داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

هوس یا عشق (1)

سلام خدمت خوانندگان عزیز
داستانی که پیش رو دارید ادامه داستان خانواده خاص می‌باشد پس برای متوجه شدن این داستان ابتدا داستان خانواده خاص را بخونید. ممنون از اینکه لایکم می‌کنید و کامنت می
ادامه داستان:
غروب زودتر از معمول به خونه رفتم و دوش گرفتم.وقتی کارم تموم شد با تی شرت و شلوارک رفتم تو حال و از دیدن سه تا حوری خوشگل که هر کدوم با یه تیپ عالی و منحصر به فرد منتظرم بودند به وجد اومدم
اونها دورم حلقه زدن ومن تک تک اونا را بغل کردم و بعد از بوییدن عطر تنشان با هیجان بیشتری به خودم فشردم و بوسیدم و گفتم امشب یه جور دیگه شدید نکنه خبریه؟
مژگان گفت شراره به افتخار تو جشنی ترتیب داده و قراره امشب همگی بترکونیم
با تعجب پرسیدم به افتخار من؟مگه تولدمه؟
آیدا گفت به افتخار خوبی هات آخه تو مرد کم نظیری هستی
خندیدم و گفتم مسخره ام می‌کنی یا داری خجالتم میدی، آخه من کجام خوبه؟
شراره گفت نه دیگه این حرفا نزن به قول آیدا تو حرف نداری.
دیگه چیزی نگفتم شراره آهنگ ملایمی را پلی کرد و همگی دور میز شام نشستیم و مشغول خوردن شام شدیم بعد میز غذا را جمع کردیم و بساط مشروب را روی میز گذاشتند گفتم نه واقعا مثل اینکه امشب یه شب متفاوته.
شراره گفت هنوز متوجه نشدی قراره امشب دوباره سکس گروهی داشته باشیم؟
+این پیشنهاد تو بوده؟
_آره من پیشنهاد دادم و همه قبول کردند
با لبخند: من جز همه حساب نمیشم.
+این چه حرفیه؟ همه اینها بخاطر تویه
آیدا گفت شراره تازه فهمیده تو چقدر علاقه به گاییدن کون داری می‌خواد از کون من مایه بزاره برا همین سکس گروهی راه انداخته تا تو را راضی کنه
شراره حرف آیدا را تایید کرد و گفت چکار کنم وقتی میبینم تو عشق کون داری و من نمیتونم بهت کون بدم مجبورم
گفتم اگه دلت راضی نیست مجبور به انجام این کار نیستی
گفت نه راحتم، مشکلی ندارم چون فقط بخاطر خوشحال کردن تو این تصمیم را نگرفتیم تجربه دیشب تجربه خوبی بود و به همه خوش گذشت با خود گفتم امشب باز تکرار کنیم تا بیشتر خوش بگذره حالا به نظرت کار بدی کردیم؟
تصمیم گرفتم سکوت کنم و نظری ندم
آیدا گفت سکوت علامت رضایته.
مژگان گفت کی ساقی میشه؟
گفتند بردیا.
حدود یک ساعتی را به مشروب خوری و شوخی و خنده گذراندیم تا اینکه کله ها کمی داغ شد اما نه آنقدر که حال خود را نفهمیم شراره یه موزیک رقص پلی کرد همگی مشغول رقصیدن شدیم به مرور بدنها داغتر شد و لباسها از تن در آمد اول من تی‌شرتم را کندم و بعد آنها به جز لباس زیر بقیه لباسها را کندن هر سه شورت و سوتین لامبادا پوشیده بودن که گویی چیزی به تن نداشتند
از دیدنشون کیرم در جا بلند و سیخ شد و مثل ستون خیمه شلوارکم را بالا آورد که باعث خنده شد منم پررو تر شدم و شلوارک را که تنها پوشش تنم بود در آوردم و کامل لخت شدم بعد زیر کیرم زدم و گفتم امشب قراره خون به پا کنی.
شراره کیرمو گرفت و گفت جاااااان چه هیولایی بعد با خنده گفت: آیدا فکر کنم امشب کونت پاره بشه.
خنده رو لبای آیدا خشکید و آخی گفت و ادامه داد از همین الان کونم درد گرفت.
_یاد حرفای دیشب آیدا افتادم «اگه بدونید چه دردی داره و من بخاطر خوشحالی بردیا تحمل کردم» و همین جمله باعث شد دل رحمی ام گل کنه و تمام شوق و علاقه ای که برای گاییدن کونش داشتم از بین بره و گفتم نگران نباش عزیزم…
وسط حرفم خندید: مگه میشه این هیولا را دید و نگران نشد؟
+آره چون می‌خواستم بگم دیگه به کونت کاری ندارم پس با خیال راحت حالتو بکن
_واقعا
+باور کن
خوشحال شد: مرسی تو چقدر خوبی.
+من کجام خوبه تو خوبی که دیشب با تمام دردی که کشیدی فقط بخاطر خوشحال کردن من تحمل کردی و اعتراض نکردی؟
_آهان پس جریان اینه: تو فکر کردی من دیشب اذیت شدم و دلت به حالم سوخته اما باور کن اذیتی در کار نبود
تو دلم گفتم چرا دروغ میگی و او داشت ادامه میداد من کاملاً راحت بودم و همانطور که قبلاً گفتم وقتی می‌بینم گائیدن کونم برات لذت بخشه خیلی دوست دارم این کار را برات انجام بدم پس نگران من نباش فقط تا آخر برنامه صبر کن قول میدم آخرین پارت کونم در اختیار تو باشه و اینا بدون خوشحال کردن تو از هر چیزی برام مهمتره.
جمله آخر را اولین بار نبود که ازش می‌شنیدم و همش برام سوال بود چرا دوست داره درد بکشه اما رضایت مرا به دست بیاره ولی جوابی برای این سوال نداشتم با این حال نمی‌خواستم فکرمو درگیر جواب او کنم و به عشق و حال خودم بپردازم اما تصمیمم گرفتم دیگه از فکر کردن کون آیدا بیرون بیام.
آرام آرام رقص جای خود را به شیطنت‌های سکسی داد شراره آهنگ را قطع کرد و عقب عقب اومد کونشا به من چسبوند و کیرما بین پاهاش قرار داد و با عشوه گفت عزیزم بند سوتینم را باز میکنی؟
دستما زیر نافش گذاشتم و او را محکم‌تر به خودم فشار دادم و گفتم اووفففف جان چه کون سفت و خوش فرمی بعد در همون حالت کمی خمش کردم تا دستم به گیره سوتین برسه و اونا باز کردم و سینه هاشا به آرامی گرفتم و به آرامی کمی فشارشون دادم شراره آه و ناله کشداری کرد، به طرفم چرخید و گفت برام بخورش.
یکی از ممه هاشا تو دهنم کردم و به اون یکی چنگ انداختم مدتی به نوبت آنها را خوردم که مژگان نزدیک اومد و گفت دوست دارم سوتین مرا هم تو باز کنی شراره از بقلم بیرون رفت و من مژگان را از روبرو به خود چسبوندم و بعد از اینکه سوتینا باز کردم با دیدن سینه هاش هوس کردم آنها را مک بزنم و بمالم کمی که خوردم آیدا گفت حالا که اینطور شد باید سوتین مرا هم تو باز کنی و فیضی هم از ممه های من ببری
گفتم با افتخار؛ آخه من عشق ممه ام و از خوردن ممه سیر نمیشم مژگان از بقلم بیرون رفت و با شراره در آمیخت
آیدا خودشو تو بغلم جا داد سوتینا که باز کردم بی امان سرم را بین سینه هاش بردم و مشغول لیسیدن انها شدم و چند بار با ولع خاصی نوکشو مک زدم داشتم همچنان سینه می‌خوردم که مژگان دست آیدا را کشید و او را به اتفاق شراره رو کاناپه سه نفره برد و به من گفت پسر خوبی باش و برو روبروی ما بشین و از تماشای لز سه نفره ما لذت ببر.
بدون هیچ حرفی کیر برافراشته ام را در دست گرفتم و آرام روبروی آنها نشستم و مشغول تماشای فیلم سوپر زنده شدم هر سه کاملاً لخت شدند و در هم آمیختن
هرکدام جای حساس دیگری را می‌خورد یا می‌مالید که آه و ناله های مژگان از آنها زودتر بلند شد او را وسط آوردند و شراره مشغول خوردن سینه هاش و آیدا مشغول خوردن چوچول کصش شد و من همچنان به تماشا نشسته و لذت می‌بردم که مدتی بعد مژگان نالید و ارضا شد ومن از ارضا شدن او هیجان زده شدم و یه بوس براش فرستادم
مژگان هنوز بی حال بود که شراره بین پاهای آیدا رفت و با لب و زبان به جون کصش افتاد ناله های آیدا که بلند شد مژگان هم رفت و مشغول خوردن سینه هاش شد و چیزی حدود پنج دقیقه بعد آیدا هم ارضا شد
شراره که لذت آنها را تکمیل کرده بود بلند شد و به طرفم اومد، رو فرش بین پاهام زانو زد و کیرمو تو دستش گرفت اول فشارش داد و بعد کرد تو دهنش و خیلی حرفه ای مشغول ساک زدن شد
آه بلندی کشیدم و دستمو بردم و از زیر سینه هاشو چنگ زدم کمی بعد آیدا و مژگان از پشت به شراره نزدیک شدن و با هم مشغول خوردن کص شراره شدند صدای ناله های شراره بلند شد و دیگه نتونست ساک بزنه بلند شدم و رفتم جلو مژگان و کیرمو کردم تو دهنش و چندتا تلمبه تو دهنش زدم آیدا همچنان داشت کس شراره را می‌خورد و صدای ناله های شراره لحظه به لحظه بلند تر می‌شد
دست شراره را گرفتم و بلندش کردم لبش را خوردم و به سینه هاش چنگ زدم مژگان همچنان داشت برام ساک میزد شراره رفت و رو کاناپه داگی شد خودمو پشتش رساندم و کیرمو تو کس داغ و لیزش جا دادم و شروع کردم به تلمبه زدن چند دقیقه بعد شراره به اوج رسید و در حالیکه کاناپه را چنگ میزد با چند ناله کشدار ارضا شد
خواستم به تلمبه زدن تو کصش ادامه بدم که آیدا را دیدم بین پاهای مژگان خم شده داره کصشا میخوره اما از عقب کص خیسش از بین پاهای گوشتی اش داره برام چشمک میزنه وسوسه شدم کصشا جر بدم، رفتم پشتش و گفتم با اجازه و کیرما فرستادم تو کصش و دستاما از دو طرف به پهلو هاش گرفتم و مشغول تلمبه زدن شدم.
آیدا سرشا از بین پاهای مژگان بالا آورد و برگشت و نگاهی به صورتم کرد و لبخند زد دست انداختم و سینه هاشو چنگ زدم و در حالیکه اونا را می‌مالیدم مدتی به تلمبه زدن ادامه دادم شراره حالش جا اومد و به طرف ما اومد. مژگان ازش خواست تا کصشا بخوره شراره بین پاهای مژگان خم شد و مشغول لیسیدن کس او شد دستمو دراز کردم و روی کون شراره که به طرف من قمبل بود گذاشتم و مالیدم آیدا بدون هیچ عکس العملی داشت کیرما تو کصش تحمل می‌کرد و من همچنان تلمبه میزدم مژگان داشت برای بار دوم ارضا میشد انگشت من تو کس شراره تلمبه میزد و کیرم تو کس آیدا بود که مژگان ارضا شد شراره او را رها کرد
کیرمو از تو کس آیدا در آوردم و تو کص خیس مژگان کردم دیگه به اوج رسیده بودم و نزدیک ارضا شدنم بود تصمیم گرفتم آبمو تو کس داغ مژگان بریزم آیدا داشت با کس شراره بازی میکرد آخرین تلمبه ها را تو کس مژگان زدم و با نعره ای بلند ارضا شدم و تا قطره آخر آبما تو کصش خالی کردم کارم که تموم شد شراره هم توسط آیدا ارضا شد
آیدا که دید آبما داخل کس مژگان ریختم با دلخوری به صداش کش داد و پرسید چرا آبتا تو ریختی؟
با خنده گفتم می‌خوام بچه دار بشم
شراره خندید و گفت چی شد همین امشب تصمیم بچه دار شدن گرفتی؟
آیدا گفت ما را گیر آوردی من میدونم مژگان حلقه جلوگیری گذاشته منظورم اینه حالا من با آب چندش تو چکار کنم
شراره خندید و گفت ولی من حرفتو باور کردم و فکر کردم واقعا تصمیم داری بچه دار بشی ههههه
مژگان دستمال را رو کصش گذاشت و به آیدا گفت عزیزم نگران نباش الان میرم می‌شویم و برمیگردم
وقتی مژگان رفته بود گفتم بهتره شما دو تا هم فکری برای حامله نشدن بکنید چون ممکنه دفعه دیگه تو شما خالی کنم.
شراره: باشه من از فردا قرص می‌خورم تو هم با خیال راحت بریز توش
آیدا: به همین خیال باش که من بزارم تو آبتو تو کس من بریزی
گفتم از من گفتن بود دیگه خود دانی
آیدا حالش گرفته شده بود گفتم چت شد نکنه از این که می‌خوام آبما تو کصت بریزم ناراحتی این که ناراحتی نداره فوقش بچه دار می‌شیم و با شراره زدیم زیر خنده
آیدا: خنده تلخی کرد و گفت همینم باقی مونده که بچه دار بشم
با خنده و شوخی گفتم خیلی هم دلت بخواد بده یه بچه با نمک، خوشگل و خوشتیپ مثل من گیرت میاد
بالاخره آیدا خندید: به نظرم تو با این اعتماد به نفس که داری بهتره بری رییس جمهور بشی.
+چطوره پسرما بفرستیم رییس‌جمهور آینده بشه و باز خندیدیم
شراره بلند شد و به سمت میز رفت و گفت ساقی بیا پیکمو پر کن
یه پیک برا خودم و یکی برای شراره ریختم و به آیدا گفتم عزیزم برا تو هم بریزم؟
_بردیا می‌خوام یه قولی بهم بدی
+چه قولی؟
_قول بده که هیچ وقت آبتا تو کصم نمی ریزی.
زدم زیر خنده و گفتم جدی گرفتی؟ نمی‌دونستم اینقدر ساده و زود باوری.
خندید و گفت یعنی داشتی با هام شوخی میکردی؟
+آره کسخل
شراره گفت ولی من جدی گفتم چون دلم میخواد داغی آبتا تو کصم احساس کنم
+باشه تو مرتب قرص بخور من هم قول میدم همیشه کست را به آتش بکشم.
داشتم پیک آیدا را پر می‌کردم که مژگان اومد و گفت تک خوری میکنید برا من هم بریزید
پیک همه را پر کردم و بالا رفتیم دست شراره خوشگلما گرفتم و روی کاناپه بزرگ خزیدیم کیرم خوابیده بود و هنوز تمایلی به سکس مجدد نداشتم دراز کشیدم و دستمو بالش شراره کردم و ازش خواستم سرش را رو دستم بزاره و تو بغلم دراز بکشه مشغول دست کشیدن به بدن نازش بودم که آیدا و مژگان در هم آمیختن با دیدن لز آنها تحریک شدم و شروع کردم به خوردن لب و گردن شراره و آرام آرام به سینه هاش رسیدم، آه از نهاد شراره بلند شد سینه هاشو به نوبت مک می‌زدم و می‌خوردم که دستما گرفت و رو کصش گذاشت و بهم فهماند که براش بمالم انگشت فاکم را رو چوچولش گذاشتم و به صورت حرفه ای مشغول مالیدن شدم
کیرم تا حدودی بلند شده بود شراره با چشمانی خمار و صدایی پر از شهوت، کشدار گفت بکن توش که دارم میمیرم
+جاااااان دختر تو چقدر هاتی من میمیرم برا این حال تو
در همان حالت که خوابیده بودیم پاشا بالا گرفتم و کیر نیم خیز مو از پایین وارد کس تنگش کردم که بلافاصله از داغی کصش سیخ شد و شروع کردم به تلمبه زدن.
مدتی بعد وقتی کیرم حسابی باد کرد پوزیشن عوض کردیم و من دراز کشیدم و شراره رو کیرم نشست تماشای کس تنگ و صورتی رنگ شراره وقتی موقع بالا رفتن دور کیرم حلقه میشد و اونا مک میزد روانی کننده بود
شراره مدتی به بالا پایین کردن خودش رو کیرم پرداخت تا اینکه زانوهاش خسته شد، کیرم را در کصش بلعید و با چرخاندن دورانی کمرش رو کیرم حال متفاوتی تجربه کردم بعد گفت بردیا خسته شدم تو بیا رو
وقتی خواستم کیرما بفرستم تو کصش گفت دلم میخواد با تمام قدرت تلمبه بزنی و جرم بدی
همین کارا کردم و یکی دو دقیقه به صورت ضربتی تلمبه زدم که مدتی بعد ناله هاش به جیغ تبدیل شد و ارضا شد اما از ارضا شدن من خبری نبود کیرمو از تو کص شراره بیرون کشیدم که همزمان آیدا که بعد از چند بار ارضا شدن رو کاناپه ولو شده بود گفت بیا اینجا الان دیگه آماده ام تا این کون خوشگلا در اختیارت بزارم بعد با شیطنت خاصی دست رو کونش کشید
بی اختیار جوووون کشداری گفتم و خواستم به سمتش برم که یادم اومد تصمیم گرفتم دیگه کونش نزارم از طرفی برای اینکه لذت بیشتری ببرم ایده‌ای که در فیلم‌ها زیاد دیده بودم از ذهنم عبور کرد؛ گفتم خانما لطفاً بلند شید و کاری که میگم انجام بدید سپس از آنها خواستم روی لبه کاناپه بزرگ حالت داگی بگیرند لحظه ای بعد آیدا وسط اون دو تا دو طرف هر سه چسبیده به هم کونها را تا جایی که ممکن بود بالا دادند سرها را کامل پایین بردند و به گودی کمر قوس دادند
فاصله گرفتم و به صحنه مقابلم نگاه کردم سه تا قمبل خوشگل با سایزها و مدل های مختلف با سه تا کس زیبا به رنگهای متنوع روبروی خود دیدم و لحظه ای خود را در بهشت تصور کردم دیگه طاقت نیاوردم وبا ولع به سمت آنها رفتم. ابتدا انگشتی بین شیار هر کدام کشیدم بعد در حالی که از این همه فراوانی نعمت دیوانه می‌شدم کله کیرمو که در حد انفجار باد کرده بود چند بار بین کس آنها کشیدم و تو هر کدام یه بار فرو بردم سپس از مژگان شروع کردم و بعد چند تا تلمبه سراغ آیدا رفتم و از آخر سراغ شراره رفتم
این کارا چند بار تکرار کردم اما هر بار کص آیدا و مژگان خشک تر میشد و بر عکس شراره خیس تر و شهوتی تر به طوریکه ناله هاش بلند شد منم اون دو را بی خیال شدم و آخرین تلمبه ها را با قدرت تو کس شراره زدم و کیرمو بیرون کشیدم و نعره زنان آبمو رو کون شراره خالی کردم.
آیدا بلافاصله بعد ارضا شدنم گفت نامرد مگه قرار نبود تو کون من ارضا بشی چرا هر چه منتظر موندم کونما نکردی؟
بی رمق و خسته خودمو رو کاناپه ولو کردم و گفتم: دیگه بهتر از این نمیشه من که خیلی حال کردم بخصوص این پوزیشن آخری انگار تو بهشت بودم و حوریان بهشتی را به نوبت می‌کردم
مژگان: چرا دروغ میگی من از نگاهت می‌خونم که هنوز چشات دنبال کون آیدا یه حالا چی شد نکردی خدا می‌دونه
+نه اصلا اینطور نیست مگر من غیر از یه سکس لذت بخش چیز دیگه ای می‌خوام من امشب بین سه تا حوری یکی از یکی خوشگل تر بودم و با هر کدوم هر رقم خواستم لذت بردم دیگه چی میخوام بهتر از این.
آیدا: پس مطمئن باشم که ملاحظه من را نکردی؟
+آره خیالت راحت راحت باشه و فکرشو نکن.
دو روز بعد از آن شب به یاد ماندنی شراره پریود شد و قبل اینکه به اتاق خواب بریم به آیدا گفت: طبق برنامه امشب تو باید به بردیا سرویس بدی من و مژگان که پریودیم پیش هم می‌خوابیم
با قاطعیت گفتم نیاز نیست، هر کس جای خود می‌خوابه مگر اینکه تو دلت نخواد پیش من بخوابی که در آن صورت تنها می‌خوابم.
آیدا و مژگان عکس العمل خاصی نسبت به گفته ام نشان ندادند اما شراره گفت: بردیا تو چرا برنامه‌ها را به هم میریزی قرار بود من که پریود شدم تو پیش آیدا بخوابی.
+مثل اینکه نمیخوای پیش من بخوابی؟ باشه، پس من میرم تنها بخوابم شب بخیر، این را گفتم و واحد بالا را ترک کردم و به واحد پایینی رفتم و چون مطمئن بودم او دنبالم میاد در واحدا باز گذاشتم و رفتم رو تخت دراز کشیدم
طولی نکشید که اومد و با لباس خواب در آغوشم دراز کشید و گفت: من بخاطر اینکه امشب از سکس محروم نباشی این پیشنهاد را دادم وگرنه اگه به من باشه که حاضر نیستم یه لحظه هم از تو جدا باشم
از اینکه تا این حد به فکر منی ازت ممنونم اما نگران بدون سکس ماندن من نباش چون من حدود ۲۰ روز بی وقفه داشتم می‌کردم و خیلی مواقع پیش آمد که در روز سه بار ارضا شدم پس پریود شدن تو فرصت خوبیه تا استراحت کنم و انرژی ام را برای بعد از پریود تو جمع کنم.
لبخندی تحویلم داد و گفت باشه اگه تو با کمبود سکس روبرو نمیشی من مشکلی ندارم بعد همدیگه رو بوسیدیم تا بخوابیم
هنوز خوابم عمیق نشده بود که صدای آه و ناله های دردناک شراره بیدارم کرد.
چشمامو باز کردم و دیدم شراره از درد به خود میپیچد و ناله میکند
نشستم و پرسیدم شراره جان چی شده چرا ناله می کنی؟
_آخ ببخش عزیزم، بیدارت کردم؟
+مهم نیست بگو چی شده؟
_هر بار که این پریود لعنتی شروع میشه همین داستانه و شب اول کمر درد امانم را میبره.
بلند شدم و چراغها را روشن کردم دیدم رنگش پریده داشتم نوازشش میکردم دیدم بدنش چقدر یخ کرده فهمیدم فشارش افتاده گفتم پاشو آماده شو بریم دکتر
_نه همیشه چند ساعت اینطوریه بعد خوب می‌شم هر چه اصرار کردم قبول نکرد
گفتم پس بخواب من زود میام و رفتم براش نبات داغ درست کردم و با چندتا قرص مسکن پیشش برگشتم
نبات داغ و مسکن را بهش خوراندم و باز رفتم و با روغن مالش برگشتم تمام لباس هایش به جز شرت را کندم او را دمر خوابوندم و روغن را رو کمرش ریختم و مشغول ماساژش شدم مدتی بعد کارم که تمام شد دیدم رنگ روش برگشته و بدنش گرمتر شده لباساشو تنش کردم و پرسیدم عزیزم بهتری؟
_آره عزیزم انگار دستات شفا بود خیلی بهتر شدم واقعا ازت ممنونم
+پس بخوابیم
_ بخوابیم
+قول میدی باز اگه مشکلی داشتی بیدارم کنی؟
_باشه ولی واقعا حالم خیلی بهتر شد فقط کمی سردمه
چراغا را خاموش کردم و او را از پشت بغل کردم و پتو را رو جفتمون کشیدم.
_اوووف چقدر بدنت گرمه دیگه احساس سرما هم نمیکنم بوسیدمش و گفتم پس راحت بخواب عزیزم
صبح با هم از خواب بیدار شدیم پرسیدم خوشگل من چطوره؟
_آخ بردیا تو بهترینی باور کن دیشب بعد ماساژ و خوابیدن تو بغلت کلا درد از بدنم رفت و تا همین الان به راحتی خوابیدم
+خدا را شکر که تونستم بخوبی ازت پرستاری کنم اما ازت دلخورم
_چرا عزیزم
+تو با آن حال و روز که داشتی چطور از من خواستی تو را به حال خود رها کنم و دنبال عشق و حال خودم برم، به نظر تو من اینقدر خود خواه و بی احساسم؟
_من را ببخش عزیزم بخدا من همچین فکری در مورد تو نکردم راستش من اصلاً تصور نمی‌کردم تو کاری بتونی برام انجام بدی برا همین پیش خودم گفتم لااقل تو را از سکس با آیدا محروم نکنم.
+دیگه هیچ وقت چنین چیزی ازم نخواه و این را بدون من اگه تو را میخوام همه جوره میخوام نه فقط برای خوشی خودم
_مرسی عزیزم و از اینکه می‌بینم اینقدر دوستم داری خیلی خوشحالم .
شب زیبای دیگری از راه رسید بعد اینکه ساعتها دور هم نشستیم و بگو بخند کردیم وقت خواب شد مژگان بلند شد دست شراره را گرفت و گفت بریم؟
شراره بلند شد و گفت بریم! بعد رو به ما با هم گفت ما داریم می‌ریم بخوابیم امیدوارم به شما هم خوش بگذره.
مژگان گفت بردیا دیگه امشب از کون آیدا نگذری که ازت دلخور میشم بعد هر د شب بخیر گفتند.
آیدا در جواب گفت شب شما هم بخیر.
پرسیدم شراره کجا میری مگر پیش من نمی‌خوابی؟
شراره خواست جواب بده مژگان گفت نه من ازش خواستم امشب پیش من بخوابه.
شراره گفت باور کن امشب حالم خیلی خوبه و اصلأ درد ندارم و راحت می‌تونم بخوابم پس با خیال راحت برو و عشق و حال کن و به طرف اتاق حرکت کرد
مشخص بود این تصمیم شراره نیست پس باید جلو رفتنشو می‌گرفتم برای همین گفتم مطمئنی امشب به آغوش من احتیاج نداری؟
مردد شد و برگشت و نگاهم کرد و گفت خیلی نامردی می‌دونی من آغوش تو را با بهشت عوض نمیکنم دست رو نقطه ضعفم میزاری؟
از جام بلند شدم شراره قدمی به طرفم برداشت.
مژگان گفت به همین زودی قولتو فراموش کردی؟
_نه قولم را فراموش نکردم میبوسمش و برمیگردم
دوباره به طرفم اومد دستم را باز کردم و تو آغوشم کشیدمش چند تا بوسه به صورتم زد و گفت برو عزیزم امشبو با آیدا خوش باش.
+من زمانی خوشم که تو در آغوشم باشی بعد خیلی غیر منتظره دستش را کشیدم و در حالیکه از واحد بالایی خارج می‌شدیم به مژگان و آیدا که با حیرت نگاه می‌کردند شب بخیر گفتم.
وارد واحد پایینی شدیم و در را بستم و گفتم شراره خانم ما صبح حرف زدیم قرارمان این نبود
_باور کن من بی تقصیرم مژگان معتقده تو از دست آیدا دلخوری که ازش درخواست سکس آنال نمی‌کنی و همه این برنامه‌ها بخاطر اینه که تو از دلخوری در بیایی
خندیدم و گفتم من چرا باید از آیدا دلخور باشم اتفاقاً از اخلاق آیدا حال میکنم و دوستش دارم
وارد اتاق خواب شدیم پرسیدم امشب حالت چطوره دیگه درد نداری؟
امشب عالیم فقط دلم میخواد مثل دیشب محکم من را بغل کنی و بخوابیم
گفتم به روی چشم تو جونم که بخواهی میدم.
دوباره شب از راه رسیده بود و نزدیک خوابیدن بود آیدا با شیطنت خاصی اومد رو زانوم نشست از برخورد کون داغ و گوشتی اش با پاهام بلافاصله تحریک شدم گفت: سر سنگین شدی دیگه مثل قبل مرا تحویل نمی‌گیری؟
دستمو دور کمرش حلقه کردم و گفتم گلم این چه حرفیه، این‌قدر که من تو را دوست دارم هیچ مردی دوستت نداره.
_این را که مطمئنم منظورم اینه چرا مثل سابق تحویلم نمی‌گیری؟
+آخه چرا نگیرم خیلی ام خوب تحویلت میگیرم فقط تو میخوای من کونت بزارم تا خوشحال بشم اما من دلم نمیخواد تو اذیت بشی.
_به هر حال تو دوشبه سکس نکردی پس امشب باید با من سکس کنی و تا سکس نکنی دست از سرت برنمیدارم
با خود گفتم من چه مرگم شده زمانی تلاش میکردم تا موافقت همه را برای کردن کونش بدست بیارم حالا که همه راضی شدن خودم پس می‌کشم بهتره از فرصت استفاده کنم و کونش را بگام باز یاد حرفی افتادم که اون شب زد، دوباره مردد شدم تو همین شک و تردید بودم که آیدا کار خودشو کرد و دست مرا کشید و به واحد پایینی برد
با آیدا وارد اتاق خواب شدیم لخت شد و من را هم لخت کرد کیرم نیم خیز بود آیدا در حالیکه با دستای ظریفش کیرم را می‌مالید گفت ازت معذرت می‌خوام.
+بابت چی؟
_بابت حرفی که آنشب زدم و باعث بی توجهی تو نسبت به خودم شدم.
+نمی‌دونم از چی حرف می زنی
_خوبم می‌دونی، منظورم آن شبه که من فکر می‌کردم تو خوابی و گفتم «وقتی تو کونم میزاری اذیت میشم» مژگان گفت تو آن شب بیدار بودی و همه چیا شنیدی.
+امان از دست مژگان، خب حالا چرا معذرت می‌خوای؟ تو که حرف بدی نزدی، واقعیت را گفتی.
_واقعیت چیزی نبود که آن شب گفتم، واقعیت اینه که من خواستم پیش انها برا خودم کلاس بزارم و مثلاً بگم برا تو کار بزرگی می‌کنم وگرنه من قبلاً هم با اشتیاق به تو داده بودم و مشکلی هم نداشتم یادت که نرفته؟
+کدام اشتیاق یادم نرفته که تو گریه میکردی و من وحشیانه تلمبه میزدم
_آره دفعه اول درد داشت ولی دفعه بعد اصلا درد نداشت حتی آن شب هم که جلو شراره کردی درد نکشیدم فقط خواستم برا خودم مثلاً چس کلاس بزارم
+ولی من نمی‌تونم حرفتو باور کنم چون فکر می کنم از رو علاقه ای که به من داری تلاش می‌کنی مرا راضی به این کار کنی
_باور کن دروغ نگفتم اما حتی اگه اینطور فکر میکنی باز هم نباید در کردن من تعلل کنی!
+چرا؟
_چون تو به سکس آنال اونم گائیدن کون من علاقه داری
+داشتم ولی دیگه ندارم سکسی که درد داره دیگه لذتی نداره.
_گیرم به قول تو من درد میکشم تو که لذت می بری؟
+نه نمی‌برم چون درد تو بیشتر از لذت من تو ذهنم میمونه
ازم جدا شد و رفت روی تخت دراز کشید: مثلاً تو مردی چرا اینقدر زود دلسوز همه میشی تو باید خشن باشی یعنی چی تا دیدی من یه کم اذیت شدم دیگه دلت نمیاد من را بکنی، باور کن من اگه مرد بودم و جای تو بودم یک لحظه هم درنگ نمی‌کردم و از این شرایط بوجود آمده بیشترین استفاده را می‌کردم.
مرا خوب شناخته بود و درست می‌گفت هم پرتوقع و زیاده خواه بودم هم پای دل که به میون می اومد دلسوز می‌شدم و دیگه کاری نمی‌تونستم بکنم.
آیدا گفت یادش بخیر اولین روز بعد آشنایی، یادت میاد؟ آن روز چقدر هیجان داشتی، تو چشمات شهوت موج می‌زد وقتی می‌دیدم چطور داری ازم لذت میبری لذت می‌بردم چون دوست داشتم مورد توجه تو باشم میدونی چرا چون ما همجنس گراها از همه دل نازک‌تر و شکننده تریم و تو کسی بودی که ما را درک کردی و بارها به ما حال دادی حالا این کاری که من در مقابل آن همه محبت تو انجام میدم چیه که فرصت انجام آن را هم ازم می‌گیری؟
+عزیزم من کار مهمی برا تو انجام ندادم و اگه کاری کردم برای خودم و همسرم بوده و دینی به گردن تو ندارم
جواب گفته های من این نبود من آن حال خوبتو می‌خوام و فقط این مرا راضی می‌کنه حالا اگه امشب مرا نکنی فردا بر می‌گردم تهران.
خندم گرفت و چیزی نگفتم
به چی می‌خندی؟
باز چیزی نگفتم
معلوم بود حرفمو باور نمیکنی آخه این چه تهدیدی بود من کردم همه فهمیدید من چقدر به مژگان وابسته ام طوری که اگه از در بیرونم کنید از پنجره بر میگردم.
آیدا همچنان داشت حرف میزد نگاهش کردم و چشمم به بدن برهنه و سفیدش که به زیبایی روی تخت لمیده بود افتاد ناخودآگاه شهوتم بالا زد و کیرم بلند شد تمنای سکس در وجودم موج میزد اما هنوز ته دلم راضی به این کار نبود رفتم روی تخت با کمی فاصله کنارش دراز کشیدم و در دلم گفتم هرچه بادا باد
آیدا گفت اینها به کنار، من فردا چطوری تو صورت مژگان نگاه کنم؟ او چند شب پیش که کونم نگذاشتی گفت که تو بخاطر اینکه من اذیت نشم این کار را نکردی بعد به شوخی گفت حالا می مردی هیچی نمی‌گفتی تا یه مدت بردیا با کونت حال کنه؟ با این که شوخی کرد اما میشد فهمید به خاطر ضد حالی که به تو زده بودم دلخور بود، بش قول دادم امشبت جبران کنم
به طرفش چرخیدم و گفتم نگران نباش فردا به مژگان و شراره میگم که دو بار از کون کردمت و هر دو بار هم آبمو تو کونت ریختم.
گفت تو چرا نمی‌فهمی که من چقدر خوشحالی و برق چشمات را بعد گاییده شدن دوست دارم و دیگه اجازه نداد حرفی بزنم و بلند شد و بدنش را رو من انداخت و سینه هاشو به سینه هام چسباند بعد پاهاش را رو پاهام گذاشت و صورتش را رو صورتم تنظیم کرد چشماشو با فاصله کمی تو چشام دوخت و گفت: باشه سکس نمی‌کنیم اما من دوست دارم تا صبح اینطوری بخوابم.
اوففففف چه حس خوبی از برخورد بدنش با بدنم بهم دست داده بود دستام را رو لپ‌های کونش بردم و آنها را چنگ زدم و با لبخند گفتم خیلی‌ جنده ای دختر.
ذوق کرد و گفت بالاخره موفق شدم. بعد لباشو به لبام چسباند و اونا را مک زد
با اینکه هیچ حس انجمن کیر تو کس نداشت اما تلاش می‌کرد نشان بده داره از این کار لذت می‌بره و این کارش قابل ستودن بود
رو تخت چرخیدم و او را به زیر بردم و خودم بالا اومدم بعد تو چشاش نگاه کردم: بالاخره موفق شدی من را تسلیم کنی و مشغول خوردن بدنش شدم.
سکسمون که تمام شد گفت:تو بخواب تا من دوش بگیرم و برگردم
وقتی رفت دلم برا شراره تنگ شد. این اولین شبی بود که او را در بسترم نداشتم از اتاق بیرون رفتم.
آیدا تو حمام بود کلید برداشتم و به سمت واحد پایینی رفتم به آرامی در را باز کردم. همه جا ساکت بود به آرامی وارد اتاق خواب شدم مژگان و شراره با لباس خواب هر کدام یه طرف تخت خوابیده بودند
بی سر و صدا به واحد بالا بر گشتم آیدا هنوز زیر دوش بود در زدم و رفتم تو
چرا نخوابیدی؟
لبخند زدم و گفتم تا تو را در آغوشم نگیرم خوابم نمیبره.
قربونت با مرام.
همدیگه رو شستیم و حوله پیچ از حمام در اومدیم کمک کردیم و موهای هم را با سشوار خشک کردیم حوله ها را کندیم و روی تخت دراز کشیدیم دست چپم را بالش کردم و دست راستم را دور کمرش انداختم و او را محکم تو بغلم کشیدم و بوسیدم
خواستم بخوابم خندید و گفت: چیزی که هرگز تصور نمی‌کردم پیش بیاد این بود که شبی بخوام در آغوش به مرد بخوابم.
+اگه اذیت میشی می‌تونی جدا بخوابی.
_دیوونه این چه حرفیه اتفاقاً مشتاقم آغوش مردانه ات را هنگام خواب تجربه کنم.
خندیدم: هر چی تجربه خوبه با من داری بعد بگو من از مرد خوشم نمیاد
او هم خندید: چون تو با همه مردها فرق داری.
شام خورده بودیم و داشتیم تو بالکن قلیون می‌کشیدیم که آیدا از شراره پرسید هنوز پریودی؟
_آره اما فکر کنم فردا تموم بشه
باز رو به مژگان پرسید تو چطور؟
_آره عزیزم هنوز پریودم امشب را هم با بردیا بخواب تا ببینیم فردا چی میشه.
_باشه عشقم.
اعتراض کردم و گفتم اگه به کون این بدبخت رحم نمی‌کنید به من رحم کنید من امشب دلم سکس نمی‌ خواد.
آیدا با خنده گفت: مژگان جون دیشب با کلی بدبختی تونستم این آقا را راضی کنم کونم بزاره امشب اجازه بدیم با هر کی راحت تره بخوابه.
گفتم اگه ناراحت نمیشید و بتون بر نمیخوره من دوست دارم با شراره بخوابم
آیدا گفت تو که آنشب همه حرفها را شنیدی اگه یادت باشه این پیشنهاد شراره بود هر موقع پریودی من پیش تو بخوابم
شراره گفت اولاً من شوخی کردم و شما جدی گرفتید درثانی بردیا با این برنامه مخالفه و حرفی به من زد که من از پیشنهادم پشیمان شدم ما در واقع باید قبل این تصمیم نظر بردیا را هم می‌پرسیدم.
گفتم من نمیگم سکس گروهی نکنیم یا مژگان دیگه با شراره و من با آیدا سکس نکنم. من میگم حالا که ما یه خانواده چهار نفره شدیم و دور هم زندگی می کنیم یه سری آزادی ها به همدیگه بدیم تا هر زمان و با هر کس که حال میده سکس کنیم و کسی هم ناراحت نشه و رو به آیدا و شراره گفتم من و خانمم که مشکل نداریم می‌مونید شما عزیزان.
آیدا بلافاصله گفت منم مشکل ندارم.
شراره با خنده گفت: مژگان خانم یه شوخی بکنم ناراحت نمیشی؟
_بفرما عزیزم راحت باش
_برداشت من از پیشنهادی که بردیا داد و آیدا تائید کرد اینه که تو هر موقع خواستی میتونی با من لز کنی و بردیا هر موقع خواست می‌تونه کون آیدا بزاره همین
آیدا: آره دقیقا منظورش همین بود من هم مخالف نیستم حالا اگه تو مخالفی بگو
_حالا که دیگه همه پرده های حیا از بین رفته من هم دیگه مشکلی ندارم.
گفتم اما با این حال من یه شرط دارم و اونم اینه که هرگز دوست ندارم شبها بدون شراره بخوابم حتی اگه پریود باشه.
شراره گفت آخ جون.
مژگان گفت حالا اگه یه شب ما خواستیم شراره را بغل کنیم و بخوابیم چی؟
مشکلی نیست فقط باید مرا هم باهاش بغل کنید ههههه
مدتی همه چی به روال عادی برگشته بود شبا من با شراره می‌خوابیدم و آیدا با مژگان، تا اینکه یه روز جمعه که هوا بارانی بود و بیرون نرفته بودیم آیدا را دیدم دوش گرفته و داره موهاشو خشک می‌کنه جلو رفتم و سشوار را گرفتم و کمکش کردم موهاشو خشک کنه.
چشام به سینه هاش افتاد با اینکه نیت کردنشو نداشتم اما سینه هاش بد رقم وسوسم کرد و حوله را کامل از تنش کندم و مشغول خوردن سینه‌هاش شدم.
طولی نکشید که دستم سر خورد و رفت رو کونش و کیرم عین فنر بلند شد سریع لباسام را کندم و او را لبه تخت داگی کردم و مشغول خوردن کس و کونش شدم.
مدتی بعد ژل را برداشتم و کص و کونشا حسابی لیز کردم و کیرم را تو کصش جا دادم و بعد چند تا تلمبه در آوردم، نم نم و به آرامی تو کونش جا کردم. داشتم تلمبه میزدم که با صدای شراره به خودم اومدم: اوففففف ببین اینجا چه خبره و اومد کنار ما لبه تخت نشست کارما ادامه دادم تا اینکه با چندتا تلمبه محکم تو کونش ارضا شدم کیرمو در آوردم و بابت حال خوبی که بهم داده بود ازش تشکر کردم برگشتم از اتاق برم بیرون دیدم مژگان با بدن برهنه تو چار چوب در ایستاده و داره کصشا میماله و چشاش رو بدن آیدا قفل شده.
روزها و شبها به مرور سپری میشد و زندگی روی خوشش را به ما نشان داده بود.
اواسط تابستان بود، همانطور که به آیدا قول داده بودم یه ویلای دو خوابه توپ کنار ساحل انزلی براش خریدم بعد دسته جمعی چند روز به تهران رفتیم و روز آخر آپارتمان اجاره ای را تحویل داده وسایل خونه را به ویلای انزلی انتقال دادیم.
آیدا امکانات رفاهی را در ویلا تکمیل کرد و بعد از آن هر چند شب یکبار برای تفریح به آنجا می‌رفتیم و چون فقط یکی از اتاقها تخت دو نفره داشت همانجا سکس دسته جمعی به راه می انداختیم و من باز پارت اخر سکس را با کون آیدا ارضا می شدم
آیدا هر بار با درد کمتری نسبت به دفعه قبل کیرمو تحمل میکرد و شراره می‌گفت غصه نخور که دیگه کونت فیت کیر بردیا شده و برای همینه که درد کمتری احساس می کنی و با این حرفش باعث میشد حرص آیدا در بیاد
اما آیدا همچنان بعد از سکس ابراز خرسندی می‌کرد و حاضر نبود من ازش ناراحت بشم و همیشه این برام سوال بود چرا دلش نمی خواد من ازش ناراحت بشم تا اینکه یه بار این موضوع را از مژگان پرسیدم مژگان ابتدا از جواب دادن طفره رفت اما وقتی اصرار مرا دید گفت من ازش خواستم و او تمام این مدت به خاطر رضایت من با این درد ساخت و هرگز حاضر نشد به تو نه بگه
پرسیدم منظورت اینه از همون دفعه اول تو ازش خواسته بودی؟
خندید و گفت حتی قبل از آن.
یعنی از کی؟
اولین روز آشنایی و رودخانه ماسال یادته؟
آره چطور؟
تو به من گفتی چشمت کون آیدا را گرفته و از من خواستی ردیفش کنم تا تو ترتیبش را بدی چند دقیقه بعد آیدا با یه حرف نسنجیده دلتو شکونده بود آمد پیش من و گفت بردیا ازم ناراحت شد بهش گفتم حق داره او با آن همه شوق و اشتیاق من را که ناموسش بودم در اختیار تو قرار داد و تو در جواب محبتش بهش متلک گفتی؟ گفت حالا چکار کنم از دلش در بیاد من می‌دونستم آیدا تحمل سکس آنال را داره بنابراین فرصت خوبی بود تو به آرزوت برسونم برای همین گفتم با کونت جبران کن
با تعجب پرسید یعنی بهش کون بدم.
گفتم آره چرا که نه هر چی باشه او ناموسش را داره در اختیار تو میزاره تو هم باید یه جور جبران کنی
آیدا قبول کرد و دیگه چیزی نگفت من پیش تو و شراره اومدم و عمدا از تو خواستم بری آتش روشن کنی و خودم پیش شراره موندم تا او را سرگرم کنم برنامه از این قرار بود که آیدا یه جوری روی تو را باز کنه تا تو بتونی به او پیشنهاد سکس آنال بدی برای همین قصه اشتیاق برا دیدن کیر تو را را ساخت وقتی برام تعریف کرد که چطور با شگرد دخترانه و ناز و عشوه تونسته بود نظرت رو جلب کنه طوری که خیال کنی تو مخ او را زدی بش ایول گفتم او گفت حالا قراره بردیا یه روز خودش شرایط را مهیا کنه تا با من سکس کنه و من باهاش شرط کردم اگه قراره بش بدی هرگز نباید اجازه بدی بفهمه من ازت خواستم و تو به اکراه داری اینکارو می‌کنی، برعکس باید همش وانمود کنی که از روی علاقه ای که بش داری این کارا براش انجام می‌دی.
وای خدای من یعنی من در تمام این مدت دختر بیچاره را زجر داده بودم و او داشته برام فیلم بازی می‌کرده بدنم یخ کرده بود و از ناراحتی میخواستم سرم را به دیوار بکوبم تا ساعتها نمی‌دونستیم از دست خودم ناراحت باشم یا مژگان حالم حسابی خراب بود و تحمل نگاه کردن تو صورت معصوم و مهربان آیدا را نداشتم و اگه میخواستم نگاش کنم گریم می‌گرفت فردای اون روز فقط برای اینکه تو صورت آیدا نگاه نکنم کلید ویلا را برداشتم و به مژگان گفتم من و شراره دوست داریم چند روز تنها باشیم و رفتیم تو ویلا
شراره از چیزی خبر نداشت و من سعی میکردم خودمو جلوش شاد نشان بدم و شراره هم در آن چند روز انصافا سنگ تمام گذاشت و چنان لذت هایی را باهاش تجربه کردم که هرگز تجربه نکرده بودم
روزی که داشتیم به رشت بر می‌گشتیم تصمیم گرفتم برای همیشه دور سکس با آیدا خط بکشم و دیگه بهش فکر نکنم برای همین به شراره گفتم تو این چند روز با من کاری کردی که دیگه هرگز نمی خوام با کسی غیر از تو سکس کنم بخصوص دیگه کون آیدا برام هیچ لذتی ندارد و بی معنی شده پس دیگه سکس گروهی هم باید کنسل کنیم اما اگه تو تمایل داری گاهی اوقات با آنها باشی من جلوی تو را نمی‌گیرم
شراره اول تعجب کرد اما وقتی دید تصمیمم جدی گفت اگه تو نمی خواهی من هم دیگه نمی‌خوام
وقتی به خونه رفتیم هیچ تغییری تو رفتار آیدا ندیدم و نمی تونستم متوجه بشم مژگان چیزی به آیدا گفته یا نه، برای همین سعی کردم برخوردم مثل سابق عادی باشه.
بعد از آن هر بار که دسته جمعی به ویلای انزلی رفتیم دیگه تو یه اتاق نمی خوابیدیم و یه بار که آیدا پرسید چی شده دیگه دنبال سکس گروهی نیستید؟
شراره جواب داد سکس گروهی دیگه هیچ جذابیتی برای من و بردیا نداره و آیدا بعد از شنیدن جواب شراره لبخندی زد و گفت باشه مشکلی نیست.
به مرور زمان و هر چه جلوتر رفتیم شدت علاقه مژگان و آیدا به یکدیگر بیشتر از قبل شده بود به حدی که دیگه جدا کردن آنها از یکدیگر کار غیر ممکنی بود البته من و شراره هم وضعیت مشابهی داشتیم و خیلی یکدیگر را می‌خواستیم و شراره جز عشقم مرا چیز دیگری خطاب نمی‌کرد اما من که همچنان اعتقاد داشتم یک دل جای دو معشوقه نیست او را به هر نامی جز عشقم خطاب می‌کردم.
فصل تابستان رو به اتمام بود و سه ماه از آشنایی ما می‌گذشت، حالا دیگه رابطه من با شراره مثل یه زن و شوهر شده بود و مژگان و آیدا انگار حکم دو خواهر داشتند که با ما زندگی می‌کردند و البته همه از وضعیت پیش اومده راضی بودیم و هیچ اعتراضی نداشتیم.
یه روز آیدا در مورد راه اندازی یه فروشگاه مواد غذایی در انزلی نظرم را پرسید و من گفتم ایده خیلی خوبیه گفت ولی من تنهایی از عهده اش بر نمیام و تو هم باید شریک بشی بعد از دو سه روز فکر کردن موافقت کردم.
یکماه از پاییز رفته بود که فروشگاهی بزرگ با سرمایه گذاری مساوی در انزلی افتتاح کردیم و چون مژگان تجربه مدیریتی خوبی تو این کار داشت او را برای اداره فروشگاه همراه آیدا می فرستادم.
آیدا و مژگان هر روز صبح می‌رفتند و شب بر می گشتند و هر شب دور هم بودیم و کلی بگو بخند داشتیم تا اینکه آیدا گفت بخاطر اینکه هر روز صبح و شب تو راه نباشیم اجازه میدی من با مژگان شبها تو ویلا بمونیم؟
بعد از کمی فکر کردن جواب مثبت دادم.
موافقت من باعث شد عملاً از هم جدا بیفتیم و در هفته فقط یکی دوبار همدیگه رو می‌دیدیم اما در عوض من و شراره پیش هم بودیم و روز و شب های خوب و به یاد ماندنی پشت سر میگذاشتیم
در این میان یه بار هم از شهرستان مهمان داشتم که چون از قبل مطلع بودیم اجباراً مژگان به خونه برگشت و شراره به ویلای آیدا رفت اما در آن چند روز هم هیچ سکسی بین ما اتفاق نیفتاد.
بعد از ظهر آخرین جمعه پاییز بود. نزدیک شش ماه از آشنایی ما با شراره و آیدا گذشته بود. تو ویلای آیدا کنار ساحل زیر آلاچیق نشسته بودیم و موج‌های خروشان دریا را نظاره می کردیم باد نسبتاً سردی از سمت دریا می‌وزید.
شراره چای را نوشید و فنجان خالی را روی میز گذاشت و با چهره جدی و مصمم گفت من حامله ام.
چای به گلویم پرید و بعد از چند تا سرفه نفسم که بالا آمد فنجان را روی میز گذاشتم و با تعجب به صورت او خیره شدم و گفتم تو چی گفتی؟
با خونسردی دوباره تکرار کرد من حامله ام
آیدا زد زیر خنده و گفت فقط یه بچه کم داشتیم
مژگان حیرت زده تو صورت شراره خیره شده بود و حرفی نمیزد.
من با دستپاچگی از شراره پرسیدم از من؟
شراره با اخم گفت نه از مژگان شاید هم آیدا ! این چه سوالیه؟
ببخشید اینقدر از این خبر شوکه شدم نفهمیدم چی پرسیدم منظورم این بود چرا این اتفاق افتاد چرا گذاشتی حامله بشی؟
_این اواخر همش آبت را می ریختی تو و ازم میخواستی قرص بخورم من هم همان کاری را می‌کردم که تو ازم خواسته بودی دیگه نمی‌دونم چرا این اتفاق افتاد.
+حالا تو مطمئنی که حامله ای؟
_برگه ای را از تو کیفش در آورد و گفت چند روز پیش حالم بد بود و حالت تهوع داشتم رفتم دکتر برام ازمایش

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها