داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

حسرت

صداي خلبان خبر از نزديك شدن هواپيما به فرودگاه تهران را مي‌دهد. چراغ‌هاي شهر بزرگي كه هشت سال پيش آن را به قصد ادامة تحصيل ترك كرده بودم، در زير پايم مي‌درخشند و سوسويشان روحم را مي‌نوازند. هواپيما كه به سمت زمين خيز برمي‌دارد، دلم از حس فرود ناگهاني يا شايد شوق ديدار دوبارة “او” فرومي‌ريزد؛ نمي‌دانم. مطمئن نيستم كه به استقبالم بيايد. تنها در اي‌ميلي كوتاه به او گفته‌ام كه مي‌آيم و خواسته‌ام كه از آمدنم كسي را باخبر نكند. مي‌خواهم خانواده‌ام را شگفت‌زده كنم. نسيمي كه بر بالاي پلكان هواپيما به صورتم مي‌وزد و بوي شهري آشنا را به مشامم مي‌رساند، ذهنم را مي‌ربايد و به گذشته‌هاي دور مي‌برد.

بسيار دير دريافتم كه از ژرفاي وجودش به من علاقه‌مند است و آن روز كه به اين واقعيت پي بردم، اطمينان نداشتم كه چنين علاقة آتشيني از سر شهوتي است كه همواره در چشمانش پيدا بود، يا عشقي است كه صميمانه به من مي‌ورزد. با اين همه، منشأ علاقة او هرچه بود، به تمايل شديد جنسي نيز آغشته بود و من كه در روزگار مدرسه و مشق ديرتر از هم‌سالانم به بلوغ عقلي رسيدم و “مرتكب” بزرگ‌سالي شدم، تعبير نشانه‌هايي را كه او گاه و بي‌گاه از خود نشان مي‌داد، بسيار دير فراگرفتم.

بزرگ‌ترها براي شركت در مراسم سوگواري پيرمردي از اقوام دور به كلاردشت رفته بودند و قرار بود شب را آنجا بگذرانند. شش هفت بچة قد و نيم‌قد، كه بزرگ‌ترين‌شان من و او بوديم، در خانة ويلايي يكي از شهرهاي شمالي كشور تنها مانده بوديم و پادشاهي مي‌كرديم. شب فرارسيد و كوچك‌ترها به خواب رفتند. من و او بر ايوان بزرگ خانه بر روي گليمي دراز كشيديم و مشغول تخته‌نرد شديم.

دخترك شلواركي به تن داشت كه تنها نيمي از ران‌هاي نسبتاً فربه و سپيدش را مي‌پوشاند. هرگاه خم مي‌شد تا تاس را از من بگيرد، دست بر دستم مي‌كشيد و در چشم‌هايم خيره مي‌شد. گاه از سر شيطنت و براي آن‌كه او را بيشتر وادارم تا به سويم خم شود و سينه‌هايش از بالاي تي‌شرت بازي كه به تن داشت، پيدا شود، تاس را در مشتم پنهان مي‌كردم و مي‌فشردم و در ميان تقلاي همراه با خنده و اعتراض او، چشم به سينه‌هايش مي‌دوختم؛ نگاهي كه بيشتر از سر كنجكاوي بود تا هوس.

دخترك كه گويا شيفتگي‌ام را به برجستگي‌هاي اندامش دريافته بود، با من همراهي مي‌كرد و خود را در آغوشم رها مي‌كرد يا در وضعيتي قرار مي‌داد كه بيش از آنچه بايد، آشكار شود. شب به نيمه رسيده بود؛ بازتاب نور مهتاب در آب زلال استخر مي‌درخشيد و صداي غوكان فضا را از نوايي شاعرانه آكنده بود. دخترك گرما را بهانه كرد.

ـ هوا خيلي دم كرده است. برويم شنا كنيم.
با تكان سر گفته‌اش را تأييد كردم:
صبر كن مايويم را از توي خانه بياورم.
در حالي كه چراغ‌هاي حياط و ايوان را خاموش مي‌كرد، سرسختانه مخالفت كرد.
ـ نه! بچه‌ها بيدار مي‌شوند . . . نمي‌خواهم كسي مزاحم‌مان شود. با لباس زيرمان مي‌رويم توي آب.
و با لبخندي شيطنت‌آميز اضافه كرد:
ـ تو كه به من نگاه نمي‌كني!

نمي‌دانستم چه بگويم. تمام قد، پشت به من ايستاد و شلوارك را با حركاتي دلربا از تن به درآورد. باسن گوشتالود و سفيدش پيش چشمانم نمايان شد كه تنها خط باريك شورتي كوچك از ميانش مي‌گذشت. با چشماني شگفت‌زده به اندامش خيره شدم. تا آن روز دختري نيمه‌برهنه پيش رويم نديده بودم. دخترك دست اندركار درآوردن تي‌شرتش شد. دست‌ها را به زير لباس برد و به آرامي آن را بالا كشيد. با شگفتي افزون‌تري دريافتم كه سوتين به تن ندارد و تازه متوجه شدم كه چرا سينه‌هاي آبدارش از فراز لباسش پيدا بودند. در حالي كه مي‌كوشيد سينه‌ها را در ميان انگشتان ظريفش پنهان كند، سر به سويم چرخاند:
ـ بيا ديگه، زود باش!

چنان مفتون اندام زيبا و هوس‌انگيزش بودم كه با ندايش چون خفته‌اي از خواب جستم و اگر صدايم نمي‌كرد، ساعت‌ها به آن تابلوي زيبا خيره مي‌ماندم. لباس از تن بركندم و در پي‌اش روان شدم. وقتي آب تا گردنش رسيد، به سويم چرخيد. نفس‌هايش آتشين بود. نوك سينه‌ها از زير آب پوستم را نوازش مي‌كردند. در چشم‌هايم خيره شد و موهایم را به هم ریخت:
ـ نگاهش كن! پسر خوشگله! شبيه دخترها شدي.

نمي‌دانستم چه بايد بكنم. واهمه داشتم و حسي غريب در درونم شعله مي‌كشيد. پيشتر چنين تجربه‌اي نداشتم. به فراست دريافت و به كمكم آمد. دست در شورتم برد و اندامي را كه قد كشيده بود، در دست فشرد:
ـ واي! براي من بزرگ شده؟! دلم مي‌خواهدش.
دست‌هايم را گرفت و دور باسنش گذاشت. چشم‌هايش خمار شدند. من چونان مبهوتي گنگ به او مي‌نگريستم. خم شد؛ شورتش را درآورد و سر آلتم را چند بار ميان شكاف دخترانه‌اش كشيد. از حسي عجيب از جا جستم. سينه‌هايش را به تنم ماليد و آهي از سر شهوت كشيد:
اينجا نمي‌شود؛ برويم بيرون.

دستم را گرفت و از پله‌هاي استخر بالا رفت. با لذت به رقص لرزان باسنش و شكافي كه از ميان دو رانش پيدا بود مي‌نگريستم.
پشت بوته‌هاي رز روي چمن‌ها، بر شكم دراز كشيد و ران‌ها را از هم گشود:
ـ آه . . . بيا رويم عزيزم.

مردد مانده بودم؛ اطلاعات بسيار اندكي از رابطة همبستري و فيزيولوژي اندام زن داشتم كه آن را نيز از ميان لاف‌هاي پسران هم‌سن و سال آموخته بودم. صداي نفس‌هايم را مي‌شنيدم. سينه‌ام به شدت بالا و پايين مي‌رفت. از يك‌سو آلت افراشتة پسرانه‌ام مرا به سوي او مي‌كشيد و از سوي ديگر، وحشتي غريب من را از او دور مي‌كرد. سرانجام وحشت بر خواهش غريزي‌ام غلبه كرد و شرمگينانه به درون خانه گريختم و دخترك را مبهوت و خشمگين بر جاي گذاشتم.

از سالن فرودگاه بيرون مي‌آيم. آيا مي‌آيد؟ چه‌بسا اصلاً اي‌ميلم را نخوانده است. شايد هم بار ديگر او و همسر سابقش زندگي را از سر گرفته‌اند؛ زندگي مشتركي كه يك‌سال پس از آغاز به جدايي انجاميده بود. چمدان در دست به سوي راننده‌اي مي‌روم كه مسيرم را مي‌پرسد. راننده در صندوق خودرو را باز مي‌كند، اما پيش از آن‌كه چمدان را در آن جاي دهم، دستي مانع مي‌شود:
ـ اين آقا با من مي‌آيند.

از اعماق وجودم، صدها بار و شايد هزاران بار بيش از دلخوري راننده، شاد و خرسندم. خودش است؛ سارا، دختري كه در هشت سال گذشته از انديشيدن به او غافل نبوده‌ام. همچنان زيبا، جوان و البته كمي فربه است. گويا شكست در ازدواج تأثيري بر زيبايي و ملاحتش نگذاشته است.
ـ پس مي‌خواستي بدون من بروي؟!
ـ فكر كردم نمي‌آيي.
عجب؟! يعني فكر كردي دخترخاله‌ات تنهايت مي‌گذارد؟ برويم خانة ما.

ترديد به سراغم مي‌آيد. زير لب زمزمه‌اي مي‌كنم:
ـ . . . اما . . .
ـ دوباره شروع نكن! اما چي؟
ـ شوهرت؟!
ـ مگر خبر نداري متاركه كرديم؟
و ادامه مي‌دهد:
هنوز گاهي با هم زندگي مي‌كنيم، اما فعلاً كه در دبي به دنبال عشق و تفريح خودش است. كچل ِ احمق.

خودرو را در پاركينگ مي‌گذارد و از آسانسور بالا مي‌رويم. نفس‌هاي گرمش را بر صورتم احساس مي‌كنم. چشم‌هاي عسلي زيبايش مي‌درخشند. كمك مي‌كند و چمدان را در اتاق خواب مهمان مي‌گذاريم. مي‌پرسم:
ـ به كسي نگفتي كه من آمده‌ام؟
مي‌خندد:
ـ نه، مگر ديوانه‌ام. برو دوش بگير، برايت حولة تميز گذاشته‌ام. خستگي‌ات در مي‌رود.

از زير دوش صدايش را مي‌شنوم.
ـ چيزي نمي‌خواهي؟
ـ صابون را پيدا نمي‌كنم.
لاي در را باز مي‌كنم و مي‌كوشم از دستي كه به درون آمده است، صابون را بگيرم. اما به جاي اين‌كه صابون را بدهد، دستم را مي‌گيرد. انگشتانش را نوازش مي‌كنم. لحظه‌اي بعد اندامي پري‌گون در آستانة در پيدا مي‌شود. خود را پشت در پنهان مي‌كنم، اما سحر كاملاً برهنه در برابرم ايستاده است. سينه‌هايش چون دو مشک آبدار بر پيكرش مي‌درخشند. يك دستش را بر روي آلت زنانه‌اش گذاشته و شرمگينانه به زمين چشم دوخته است.
ـ اجازه هست بيايم تو؟

كناري مي‌روم و در را كاملاً باز مي‌كنم. رو به رويم مي‌ايستد؛ دستش را دور كمرم حلقه مي‌كند و سر بر سينه‌ام مي‌گذارد. اين‌بار بي‌تجربه نيستم. يك دستم را روي باسن نرمش مي‌گذارم و با دست ديگرم، گوش‌ها و موهايش را نوازش مي‌كنم. لبانش را به گرمي مي‌مكم. چشم‌هايش را مي‌بندد و با دست آلتم را كه از هميشه قطورتر و افراشته‌تر شده است، مي‌گيرد و مي‌فشارد:
ـ هميشه عاشق اين بودم، پسر خوشگله!

دست در آغوش هم از حمام بيرون مي‌رويم. قطرات آبي كه از كمر و باسنش مي‌چكد، مدهوشم كرده است. روي تخت دراز مي‌كشيم. در آغوشش مي‌گيرم. با ولعي سيري‌ناپذير لب‌هايم را مي‌مكد و پستان‌هايش را به مو‌هاي سينه‌ام مي‌مالد. هيجان در نفس هر دوي‌مان موج مي‌زند. دست بلند مي‌كند و ظرف شكلاتي را از كنار تخت برمي‌دارد. دراز مي‌كشم و به بالشت تكيه مي‌دهم و سيگاري روشن مي‌كنم. سارا چهار دست و پا كنارم مي‌نشيند و باسنش را به سويم مي‌گيرد. با انگشتش قدري شكلات از ظرف برمي‌دارد و به سر آلتم مي‌مالد. ته‌ماندة شكلات را از انگشتش مي‌مكم. خم مي‌شود و شروع به ليسدن مي‌كند. با هر حركت سرش، شكافي كه از ميان دو ران فربه‌اش پيداست ، باز و بسته مي‌شود و هر لحظه مرا به انزال نزديك‌تر مي‌كند.

دستي را كه سيگار در دست دارد، روي باسنش مي‌گذارم و به نرمي آن را مي‌فشارم و نوازش مي‌كنم. با دست ديگر، به نوازش خط منفذش مشغول مي‌شوم و گهگاه انگشتم را درونش فرو مي‌برم. با هر فرو بردني، دخترك شل مي‌شود و آهي مي‌كشد، اما همچنان با ولع آلتم را مي‌خورد و به آن شكلات مي‌مالد. ديگر نمي‌توانم صبر كنم.

لحظات بعدي به سرعت سپري مي‌شوند، گويي فيلمي را بر روي دور تند گذاشته‌اند. سارا را خم مي‌كنم و از او مي‌خواهم كه روي زمين، كنار تخت زانو بزند. درحالي كه زانوانش بر روي زمين‌اند، با دست‌هاي باز و پستان‌هاي آويخته‌اش بر روي تخت دراز مي‌كشد و باسن نرم و تپلش را به سويم مي‌گيرد. موهايش بر صورت و اطراف شانه‌اش پراكنده است. از ميان باسن و ران‌هاي هوس‌انگيزيش، خط زيباي آلت زنانه‌اش پيداست. پشت سارا، دو زانو، روي زمين مي‌نشينم و مشغول نوازش باسن و بازي با ران‌هاي نرمش مي‌شوم.

دستم را زير ران‌ها به خط ميان دو پايش مي‌رسانم؛ خود را كمي جمع مي‌كند. با لذت درمي‌يابم كه سراسر آلت زيباي دخترانه‌اش خيس و لزج‌تر از پيش است، متفاوت از خيسي آب. صورتم از آتش گُر گرفته است. انتهای آلتم را كه گويي افسار گسيخته است و بيش از اندازه كلفت شده، در دست مي‌گيرم. صورتش را كمي به عقب، به سويم برمي‌گرداند و با صدايي به شيريني عسل كه از هيجان مي‌لرزد، مي‌گويد:
ـ اميدوارم در امريكا ياد گرفته باشي چه بكني!
به ملاطفت گفتم:
ـ آرام بخواب و حركت نكن عزيزم.

انگار مي‌ترسم كه اگر حركتي كند، تنظيماتم به هم بخورد! با يك دست آلتم را مي‌گيرم و با انگشتان دست ديگر، ميان منفذش را باز مي‌كنم. سر آلتم را با آب دهان كمي ليز مي‌كنم و بر ورودي سوراخش مي‌گذارم. صداي نفسش بلند مي‌شود و بدنش مي‌لرزد. كف دست‌هايم را روي باسنش مي‌گذارم و به دو طرف مي‌كشم تا كاملاً باز شود. هر دو سوراخش جلويم باز و مهيا شده‌اند. در حالي كه انگشت‌هايم را در كشالة رانش قفل كرده‌ام، دخترك پري‌گون را به سوي عقب مي‌كشم و خود را به جلو هل مي‌دهم.

سارا از ته دل جيغ بلندي مي‌كشد؛ آلتي قطور در حالي كه مجراي تنگي را مي‌شكافد، راه خود را باز مي‌كند و پيش مي‌رود. به جايي كه فرو كرده‌ام، با لذت مي‌نگرم. سوراخي تنگ كه گويي در آستانة پارگي است، دور تا دور ابزار دسته مانندي را گرفته و بدنة آن را با مايع لزج درونش خيس كرده است. بر فشار مي‌افزايم و خود را روي او مي‌اندازم. صداي نفس‌هاي هر دوي‌مان بلند مي‌شود:
ـ آخ . . . آه . . . فرو نكن؛ نمي‌توانم . . . دارم . . . دارم . . . مي‌ميرم . . .

با كف دست چند ضربة محكم به باسنش مي‌زنم و شروع مي‌كنم به حركت دادن آلت. كل طول آن را بيرون مي‌آورم و دوباره به درون مي‌برم. سارا از دردي آميخته به لذت به خود مي‌پيچد؛ سينه‌هايش را مي‌فشارد، خود را باز و بسته مي‌كند و گاهي يك دستش را عقب مي‌آورد تا به محل تلاقي آن دو برساند. سعي مي‌كند با دستش آنچه را بيرون مانده، به دست آورد. چيزي نمانده كه مايع درونم بيرون بپاشد. از اين رو، لحظه‌اي از حركت مي‌ايستم. فرياد مي‌زند:

ـ نايست! تكانش بده . . .
و با صدايي كه از آن تمنايي هوس‌آلود شنيده مي‌شود، مي‌گويد:
ـ زود باش، من را بكن . . . مي‌خواهم.
نمي‌توانستم؛ اگر كوچك‌ترين حركتي كنم، دخترك حامله مي‌شود. مسحور سوراخ تنگش هستم كه آلتم را در خود گرفته، و شيفتة صدايش كه از من مي‌خواهد همچنان به كارم ادامه دهم. مي‌پرسم:
ـ چي مي‌خواهي عزيزم؟
پرسشم را نشنيده مي‌گيرد و خود را به سمت عقب مي‌فشارد و باز و بسته مي‌كند:
ـ زود باش بكن! من را بكن!
ـ چي مي‌خواهي؟
جيغي مي‌كشد:
ـ زود باش . . . آه . . .كير . . . كير مي‌خواهم، من را با آن كير كلفتت بكن.

ديوانه شده‌ام. چيزي را كه مي‌خواهد با شدتي وحشيانه در درونش فرو مي‌كنم و بيرون مي‌كشم؛ و دوباره و دوباره؛ با همان شدت. كاري كه با محبوبم مي‌كنم، بيش از آن‌كه عشق‌بازي باشد، تجاوز است؛ تجاوز به دختركي حشري و گوشت‌آلود كه خود را به دست گرگي گرسنه سپرده است. حس مي‌كنم چيزي در درون دخترك شكافته مي‌شود. جيغ مي‌كشد و تمنا مي‌كند و من همچنان در او مي‌گذارم:
ـ نمي‌خواهم تمام شود . . . تا ته بگذار تو . . . تا دسته . . . کیر بده . . .
هيجان عقلم را ربوده است. از يك‌سو اندام هوس‌انگيز، باسن گرد و تپل و سفيد، و مجراي دخترانة تنگش مدهوشم كرده است و از سوي ديگر، كلام شهوت‌آلودش بر آتش لذتم دامن مي‌زند. دوباره با كف دست چند ضربه به باسن نرمش مي‌زنم كه در زيرم موج مي‌خورد و مي‌لرزد:
ـ زود باش . . . بده . . . زود باش، مي‌خواهم پاره‌اش كنم.
و خودم را لو مي‌دهم كه:
ـ تا حالا دختري به اين تنگي نكرده بودم. زود باش باز هم بده!
ـ دارم مي‌دهم ديگه . . . پاره كن . . . كسم را پاره كن . . .

دست‌هايم را بر باسنش ستون مي‌كنم و تمام وزنم را رويش مي‌اندازم. آلتم را تقريباً به صورت عمودي در سوراخش فرو مي‌برم، گويي مشغول حفر چاهي عميق ميان پاهاي سارا هستم. با لذت به محل فرو رفتن خيره شده‌ام. تنگي مجراي دخترك قطر اندام كلفتم را مي‌فشارد. متعجبم كه چگونه چنين چيزي را در خود جاي مي‌دهد. گاهي در فرو كردن‌هاي عميق، سر آلتم به انتهاي فرج دختر مي‌خورد و جيغش را بلندتر مي‌كند. در هر بار بيرون كشيدن، قدري از مايع لزج درون شكاف سارا همراه با بدنة آلتم بيرون مي‌آيد. اگر بيشتر به آمدوشد آلتم در ميان آن ران‌ها و شكاف بي‌مانند بنگرم، دچار انزال مي‌شوم. روي دخترك خم مي‌شوم و از زير پستان‌هايش را مي‌گيرم. تقريباً روي باسنش نشسته‌ام و آلتم از پايين مشغول است.
ـ پستان‌هايم را بمال . . . بمال ديگه . . . مال توئه . . . آخ . . .
ـ مي‌مالم عزيزم . . . تو فقط بخور!
ـ مي‌خورم . . . كير مي‌خورم . . . بكن! فقط كسم را بكن! پستان . . . پستان‌هايم را هم بمال!
سخت مشغول كردن دختر و ماليدن پستان‌هايش هستم. چنان پستان‌هايش را مي‌مالم و مي‌فشارم كه گويي مي‌خواهم پيش از خريدن كالايي، از مناسب بودن جنسش مطمئن شوم. سوراخ دخترانه‌اش آش و لاش شده است. ناگهان شدت جيغ‌هايش افزايش مي‌يابد. دهانش را در بالشتكي فرو مي‌برد. چيزي از درون منفذش به بيرون مي‌تراود و شل مي‌شود. و هم‌زمان من نيز آلتم را بيرون مي‌كشم. مايعي لزج را روي هر دو سوراخ دخترك مي‌پاشم و سپس لولۀ آبپاش را به اطراف باسن و شکاف میان آن می‌کشم تا باقی‌ماندۀ مایع نیز بر بدن سفید دختر مالیده شود. حسرت هر دوي‌مان از ميان رفته است.

ادامه دارد

نوشته: سینا

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها