داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

حال دادن زنم تو مستی

سلام من امیرم ۲۸ و همسرم سحر ۲۳ بهترین خاطره زندگیم برمیگرده به ۸ ماهه پیش جایی که تولد زن دوستم دعوت بودیم
وقتی رسیدیم از اون چیزیکه فک میکردیم پر زرق و برق تر بود خیلی تدارک دیده بودن رفتیم تو تقریبا ۳۰ نفر میشدیم ولی خوب ما ۶ نفرو میشناختیم فقط یکم احوالپرسی و کم کم پذیرایی
یه میز بار کامل چند پیکی مشروب خوردیم و چون خیلی مراسم عالی بود بیشتر از همیشه خوردیم هر چی بیشتر میگذشت منو سحر بیشتر از هم دور میشدیم فقط میرقصیدیم همه با هم میرقصیدن یدفه دیدم سحر داره با دوستم میرقصه خیلی نزدیک میگفتن و میخندیدن سحر بعضی وقتا تلو تلو میخورد که مهدی بغلش میکرد سرم گیج میرفت ولی داشتم نگاهشون میکردم مهدی به هر بهانه ای سحرو بغل میکرد دیدم وقتی سحر موقع رقصیدن به کسی برخورد میکنه مهدی سحرو میگیره اما چرا سینه هاشو میگیره چرا انقد دیر ولشون میکنه چرا سحر میخنده و چیزی نمیگه یه پسره دیگه اومد با اونا رقصیدن دوست مهدی بود سحر بینشون بود سه تایی میگفتنو میخندیدن اونم به سحر دست میزد مغزم کار نمیکرد رفتم جلوتر از پشت سحرو میگرفتن کونشو میمالیدن سینه هاشو فشار میدادن پسره فک کنم میخاست به سحر شماره بده مهدی میگفت زن دوستمه رقص نور سرعتش بیشتر میشد با آهنگای با ریتم تند تر همه بالا پایین میپریدن جالب بود مهدی سینه های سحر تو دستاش بود بالا پایین میپریدن آهنگ داشت شل میشد و آهنگ تولد شرو شد چراغا روشن شد و کیک اومد سحر اومد پیشم گفت کجا بودی خیلی باحال بود داد میزد مهدی اومد پیش ما باهم تولد میخوندیم مهدی جلوی من دستش دور کمر سحر بود بعضی وقتا میاورد رو کوونش خیلی بالا بودیم ولی دیگه کم کم داشت میپرید فقط بگو مگو و خنده بود اون پسره هم اومد با مهدی در گوشی یه چیزایی گفتن بعد پیشمون واستاد پشت سرمون رفتیم چن تا عکس گرفتیم بعد رو صندلی نشستیم دیگه داشت میپرید مهدی و دوستش اونور سحر بودن پسره به سحر گفت یه لحظه بیا کارت دارم سحر گفتم کیه گفت فک کنم دوست مهدیه الان میام رفت و اومد گفت میخاست بهو شماره بده با خنده منم گفتم من متاهلم اومدم با خنده میگفت بیا باهم باشیم بعد میگفت تو که ناراحت نشدی عزیزم گفتم نه عشقم توکه شماره نگرفتی که ناراحت شم خلاصه داشت میپرید که رفتیم رو تراس یه سیگار روشن کنیم چن نفری بودن آخه تراس بزرگی داشت باز مهدی و دوستش اومدن شوهی میکردن و مثلا جلب توجه میکردن مهدی میگفت این آقا نیمای ما از سحر خوشش اومده من گفتم شوهر داره به شوخی و خنده منم گفتم دیگه جنبه مهمونی رو داشته باشین بعد مهدی با سحر حرف میزد از مهمونی میگفتن که خیلی خوش گذشته و اینا سحرم خیلی راضی بود یهو مهدی گفت امیر جان راضی باشی منو سحر یکم رقصیدیم باهم گفتم خوش باشین اومدین که برقصین دیگه خلاصه کم کم آماده میشدیم که بریم خونه موقع خدافظی مهدی و سحر همو بغل کردن خدافظی کردیم خیلی گیج بودیم رسیدیم خونه مثل جنازه حابیدیم سحر فرداش یادش اومد که دیشب چه کارایی کردن همش معذرت خاهی میکرد ببخشید زیاده روی کردم و این حرفا خلاصه گفتم اشکال نداره رفتیم خوش بگذرونیم که به هر دومدن خوش گذشت
۰۰۰

نوشته: امیر

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها