داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

کل کل در تهران

یکی از دوستان خاطره ای تعریف کرد که نقل وقولش جهت خواننندگان بی لطف نیست راست و دروغش گردن خود او

دوستم تعریف میکرد چند سال قبل دهه هفتاد از یکی از شهرهای جنوبی جهت انجام دوره ای به تهران رفتم و ومن در تهران یکی دوتا رفیق داشتم که به محض اطلاع از آمدنم به تهران آمدنم به سراغم بعداز ظهرها می امدند به دنبالم وباهم در گردشگاهها باهم چرخی میزدیم وباهم شوخی می کردیم یکی از روزها در خیابان چندتا دختر با آرایش غلیظ رد می شدند که یکی از دوستان با اشاره گفتنداینها چرا با این قیافه ها می گردند من هم بدون منظورخاصی به شوخی گفتم اینها با این سروضعشان بازبان بیزبانی به شمامیگویند مردنیستیدکه کل کل ماشروع شدآقا شهرام رفیق ما گفت بروبابا توهم سنی ازت گذشته داری لاف می زنی گفتم من که ادعایی ندارم ولی حاضرم سه نفر ازاینها را مثل اعلامیه به دیوار بچسبانم آقا شهرام روکرد به رفیق دیگرمان و گفت آقا مصطفی دریابش وآنروز مسئله تمام شد شب ازهم جدا شدیم.

چند روز بعد آقایون سر وکله شان پیدا شد با هم سوار شدیم دیدم امروز با روزهای دیگر فرق دارد و در خلاف جهت روزهای دیگر به طرف مرکز شهر حرکت کردیم من از ایشان سئوال کردم برنامه گشت امروز چیه؟ دیدم نگاهی به هم کردند به هم لبخند میزنند و گفتند صبر کن به موقع خودت می فهمی بعدا در یک خیابان پارک کردیم. آقامصطفی از ماشین پیاده شدو رفت آیفون مجتمعی را زد و پس ا ز10 دقیقه برگشت گفت بیائید سری به یکی ازدوستانم بزنیم وچائی بخوریم برویم. هم مصطفی وهم شهرام لبخند ی بر لب داشتند گفتم باشد وارد ساختمان از آسانسور بالارفتیم در یکی از واحدها مصطفی زنگ زد و ما دیدیم یک خانم با سر بدون روسری در را باز کرد گفت بفرمائید خیلی عادی با ما دست داد ما روی مبل در پذیرایی نشستیم و آقا مصطفی با خانم در آشپزخانه پچ پچ میکردن بعد از ده دقیقه زنگ زدند ویک دختر خانم 17یا 18ساله وارد شد و داخل اتاق رفت آقا مصطفی وشهرام اشاره کردند به من و گفتند بفرما من حالا دوزاریم افتاد باز به شوخی گفتم قول و قرار ما سه تا بود نه این جوجه دیدم نگاهی به هم کردند وگفتند دیدی جا زدی و هی لاف می زنی من هم به خونسردی گفتم قرار ما سه نفر بود و هی انها می خندیدند و من هم رغبتی نشان نمیدادم علیرغم اینکه سه ماه برنامه ای نداشتم و کمرسفت بالاخره بعد از کلی کل کل گفتم به شرطی که اگر این نتوانست یا باید دوتا دیگه ردیف کنید یا خودتان باید جورش را بکشید گفتند باشد و من وارد اتاق شدم دیدم دختر لخت روی تخت خوابیده ومن عملیات را شروع کردم داد و هوار دختره رفت به بالا دوستان ما از پشت در میگفتند بابا بگذار انجاییکه خدا ورسول گفته من هم میگفتم بابا من همان جا گذاشتم دعتره هم هی عجز وناله می کرد ولم کن تحمل ندارم ترا خدا زود تمامش کن 20دقیقه ای رو کار بودم دختره گفت در بیار دستشویی دارم من هم دلم سوخت در آوردم طرف مثل گنجشک در رفت از اطاق بیرون لخت به طرف دستشویی ونامردهای رفقای ما مرده بودن ازخنده و ما با کیر شق کرده پشت در اتاق وگفتم دومی دیدم بازن اولی در حال مذاکره اند. نگو این زنه که قیافه شهناز تهرانی داشت خانم رئیس تشریف دارند دم دستش از این جوجه ها فراوان و زنگی زد. بعد از ربع ساعت دیگری امد و فورا لخت شد و گفت در خدمتم نیم ساعت هم ما با این دومی مشغول شدیم ودیدم هرچه تلمبه میزنم از اب خبری نیست این هم خشک کرده بود داد وبیداد. این هم در رفت و من باز پشت در لخت کیر به دست ایستاده بودم وهی میگفتم سومی البته خیلی دلم می خواست زن اولی صاحب خانه را بگائیم و او هم هی کلاس می گذاشت و غر غر می کرد بهانه می اورد و اخر کار دو برابر جوجه هایش راضی شد وارد اتاق گردید و با یک لحن خاصی نگاهی به کیر ما انداخت گفت مالی هم نیست من گفتم ما که ادعایی نداریم به دخترهای دم دستت این حرفه ها رابگو و ایشان لخت شد لنگان را باز کرد دست مرحمت بر آلت ما کشید تا سرش وارد کسش کرد گفت صبر کن و فوری برگشت و خم شد بطوری که قوس باسنش مانع پیشروی بیش از حد حضرت اجل گردد و من هم دستش را خواندم دو زانوشدم و پاهایم به هم چسباندم لنگهایش باز کردم و از جلو دوسینه اش را گرفتم وبه عقب کشیدم که حضرت اجل تا بیخ بنشیند و شروع به تلمبه کردم حدود 50دقیقه رو کار بودم لامذهب از اب خبری نبود و ایشان نیز شروع به غرزدن کرد و خوشش هم میامد و گفت عربی گفتم استغفراله نه تنم به عربها خورده انهم ازجلو به عقب عربها چیزی مصرف کرده ای گفتم نه بابا اصول دین نپرس بگذار تمرکز کنم که بعداز حدود 50 دقیقه آب امد و چه آبی سرکاندوم در رفت اب پاشید به سقف و از سقف به سروصورت قیافه شهناز تهرانی راحت شدن ما و در رفتن یکی دو ماهه دیگر اقا شهرام دیدم گفتم از شهناز تهرانی چه خبر گفت خدا لعنتت کند گفته اگر دفعه دیگر این رفیقتان رابیاورید به خودتان هم نمیدهم بابا این کسکن نبود بلکه کس پاره کن بود.

نوشته: کل عباس

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها