه من خیلی داغ بودم و گرمی زیاد خورده بود همه اینا دست به دست هم داده بودن تا منو در حد مرگ ببرن جلو…
اونم آروم سالارشو در آورد و 69 شد رو من میخواستم بخورم ولی ادای حال بهم زنی در آوردم بزور کرد تو دهنم خیلی خوب بود اونم می‌خورد و با کف دستش محکم میزد رو بهشتش
منم سرشو فشار دادم و بلند آه ناله میکردم ای ای ای اههههه بخور سگ من وقتی تحریک میشم هر چی به دهنم میاد میگم اونم هیچی نمیگفت چون میدونست از روی قصد نیست
بعد ارضا شدنم که 30 دقیقه طول کشید همه ابمو خورد
منم ابشو خوردم خیلی حال داده بود
بلند ‌شدیم و سائل هامونو جمع کردیم و راهی شدیم ک بریم
بعد از اینکه اومدیم بیرون دیدم چه قدر پول داده خیلی تعجب کردم برای 8 ساعت اونم 5 سال پیش خیلی هزینه زیادی پرداخت کرده بود
باهم رفتیم یکم گشتیم ولی چون بسته های کادو دستم بود نمیتونستم زیاد راه برم
برای همین ماشین گرفتیم و رفتیم به سمت خونه ما همه کادو ها باید خود‌ش می‌برد چون من نمیتونستم اینارو با خودم ببرم با خودش برد خونه خودشون گذاشت تا بعدا بهم کم کم بده بتونم ببرم با خودم خونه.
منم ماجرای پاهام و شوهر خالمو به‌ش گفتم دیدم که قرمز شده بود و رگ های پیشونیش متورم شده بود بهم اونجا هیچی نگفت ولی بعد ها خودم از اینو اون شنیدم که رفته شوهر خالمو زده
دو سال از رابطه منو عشقم می‌گذشت ک بابام به هر طریقی بود ماجرا رو فهمید اول‌ش که کلی مسخرم کرد گفت این ادم نمیتونه خواسته های تورو بر آورده کوه نمیتونه خوشختت کنه ولی هر جوری بود من عشقمو پایدار نگهر داشتم و همش اسرار داشتم که از عشق من بهتر هیچ جا نیست
واقعا غیر از اون هیچ کسی بهتر نبود برام تنها عیبی ک از نظر دیگران داشت کم در اومدیش بود
بعد چند مدت با مخالفت های بابام راضی‌ش کردیم که عشق من خیلی آقاست و هیچ خطایی تا حالا نکرده… کلی حرف های خاله زنکی زدیم تا بلاخره روز موعد فرارسید
نزدیک 8.9ماه بعد باهم ازدواج کردیم
شب بعد از عروسی داشتیم بر می‌گشتیم که تصاوف کردیم و عشق من ضربه مغزی شد و فوت کرد
من تا 2 سال پیشه روانشناس میرفتم خیلی قرص های زیادی مصرف کردم تا فراموشش کنم ولی نشد ک نشد
سیع کردم تا با مشغول کردن خودم با درس فراموشش کنم چون همیشه میگفت تو خانوم دکتر منی
درسته من چیزی نشدم ولی دوس دارم تو دکتر بشی و بچه هامو نو تو تربیت کنی
خیلی برام سخت و رنج آورد بود خیلی زیاد…
ولی من به قولی که به عشقم داده بودم وفا کردم و اونو سر بلند کردم
الان 7ماهه که هر جمعه میرم سر قبرش و باهاش دردو دل میکنم شاید منو ببره پیش خودش

دوستت دارم عشقم

نوشته: مینو

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها