داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

مهربون

سلام
تو یه خانواده مذهبی و سنتی به دنیا اومدم و خداییش هم هیچوقت دور هیچ رقم خلاف و نامردی ای نرفتم… از موقعی که یادمه بساط نماز و سجادم به را بوده و اهل حلال و حرام بودم… تا این که یکی از دایی هام که تو تبریز زندگی میکرد برای خدمت اسمش در اومد لویزان تهران… (خانواده مادریم تبریزی بودن). خلاصه داییم خدمتشو تموم کردو تو تهران شروع کرد به دلالی برنج و روغن و این جور چیزا و موفق هم بود… بعد یه مدت که کارش رونق گرفت (البته وضع مالی پدربزگ مادریم هم میشه گفت خیلی خوب بود… در واقع از کشاورزای زمیندار و ملاک تبریز بود) گفت که میخام زن بگیرم و خلاصه دختر همسایمونو خاَستگاری کرد. این دختر همسایه ما اون موقع 17 سالش بود و منم 13 یا 14 سال داشتم و یادمه که تو محل چشش دنبال من بود همیشه (حالا از چیه من خوشش اومده بود نمیدونم… در کل پسر چندان جذاب و خوش تیپ و خاصی نیستم… کلن بیش از اندازه معمولیم).

به هر حال خواستگاری انجام شد و عقد و عروسی هم به فاصله کمی بر گزار شد و دختر همسایمون رسما شد زن دایی ما.و دایی ما هم شد دوماد سر خونه ی سید اقا که انصافا مرد خوبی بود و منم همیشه از خدا میخام همچین پدر زن خوبی داشته باشم… بعد یه مدت داییم بهم گفت که نیاز به یه وردست داره که هم کاری باشه و هم مورد اعتماد و کی بهتر ازتو… الحق هم من هم خر کار بودم هم خدا پیغمبر حالیم میشد… به هر حال رفتم وردست داییم و شروع به کار کردم… به همین خاطر رفت و اومدام به خونه داییم خیلی زیاد شد و طبیعتا زن داییمو بیشتر از قبل میدیدم… و مثل همیشه نظر بدی بهش نداشتم…اما احساس میکردم که اون هنوز چشش دنبالمه… نمیدونم چرا اما احساس میکردم که اون همچنان دنبال رابطه با منه… به هر حال یه سالی گذشت و وضع مال ی داییم بهتر شد و منم بزرگتر شدم… به هر حال داییم که وضع مالیش خوب شده بوده شروع کرد به هرز پریدن و رفته رفته رفتارش با زن داییم بد و بد و بدتر شد… از اون ور زن داییمم رفتارش عوض شده بود… بر خلاف اوایل اشناییمون دیگه دنبال سکس با من نبود و دیگه به بهانه های مختلف با من نمی لاسید و خودشو بهم نمیمالیدو… در واقع بعد یه مدت فهمیدم که عاشقم شده چون من خیلی خوش اخلاق و مهربون و پاک بودم و از اون طرف داییم هم واقعن بد شده بود و احساس میکردم رفته رفته بهم به چشم عشقش نیگا میکرد و نه به چشم یه دوست واسه سکس و خوشگذرونی…اما از خودم بگم… اون اوایل من از زن داییم فراری بودم و خدا شاهده یه بارم نظر بد بهش نداشتم… اما از وقتی فهمیدم واقعن دوسم داره نگاهم بهش عوض شد و البته عوضی بازی داییم هم مزید بر علت شد که من بیشتر با زن داییم احساس نزدیکی کنم و بهش حق بدم اگه بخاد عاشق کسی غیر از شوهرش بشه یا حتی اگه بخاد هرز بپره… به هر حال روز به روز رابطه دایی و زن داییم بدتر شد و بدتر شد و از اون ور من و زن داییم بیشترو بیشتر به هم علاقمند شدیم… تا اینکه یه روز زن داییم بهم زنگ زدو گفت میخاام ببینمت… منم فهمیدم چه خبر… چون داییم رفته بود شمال واسه معامله چای و برنج… به هر حال رفتم پیش زن داییم و برای اولین بار این کارو کردم… چون عاشقش شده بودم… یا به عبارت بهتر با خوبیاش و زیباییاش منو عاشق خودش کرده بود… بدون هیچ ترس و لرز و احساس گناهی وارد خونه داییم شدم و به زن داییم سلام دادم… یه چن لحظه ساکت موندیمو همدیگرو نگاه کردیم…بعدش بدون هیچ حرفی همزمان همدیگرو بغل کردیمو شروع کردیم به معاشقه و رفتیم سمت اتاق خواب. تو اتاق با مهربونی لباساشو کندمو لختش کردم و بعدش لخت شدم… رفتم طرفش… بدنش مثله یه تیکه جواهر براق از فرط پاکی و زیبایی میدرخشید… از اون موقع هر وقت که پیش بیاد با هم یه اقامتی میزنیم… بیشتر معاشقه می کنیم و گاهی هم سکس… هیچم احساس گناه نمیکنم چون دوسش دارم و دوسم داره و داییم در حقش داره ظلم میکنه… راستش الان دیگه واقعن مثه زن و شوهریم و خدا رو شکر تا الان اتفاق بدی هم نیفتاده… الانم که الانه منتظرم داییم طلاقش بده تا برم بگیرمش… میدونم خیلی احمقانس اما چه کنم که میخامشو نمیتونم ازش بگذرم… البته چن بارم تا مرز طلاق پیش رفتن اما هر بار با پادرمیونی بزرگای فامیل قضیه رتق و فتق شده… این داستان در واقع درد دلامه که دارن اذیتم میکنن نه یه داستان سکسی

نوشته: احمد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها