داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

تاوان (۳)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

وقتی به خودم اومدم دیدم دستمو به چهار چوب در گرفتم که نیوفتم، حاجی داشت با زغالها منقل بازی میکرد یادم افتاد ازم چی خواسته آچمز شده بودم، به ناچار چادرم رو از سرم برداشتم انداختم سر گیره لباس توی هال، اومدم برم سمت آشپزخونه که کتری رو بیارم، حاجی با تحکم گفت مانتو و روسریت هم در بیار بذار همونجا، زیر لب گفتم: آخه لباس زیرش مناسب نیست، با خنده گفت: خوب اونم در بیار …، مانتو و روسری رو آویزون کردم و چند لحظه بعد با کتری آب جلوی حاجی وایساده بودم و داشتم فکر میکردم کتر آب جوش رو بریزم روش و فرار کنم ولی جراتش رو نداشتم، سرشو آورد بالا و با تحسین هیکلم رو برانداز کرد و گفت این لباس رو میگفتی مناسب نیست این که خیلی قشنگه به هیکلت هم میاد … کتری رو گرفت و گذاشت گوشه منقل و گفت: دستت درد نکنه لطف کن از تو آشپزخونه اون دوتا استکان و قاشق چای خوری و نبات وگز و قوری که روی کابینت ها هست رو بذاز تو سینی بیار خجالت رو هم بذار کنار راحت باش.
آوردم و با اشاره ای که کرد نشستم، روی نمایشگر لپ تاپ دوربین های مختلف نشون داده میشد که درب و جاهای مختلف باغچه بود و بعضی هم بنظر اداره میومد، ماشین مرتضی هنوز جلوی در بود، حاجی که دید من دارم به نمایشگر نگاه میکنم برگشت سمت لپ تاپ و گفت: این مرتضی که هنوز دم در منتظره، مثل اینکه خیلی دوستت داره دلش نمیاد یکی دوساعت هم پهلوی من باشی، بعد گوشی رو برداشت و شماره گرفت بعد گفت: آقا مرتضی این ناهید خانم یک چند ساعتی اینجا کار داره و مشغول انجامشه شما برو کارش تموم شد یا با خودت تماس میگیرم یا با یکی از بچه ها تا برسونتش،… نگران نباش اینجا هم مثل خونه خودشه…آره من چون یکنفر مطمعن میخواستم کارای خونه رو انجام بده گفتم بگی بیاد آدم به هر کسی نمیتونه اعتماد کنه … برو بسلامت زنگت میزنم.
گوشی رو قطع کرد و وافور رو برداشت و شروع کرد به گرم کردن بعدش هم یک تکه تریاک چسبوند بهش با یک سوزن میزونش کرد و شروع کرد و با انبر زغالی برداشت شروع کرد به کشیدن، چند پک که زد و دودش را به هوا داد کتری جوش آمده بود چای را دم کرد و همان گوشه منقل گذاشت و مجددا شروع کرد.
بعد گفت :تو هم یک زنگ بهش بزن بگو یکم کار خونه و تمیزکاری هست حاجی هم گفته گوشیت رو خاموش کن نگران نشو، بالاخره مرده غرور داره. زنگ زدم مرتضی سریع گفت چه خبر با دلخوری حرف های حاجی رو براش تکرار کردم و بعد گوشی رو خاموش کردم گذاشتم تو کیفم.
دو زانو نشسته بودم و بلاتکلیف منتظر دستور تا چیزی ببرم یا ظرفی را آماده کنم، به خودم دلداری میدادم با توجه به چیزهایی که به مرتضی گفت یکم کمک تو کار خونه میخواد شاید هم یکم دست مالی کنه… توهمین فکرا بودم که گفت: نمی پرسی ماجرای سعید رو ازکجا فهمیدم؟ بعد ادامه داد اون روز که عکست رو تو گوشی مرتضی دیدم خیلی ازت خوشم اومد بعد که مرتضی گفت اسمت ناهیده شک کردم، پروندشو خواستم وتو عکسایی که از عروسیتون همکارا برای درج در پرونده گرفته بودن دیدم عروس خانم هستی و همسر خودش، با یک بررسی سوابق ساده همه پروسه زندگیت در اومد ، ظاهرا همه چی مرتب بود بجز یک مورد، چند ماه پیش یک سربازی بنام سعید… تو پادگان چیزی میدزده وقتی میگیرنش با دوتا کشیده اول خاطرات کودکی تا اون روز رو اعتراف میکنه که قسمتی هم مربوط به فاطمه خانم ما بود تا اسمت رو تو سیستم بررسی سوابق زدم اعترافات این آقا سعید که با جزعیات همه چیز و توضیح داده بود نمایان شد، البته میدونم جوون بودید، نگران هم نباش این اطلاعات دست هر کسی نیست و حتی مرتضی و رده بالاتر از اون هم نمیتونن ببیننش.
با اضطراب گفتم : حاج آقا ترو خدا غلط کردم زندگیم از هم میپاشه آبرو خودم و خونوادم هم میره.
خندید گفت: دختر سینه من مخزن اسراره، اگر قرار باشه اطلاعات هر کسی رو لو بدم دیگه سنگ رو سنگ بند نمیشه، این ماجرا برای هیچ کس بازگو نمیشه و اگر دختر خوبی باشی اعترافات اون کره خر رو هم از تو سیستم پاک میکنم. بعد همینطور که به پهلو خوابیده بود یکم خودش رو جابجا کرد بغلش رو باز کرد و گفت بیا اینجا.
گفتم آخه، گفت آخه نداره زود …
بلند شدم به آرومی تو بغلش خوابدم، حدودا دو برابر من بود و تو بازوهاش گم شدم با توجه به سنش هیکل سفت و ورزیده ای داشت، چند لحظه بعد از جاگیر شدنم دوباره شروع کرد به کشیدن، بازوی چپش زیر دستم بود ولی بدون مشکل وافور رو حرکت میداد و با دست راستش انبر رو بهش نزدیک میکرد انگار نه انگار که من میون بازواش بودم، دود اذیتم می کرد که سر بافور رو سمت من گرفت و گفت بکش…
گفتم : نه مرسی نمیخوام ،من تا حالا نکشیدم
ح : اینجا نمیخوام و نمیدم و اینا نداریم ، من چیز بد بهت نمیدم بکش
میترسیدم با اینحال سر وافور رو گذاشتم دهنم نمیدونستم باید چکار کنم یکم مک زدم ولی حاجی گفت اول فوت کن بعد مک بزن همین کارو کردم که به سرفه افتادم.یکم صبر کرد و دوباره سر وافور رو به لبام نزدیک کرد اینبار آرومتر کشیدم تا کم کم عادت کردم بعد وافور رو گذاشت کنار منقل و گفت فعلا بسه، دو تا چایی ریخت با نبات هم زد یکیش رو داد دستم و گفت بخور فشارت نیفته.
اولش چیزی حس نکردم ولی چند دقیقه بعد بنظرم اومد سرعت گردش خونم زیاد شد، یک حس خوشی زیر پوستم داشتم،دست حاجی شروع کرد به بازکردن دکمه های پیراهنم با آرامش سعی کردم دستش رو بگیرم تا ادامه نده ولی انگار نه انگار به کارش ادامه داد تا دکمه های پیراهنم کامل باز شد، آرام پیراهنم رو از تنم در آورد و شروع کرد به در آوردن پیراهن خودش ، حالا بالا تنم لخت بود و با یک سوتین تو بغل پر از موهای سفیدش خوابیده بودم ، از تماس با بدنش یکجورایی چندشم میشد داشت ارام بدنم رو میمالید و زیر لب گفت همونی که فکر میکردم…
خیلی با حوصله شروع کرد به در آوردن سوتینم و بعد دست انداخت برای ساپورتم ، با التماس سرمو بالا بردم و بهش نگاه کردم، چشماش واقعا جدی بود و بی هیچ حالتی، تسلیم شدم ، خودم رو بلند کردم تا ساپورت رو راحتتر دربیاره ، شرتم هم با ساپورت کشید پایین، یکی از دستام که جلوی سینه هام گرفته بودم رو بردم جلوی کسم گرفتم و بسختی جلوی گریم رو گرفتم ، حالا کاملا لخت تو بغلش بودم، شروع کرد سینه هام رو ماساژ دادن ، واقعا وارد بود حالت گریه کم کم ازم دور داشت میشد و خودم رو سپرده بودم دست حاجی ، تا کارش زودتر تموم بشه
فکر میکنم اثر تریاک بود که با ماساژ بدنم لذتی میبردم که تا بحال تجربش نکرده بودم، هر لحظه که متوقف میشد دلم میخواست بگم ادامه بده ولی روم نمیشد، کلی همه جای بدنم مخصوصا سینه هام رو مالید، بی شرف خیلی حرفه ای بود…
بعد دستش رو برد عقب و شلوارکش رو درآورد و دستش رو از پشت گذاشت وسط پام، فکر کردم میخواد از پشت کسم رو ماساژ بده که دیدم دستش راستش رو آورد گذاشت رو سینم با دست چپش هم داشت اونیکی سینم رو ماساژ میداد…
با تعجب به پایین نگاه کردم ببینم پس این چیه وسط پام، دیدم سر یک کیر کلفت از جلوم زده بیرون، واقعا برام باور کردنی نبود من باسن نسبتا بزرگی دارم ولی کیر حاجی از جلوم در اومده بود… اولین واکنشم وحشت بود ، اینکه چطور میخوام اینو تو خودم جا بدم و تعجب از اینکه چطور مردی با این سن کیر به این سفتی داره! ولی با گذشت چند دقیقه یک حسی تو وجودم جریان پیدا کرد یک حس لذت همراه با میل به تجربه، مطمعنم ماساژ بی وقفه دستای حاجی و تریاک بی تاثیر نبود، پاهام رو بهم فشار دادم تا بیشتر حسش کنم، همون موقع وسط پام داشت خیس می شد، کسم داشت برای اون کیر دلبری میکرد و آب از لباش جاری بود… دوباره وافور جلوم بود و اینبار بدون ناز کردن چند پک زدم، چای نبات رو پشت سرش آماده کرد و بهم داد.
چشمم به ساعت توی هال افتاد، یک ساعتی بود اونجا بودم…
دست حاجی پایین رفت و خودش رو کمی پایین کشید و کیرش رو به بالا هدایت کرد درست جلوی کوسم، بی اختیار نفسم بند اومد منتظر بودم فشار بده داخل ، ولی همونجا رهاش کرد و دستشو آورد بالا…
حالا چند دقیقه ای سر کیر حاجی جلوی کسم بود، بدون هیچ فشاری و خودش داشت با سینه ها و بازوهام بازی میکرد و حشری شده بودم کسم باز و بسته میشد، از طرفی دوست نداشتم من شروع کننده باشم ولی میل به تجربه جدید اختیارو از دستم خارج کرد و به آرومی خودم رو فشار دادم پایین ، اونقدر آب ازم رفته بود که براحتی سر کیر وارد شد، دهانه کسم کش اومده بود درد داشت ولی نه اونقدر که فکر میکردم، بی حرکت موندم میترسیدم بیشتر فرو کنم…
جالب بود حاجی نه تنها هیچ فشاری نمی آورد بجز مالش بدنم حرکتی هم نمیکرد، خیلی حرفه ای بود، چند لحظه که گذشت دردش افتاد و دوباره کسم شروع کرد به نبض زدن، باز کمی فشار دادم اینبار خیلی بیشتر از حد انتظار رفت تو ، هم درد داشت هم لذت، تو فشار بعدی حس کردم سر کیرش به یک جایی تو دلم خورد که درد گرفت، حاجی بالاخره بصدا دراومد و گفت بیشتر نده تو آسیب میبینی، فکر میکردم بیشتر کیرش تو کسم جا شده ولی وقتی دستم رو بردم پایین دیدم خیلیش هنوز بیرونه!
جرات حرکت دادن نداشتم همه کسم کش اومده بود و با کیر پرشده بود، حس خاصی بود حس زن بودن حس تصاحب شدن توسط یک نر قوی ، نمیدونم تا بحال تجربش نکرده بودم، طی مدتیکه ازدواج کرده بودم سکس کم نداشتم از روزایی اول که هرروز بود تا این اواخر که هفته ای دو سه بار رو با مرتضی داشتیم ولی این فرق میکرد، نمیدونم چی این سکس بهم لذت میداد و آیا واقعا این حس لذت بود یا … هر چی بود خوب بود دوست داشتم خودم رو تسلیمش کنم اگر ترس پاره شدن نبود داد میزدم و میگفتم فروکن همشو محکم…
تو همین حال بودم که حاجی کیرش رو آرام کشید عقب یک لحظه حس کردم پوست داخل کسم داره با کیرش میاد بیرون ،کمی سوزش و درد داشتم کیرش رو در آورد و دوباره به آرامی تا همونجا فرو کرد، با رفت و آمد بعدی اومدم ،بی اختیار داد زدم وناخونام رو توی دست حاجی که روی سینم بود فرو کردم، چند لحظه ای لرزیدم و بعد شل شدم
سرم رو گذاشتم روی بازوی حاجی اونم شروع کرد به نرمی موهام رو نوازش کردن، با اینکه سکس طولانی ای نبود ولی انرژیم تموم شده بود نمیتونستم سرم رو بلند کنم بنظرم یک ربعی خوابم برد، وقتی بیدار شدم دیدم کیر حاجی هنوز اون توئه و خودش هم داره از بالا نگام میکنه وقتی دید بیدار شدم لبخندی زد و گفت اجازه هست؟،اون لحظه منظورشو نفهمیدم جواب لبخندشو دادم و گفتم خواهش میکنم، تلمبه اول که زده شد تازه فهمیدم اجازه چی رو گرفت. همینطور با ریتم یکنواخت و آرام تلمبه میزد و باهام ور میرفت یک ربعی همینطور ادامه داد منم دوباره سر کیف شدم و داشتم لذت میبردم بدون اینکه هماهنگ کنه کیرش رو داخل نگهداشت و آب داغش رو تو کسم خالی کرد، من مدتها بود قرص میخوردم مرتضی کاندوم دوست نداشت کنترل خوبی هم رو خودش نداشت و ناگهان وسط سکس می اومد بهمین خاطر قرصم قطع نمیشد، ولی این دلیل نمیشد حاجی ازم نپرسه …
به آرومی خودم رو کشیدم جلو و بلند شدم دستمالی برداشتم و جلوی خودم گرفتم و دویدم سمت دست شویی، شستشو که تموم شد روی بیرون اومدن اونم لخت رو نداشتم ، انگار نه انگار که چند دقیقه پیش داشتم بهش میدادم! از تو حموم یک حوله پیدا کردم دور خودم پیچیدم و با هر زحمتی بود اومدم تو حال،… نیم ساعت بعد تو ماشین مرتضی داشتم برمیگشتم سمت خونه،

ادامه…

نوشته: فاطمه

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها