داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

هنوز فردین ها زنده ان و مردی نمرده

ساعت 4 ظهر 5 مهرماه سال 94 است که من و داوود در خانه داوود پای بساط تریاک نشسته ایم بیش از سه ساعت است که تکیه به هم داده ایم و با حال ناشگی چه دروغها که نگفته ایم مخصوصا چه زنهای خوشگلی درین محله را هردومان سکس باهاشان داشته ایم چه من و چه داوود عالمی لذت وار داریم بحث سکس هم باز شده و حالا نئشگی و شهوت هردو باهم در وجودمان هست و باهم به نتیجه رسیدیم که الان یه سکس خوب حال میدهد … داوود تنها در خانه است پدر و مادرش عازم منطقه گرمسیر شده ان تا به گله برسن و این بود که داوود گفت الان درستش میکنم گوشی و برداشت و به یکی از دوستاش که من نمیشناختمش زنگ زد و گفت یه تیکه خوب میخوام مهم نیست چقدر پول بخواد فقط عجله نداشته باشه و چند ساعت بمانه و 25 یا 26 ساله باشد …

چند دقیقه بعدش دوست داوود زنگ زد که نمیتونه کسی و پیدا کنه اما یه راه وجود داره … که داوود هم حرف دوستش را پذیرفت و گفت پس بی کلید خونه را ببر و من خودم تو خونه پنهان میشم … از داوود جریان را پرسیدم که گفت دوستم محسن میگه هرچه گشتم کسی نبود پولی براتان جور کنم ولی خودم الان با یه خانم خوشگل قرار دارم که جنده نیست و جا هم ندارم و من طرف را خانه ات میارم و خودم که سکس کردم به بهانه ای بیرون میرم سپس شماها برین مخش بزنین و اورا خوب عقبش بذارین …
دقایقی گذشته است که محسن دوست داوود آمد کلید خانه را برد و رفت و من و داوود هم داخل اتاق پنهان شده ایم دقایقی بعد محسن و دوست دخترش رسیدن صداشان به زور تو اتاق میامد اما وقتی محسن داشت تلمبه میزد صدای جیغ زنه بلندتر شد و من و داوود هم کیرمان شق شده و خیلی شهوتی …
چند دقیقه گذشت محسن به بهانه خرید سیگار بیرون رفت و حالا من و داوود با صدای ارام تصمیم گرفتیم که اول داوود بره و شروع به سکس کنه و چند دقیقه یعدش من برم هردومان در اوج لذت بودیم …
داوود که از اتاق بیرون رفت من تعجب میکردم که چرا کوچکترین حرفی بینشان رد و بدل نمیشه مخصوصا که در اتاق حالا باز هست و صدا راهت میرسه کمی دیگه صبر کردم و با خویش گفتم یعنی همینجور که داخل حال شد بدون هیچ حرفی رفت و داره سکس میکنه به هرحال بازم کمی صبر کردم و دیگه شهوت اجازه صبر بیشتر نداد و وارد حال شدم با دیدن مات شدن داوود و غم فراوانش جا خوردم ای خدای بزرگ چی میبینم جلوتر از من رو مبل لخت و عریان خواهرکوچکم ناهید نشسته است و داوود هم با دیدنش تمام مات شده و سکوت مطلق کرده … دنیا در برابر دیدگانم تیره و تار شد به سمت خواهرم رفتم که سریع فریادش بلند شد داداش بخدا فریبم داده و گفته بود اینجا خانه خودمانه و مادرم میخواد باهات صحبت کنه و … با تمام توانم شروع به کشیدن زدنش کردم و زیر مشت و لگد گرفتمش داوود هم هرچه کرد نتونست جلوم و بگیره به سمت آشپزخانه رفتم و کاردی برداشتم قسم بخدا فقط مرگش مرا راهت میکرد درین بین که اشپزخانه رفتم داوود خواهرم را داخل اتاق فرستاد و او هم از پشت در اتاق را قفل کرد در عذابی بدتر از جهنم بودم فقط مرگش را میخواستم و حالا با این بی ابرویی چه کنم هنوز 19 سالش نشده اما پرده نداره و محسن بیشرف تمام بی ابروش کرده است و حالا باید این لکه ننگ و پاک کنم که دیگه سرم و جلوی داوود و دوستان
چگونه بلند کنم … گرچه دنیا خیلی نامرده و خیلی هم کثیف شده اما هنوز یه سری مرد و جوانمرد واقعی دران هست که بخاطر رسوا نشدن مردم و بی ابرو شدن مردم از خوشی و شادی خویش میگذرند آری داوود همان جوانمردیست که اینده خودرا در راه رفاقت با من داد و وقتی دانست من جدی مرگ ناهید و میخوام از راه ازدواج با او مرا منصرف کرد و الان بیش از دو ساله که داوود داماد ما شده و بیچاره برای روبرو نشدن با ما مخصوصا دوستش محسن این دیار را ترک کرده و به جنوب کشور رفته تا در لنج کار کند و حالا هم یه دختر دوماهه داره که هیچکس اورا ندیده است اما ایشالا بزودی میخوام بندر برم و روی زیبای داوود را ببوسم و فقط یه کلمه بگم : خدایی خیلی مردی …
نوشته: محمد رضا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها