داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

به لیلا نگویید

اول از همه بگم اگر دنبال ارضا شدن و داستان خیلی سکسی اومدی اشتباه اومدی. ولی یه داستان واقعی می خونی که به خصوص برای دخترا ممکنه جالب باشه.
خیلی از داستانای اینجا با توصیف خودشون شروع میشه پس منم توضیحی می دم از اینکه کی هستم
این اولین داستانیه که اینجا می نویسم. من یه جا کلاس زبان می رفتم؛ حقیقت قضیه اینکه یه درصدی از کلاس زبان رفتنم برای این بود که دوست دختر پیدا کنم. اینجا خوبیش اینه که نیازی نیست دروغ بگم و چیزی که واقعا تو ذهنمه بیان می کنم. من هیچوقت دوست دختر نداشتم. یعنی شده بود که با کسی لاس زده بودم یا دیت رفته بودم ولی نمی دونم چرا تا وقتی به یه دختری علاقه ندارم یا اصلا به چشم کسی که می شه باهاش رابطه داشت نگاه نمی کنم خیلی خوب می تونم ارتباط برقرار کنم ولی وقتی می رم تو فاز اینکه یه رابطه بزنم یا جدی تر بشم یا پیشنهاد سکس بدم می رینم. دست خودم نیست.لغت هام تموم می شه با اینکه تو حرف زدن بد نیستم. ممکنه توی نظرها بگید یه جقی بدبختی که از الان بگم یه جقی هستم ولی بدبخت نیستم. هم خونواده خوبی دارم هم بدن سالم و هم کار و پول. شاید خیلی نباشه پولم ولی زندگیم می گذره. خوشحال هم هستم و از کارم هم بدم نمی اومد (کارم رو عوض کردم) بدن سالم هم دارم منظور اینه که بیماری عجیبی ندارم. یه مقدار اضافه وزن دارم که باعث شده اعتماد به نفسم بیاد پایین به علاوه اینکه موهای سرم یه مقداری ریخته. خلاصه همه اینها دست به دست هم داد که من کلا بی خیال رل زدن بشم با اینکه دوست های دختر زیادی هم دارم ولی دوست دختر ندارم. تو یکی از کلاس زبان ها با لاله آشنا شدم. چند تا دختر دیگه هم بودن و با اونا هم دوست بودم ولی با لاله یه حس خوبی داشتم وقتی حرف می زدم. پیشش راحت بودم و می فهمیدمش و به حرفاش با میل جواب می دادم. یه خورده دست دست کردم که آیا بهش پیشنهاد دوستی بدم یا نه یا اصلا این کار درسته یا نه. برای خودم هر بار یه بهونه می تراشیدم. الان نمی شه. الان کار داره. الان من حوصله ندارم. بزار برم باشگاه یه مدت. اگر بشه خو و اوکی بده من باید چیکار کنم. و هزارتا حرف دیگه. ولی یه دلیل هم بود این وسط که باعث شد سمتش نرم. اینکه از من سه سال بزرگتر بود. شاید به نظر دلیل احمقانه ای بود ولی من تو مخم یه سره این سوالا تکرار می شد و به علاوه ترس از اینکه اگه بشه و قبول کنه نهایت ما چند ماه بتونیم دوست بمونیم. بعدش باید ازدواج کنیم. چون سن هامون داره می ره بالا و حتی از اون وحشتناکتر اینکه بچه دار بشیم.
اینم بگم من اعتقاد به عشق و این چیزا هم دارم و واقعا دوست دارم یکی رو داشته باشم که بتونم همه عشق و علاقه ای که می تونم رو به پاش بریزم. خیلی احساساتی و این سوال که ایا این فرد درست هست یا نه اذیتم می کرد. تا اینکه یه روز یهویی توی کلاس معلم یه سوالی پرسید و لاله اینطور جواب داد که دوست پسر من فلان چیز رو می گه. این رو که گفت من تا دو ثانیه خشکم زد و بعد هم مشغول یه سری کارای دیگه کردم خودمو. ضدحالی بود و چند روز بعد هم به هوای اینکه خب دوست پسر هم داره با خیال راحت همه اون سوالا رو جمع بندی کردم و به این نتیجه رسیدم که نباید پا پیش بزارم. با دوست پسرش هم آشنا شدم بعدا. یکی دو جا دیدمشون و توی مهمونی. با هم و توی اون موسسه زبان می اومد و می رفت. ولی من ازش خوشم نمی اومد. کاری ندارم آدم خوبی بود یا نه همین که لاله رو داشت من ازش بدم می اومد. ولی به روی خودم هم نمی آوردم. من با همه صمیمی برخورد می کنم و دوست و آشنا زیاد دارم ولی دوست دختر ندارم. با لاله در تماس موندم تا یه مدت ولی خیلی کمرنگ. خیلییی کمرنگ. و بعد از چند وقت زنگ زد که من دارم می رم خارج. یه پذیرش گرفته بود از دانشگاه آخن توی آلمان. و خب رفت. من یه عاشق احمق مونده بودم که حتی حرفش رو به زبون نیاورده. من بعد از اینکه اون رفت گفتم چرا اون بره و من نرم؟ زبان من هم بد نبود و مدارکم رو گرفتم و فرستادم برای کلی دانشگاه تو اروپا. راستش رو بگم اول از همه برای آخن. ولی جاهای نزدیک اون هم امتحان کردم. یه دانشگاه توی هلند بهم فاند داد و دانشگاه آخن هم بهم پذیرش داد. یعنی یا می تونستم تو شهری که لاله بود برم و بدون دریافت کمک هزینه تحصیلی باشم که از خدام بود یا برم یه جایی توی هلند و کمک هزینه بگیرم. آخن لب مرز آلمان و هلنده و زیاد فاصله ای نداره

زنگ می زدم و پیام می دادم به لاله و با هم صحبت می کردیم در مورد اینکه چیکار کنم. اولین قدم این بود که تصمیم بگیرم. چون از گرون شدن یورو می ترسیدم.رفتم هلند ولی همچنان باهاش در تماس بودم. توی دانشگاه یه ترم موندم و با یه تعداد ایرانی هم دوست شدم. یکی از این افراد ریحانه بود که دوست پسر هلندی داشت. ریحانه خیلی به من لطف داشت و من هم ازش خوشم می اومد ولی اونم دوست پسر داشت و خوش اومدن من محدود به همون خوش اومدن بود. یه چند ماه که گذشت من واقعا احساس تنهایی می کردم. دوستای ایرانم بهم زنگ می زدن که پسر اونجا چند نفر رو زدی زمین و این حرفا که همش رو مخ من بود و اصلا حس خوبی بهم نمی داد.سعی می کردم جواب نامعلوم بدم. من به عشق و عاشقی و این چیزا علاقه داشتم و دوست داشتم با اولین نفری که سکس دارم بهترین دوستم باشه.و از صمیم قلب دوستش داشته باشم. برای همین صبر می کردم. خودارضایی هم تا دلت بخواد داشتم. چه خوبه که اینجا می تونم همه چیز رو بگم. این منوال گذشت و من حس کردم که واقعا دارم پیر می شم و فرد مورد نظر رو نه تنها پیدا نکردم که تبدیل شدم به یه جقی که جرات ابراز علاقه به کسی نداره. یه سری که با لاله چت می کردم از دست پسرها شاکی بود چون با دوست پسر جدیدش به هم زده بود و می گفت پسره بهش خیانت کرده. البته خیلی طول کشید که حرفا به اینجا رسید و من هم دلداریش دادم و براش آهنگ زد بازی رو فرستادم

اینقد گریه نکن یه نگاه به سنتم کن
به چِشِم اینقد هم زل نزن که نصف شب شد
میگیریم باهم ویزای دور/دنبال چیزای خوب
کارای خوب بالای کوه
باربیکیو ریزلا و دود
یه تکست به اکست
بزن به جسمت حس
خوب بده که توی قلبت سر سر شه

و همینطوری ذهن منو مشغول کرده بود. من یه همکلاسی داشتم که البته خیلی به ندرت می دیدمش به اسم کاملیا. یه دختر هلندی بود که چشم های آبی داشت و موهای خرمایی که رنگ بنفش می زد و گاهی هم قرمز. من که فارسی به این خوبی بلدم با دخترای ایرانی نمی تونستم درست رابطه برقرار کنم چطور با اون می تونستم؟ برای همین در حد یه کراش موند تا اینکه یه روز که تو آزمایشگاه بودم اومد تو و با من چشم تو چشم شد. من یه لحظه خیره نگاه کردم و تو دلم گفتم چقدررررر خوشگلی تو. در مورد زیباییش بگم اصلا شبیه این مدل ها نبود. چیزی که اکثرا پسرها از زیبایی می دونند سینه های بزرگ و سکسی بودن و لب های پروتز و داف اینستایی است ولی چیزی نبود که من همچین حرفی بزنم خیلی معمولی بود ولی در نظر من خیلی زیبا می اومد. شاید یه ذره من برام تازگی داشت که یکی موهاش رو بنفش یا آبی یا غیره بکنه. چون هر هقته یا هر دو هقته یه رنگ جدید داشت. من یه مقدار این شجاعتش در بروز خودش رو ستایش می کردم وشاید تا حدی شیفته همین بودم. هر چقدر بیمحاباتر خودشو بروز بده بهتر و حرف زدنش هم چند بار موقعی که با دوستاش حرف می زد شنیده بودم. تا اون روز تو آزمایشگاه که به هم خیره شدیم و همه فکرایی که در موردش داشتم از ذهنم گذشت و بعد سریع سرم رو انداختم پایین. زیر چشمی دنبالش کردم که رفت کیفش رو توی یکی از کمد ها گذاشت و سمت میز دوست صمیمیش رفت. دوستش گویا آخرای کارش بود برای همین از اونجا مستقیم اومد سمت من. اصلا یه استرسی داشتم که نگو. اومد و گفت تو تنهایی سر این میز می تونیم با هم کار کنیم؟ که من گفتم اگر می خوای برو با دوستات من تنهایی می تونم انجام بدم. خواستم فکر نکنه تنهاییم از کسخل بودنمه. گفت نه من دوست دارم با تو کار کنم. انگار به خر تیتاپ دادن . یه ذره که از کار گذشت دیدم من حسابی استرسی ام و همه داده ها رو دارم اشتباه وارد لب تاپ می کنم و دست و پا چلفتی شدم و همه چیزو دارم به هم می زنم. بهش گقتنم من همیشه اینطوری نیستما ولی پیش میاد. خیلی مهربون گفت که نه خیلی هم عادیه. لعنتی خو انقده خوب نباش. یه دقیقه هم که سرش پایین بود من کامل داشتم خطوط صورتش رو برانداز می کردم . واقعا یه دختر معمولی بود که تو اون لحظه برای من زیبا ترین تصویر دنیا بود.یه ذره اون وسطا حرف زدیم و گفتم که من از ایران اومدم و این چیزا و گفت حتما خیلی دلت تنگ می شه. منم گفتم برای خونواده ام وگرنه اینجا جمع ایرانی زیاد پیدا می شه. گفت من هم دوست دارم جمع های شاد رو ولی اهل پارتی و رقص نیستم منم که هول کرده بودم گفتم منم نیستم. بعد که من شماره اش رو گرفتم که سر یه دور همی دعوتش کنم. بازم چند تا سوتی دادم و کار رو جمع کردم و گفتم که دارم می رم. چند روز بعد یکی از بچه ها دورهمی داشت و من ازش پرسیدم مشکلی نداره یه مهمون بیارم؟ اولش باز یه دره شوخی کرد که بالاخره داری از مجردی در میایا. گفتم نه بابا همینجوری گفته دوست داره گفتم بیارمش . من اصلا به اینا نمی خوردم. آخه همچین فرشته ای برای چی باید با یکی مثل من رابطه بزنه؟

این گذشت تا چند روز بعد ندیدمش، داشتم با همخونه ایم که کانادایی هستش حرف می زدم و گفتم همه چیزو بهش، امان از این دهن لق. اونم جوگیر شد گیرداد که بهش زنگ بزن دیت بزار. منم گفتم من زبانم اونقدر خوب نیست و هول می‌شم گفت اس ام اس بزن. من بهش اس ام اس زدم و جوابی نگرفتم. تا یه روز عادی بود ولی بیست و چهار ساعت که رد شد گفتم این دیگه جواب نمیده و همین هم شد. خیلی ناراحت شدم. میدونستم اگر هم جواب بده نهایت یه دیت ساده میشه و یا جواب رد میده که کار دارم ولی جواب نداد و خیلی ناراحت شدم.

این هم گذشت و دو سه هفته بعد تو دانشگاه دیدمش و فقط یه سلام عادی دادم و داشتم میرفتم چون مسیرمون در حد چند متر توی یه راهرو یکی بود یهویی برگشت و گفت ببخشید جواب ندادما من هم سریع گفتم نه بابا این حرفا رو نداریم نه نه ردیفه همه چیز اوکی ولی این هم تو روحیم اثر بدی داشت. یه سری دیگه ای یه شب که داشتم با لاله چت میکردم یه چیزی گفتم در مورد خودم و اون هم گفت که خودتو دست کم نگیر و من اون اول ها که همکلاسی بودیم دوست داشتم با تو دوست بشم ولی تو توجهی نشون ندادی و من هم گفتم غرورم له میشه بهت چیزی نگفتم. نمی دونستم چی بگم. چقدر خر بودم. من هم خودم رو زدم به اون راه و حرفای دیگه زدم
ولی این حرفش توی ذهنم بود که یه هفته بعد یه آگهی کار تحقیقاتی دیدم که توی دانشگاه آخن بود یعنی میتونستم برم یه ترم اونجا و خیلی هم برای آینده کاریم خوب میشد و میتونستم باهاش کار پیدا کنم راحت یا همونجا بمونم و لاله هم که تو همون شهر بود. چی از این بهتر. از شانس من اون کار تحقیقاتی رو تونستم بگیرم و خوشحال به سمت آخن رفتم. یه هفته خونه لاله موندم تا از دانشگاه بهم جا بدن. توی اون یه هفته خیلی خوش گذشت. مثل یه زوج خوب بودیم. یه زندگی دونفره کامل البته بدون رابطه جنسی. من توی اون یه هفته چند بار زور زدم بهش بگم که من بهت علاقه دارم ولی نشد گفتم بزارم بعد از اینکه رفتم خونه خودم. دانشگاه گفت یه اتاق میده و خودم دنبال خونه بودم که پیدا نشد اتاق دانشگاه رو قبول کردم رفتم اونجا. ولی در دو هفته بعدی چندین بار اومدم پیشش ولی باز روم نشد چیزی بگم تا تصمیم گرفتم صد در صد هر جوری شده بهش بگم و یه بار دیگه رفتم خونش. من رفتم در زدم کسی باز نکرد معمولا زود باز میکرد بار دوم در زدم یهویی دوست پسرش که میگفت بهش خیانت کرده در رو باز کرد. رفتم تو. خودش تو حموم بود و کرستش روی میز.انگار دنیا تموم شده بود. تو این همه می گی این بهت خیانت کرده اونوقت من میام خونه می بینم که کرست رو میزه و خودت توی حمومی؟ توی ذهنم کارایی می اومد که با هم انجام دادن. شاید سامان محکم بغلش کرده و به دیوار فشارش داده. دست برده کرست رو باز کرده و سینه های کوچیکشو گرفته. چندشم شد. اون سینه های زیبا رو با یه دست فشار داده و با دهن اون یکی رو گرفته و با یه دست دیگه هم روی بدنش لغزیده و پایین رفته. نفس هاشون تند شده و با هم یکی شده. سامان دستش رو توی شرت لیلا کرده و با انگشت وسط ورودی کسش رو ماساژ داده. شاید کیرش رو توی دهن لیلا هم گذاشته تا آمادش کنه که توی کسش فرو کنه. حتما لیلا داشته نفس نفس می زده و توی اوج بوده وقتی داشته سامان رو توی خودش حس می کرده و الان هم رفته خودش رو بشوره. در عین حال که داستان سکسیه ولی نفرت آفرین برای من. من رفتم و یه نیم ساعت نشستم خیلی خیلی حالم گرفته شد. به روی خودم سعی کردم نیارم ولی دلم میخواست گلوی پسره رو جر بدم. البته حق هم داشت من با خودم که مقایسه میکنم میبینم که اون هم از من خوشتیپتره هم درآمد بهتری داره و هم آینده بهتری برای چی نباید اونو به من ترجیه بده؟ این هم گذشت و چند روز بعدش ریحانه بهم زنگ زد که از وقتی رفتی دلمون برات تنگ شده ولی یه سری حرفا هم زد در مورد خودش و دوست پسرش و اینکه میترسه یهو ناخاسته بچه دار بشه و دیگه خونواده قبولش نکنن و البته بچه هم دوست داشت. اون از من شیش سال کوچیکتره و نگران بچه دار شدن و بالا رفتن سن که چند بار هم به من گفت که داره سنت زیاد میشه به فکر باش و من به روی خودم نیاوردم ولی ذهنم رو مشغول کرد
یک ماه بعد به لیلا گفتم که یادته گفتی تو هم از من خوشت می اومده؟ من هم خوشم می اومد. الان اگر دوست داری با هم دوست باشیم. گفت فکر می کنم. سه هفته گذشت و جواب داد که من الان تو وضعیت روحی خوبی نیستم. حس من می گفت دروغ می گه.
گفتم گور پدرش می رم جنده خونه و توی گوگل سرچ کردم و دو تا جنده خونه رو انتخاب کردم. یه روز که از آزمایشگاه بر میگشتم تصمیم صد در صد گرفتم سکس کنم. رفتم خونه دو بار جق زدم که آبم کمی دیرتر بیاد روی کار. رفتم یکی از جنده خونه ها جلو در یکیشون و با خودم میگفتم این کار لازمه. اگر بعدا ازدواج هم کنی این تجربه به دردت میخوره. خودمو راضی کردم برم تو. زنگ رو زدم و در رو باز کردن از پله ها رفتم پایین جای تمیزی بود. پشت پیشخوان باهام آلمانی حرف زد که من هیچی نفهمیدم و بعد کمی هلندی حرف زد و از اون یه ذره فهمیدم. مردم اونجا هر دو زبان رو اکثرا بلدن. با انگلیسی به هم فهموندیم که من اینجا بار اولمه نمیدونم چجوریه. گفت بیست دقیقه شصت یورو و سی دقیقه هشتاد یورو و چند تا گزینه دیگه که هی زیاد میشد چون ماساژ هم داشت. بهش میگن ماساژ با پایان خوب که من همون بیست دقیقه رو انتخاب کردم چون اوایل گرونی یورو بود شده بود اون موقع پنج هزار تومن منم دنبال صرفه جویی و بعد گفت تو این راهرو برو و خط زرد رو دنبال کن با هر کدوم از خانم ها خاستی برو تو اتاق پول بده بهش. روی زمین یه خط زرد رنگ بود و از سقف هم چراغای رنگی مهمونی مانند بود که باعث میشد خط زرد برق بزنه. رفتم توی راهرو دو راه شد یکی توش سر و صدا بود رفتم اونجا. دو تا مرد با ده پونزده تا زن نشسته بودن. زنا لباساشون سکسی بود یعنی از حد معمول کوتاهتر بود. چندتاشون خیلی آرایش داشتن اصلا خوشم نیودم. یکی هم بود یه گوشه مظلوم وایساده بود روم نشد برم پیشش گفتم من خودم مظلومم اینم مظلوم جواب نمیده اونایی هم که خیلی پلنگ هستن خوب نیستن برا همین یه زنی که متوسط بود ولی خوشگل بود نسبتا انتخاب کردم خودمو بهش معرفی کردم و اونم خودشو معرفی کرد گفتم می تونیم تنها بشیم که گفت آره و دستم رو گرفت اومدیم تو راهرو اون یکی سمت که پر اتاق بود من رو برد دم یکی از اتاق ها و گفت پول رو الان باید بدی
بهش پول رو دادم رفت تحویل بده و بیاد من استرس داشتم که یکی از اون مردا رو دیدم با یکی از زن های قد بلند که آرایش زیادی داشت داشت می رفت تو یه اتاق دیگه. فضای اتاق قبلی کوچیک بود نتونستم زنا رو برانداز کنم ولی این رو توی راهرو کامل تر دید زدم که از روبرو شرتش معلوم می شد موقع راه رفتن. همینکه چشمم افتاد به شرتش مرده صداش کرد و با هم رفتن تو اتاق. اون زنی که من انتخاب کرده بودن اسمش رومی بود. اومد و رفتیم تو اتاق. یه ملافه انداخت رو تخت یه جوری هم خم شد که کونش سمت من باشه. لباسش کامل رفت بالا و کونش معلوم بود و شرتش که کسش رو پوشونده بود ولی من سرم رو انداختم پایین مشغول باز کردن کفشم شدم همینجوری که مشغول بودم استرس داشتم و دیدم وایساده نگام می کنه. در کمال آرامش لباسش و شورتش رو درآورد و روی تخت خوابید یه دستش رو گذاشت زیر سرش. من اولین بار بود اینجوری سینه های یه زن رو از نزدیک می دیدم و حتی روم نمی شد دست بزنم یا مستقیم نگاه کنم. می دونم آدم کسخلی هستم. سعی کردم عادی عمل کنم و لباسام رو در آوردم به جز شورت و جوراب رفتم رو تخت کنارش گفت خب؟ گفتم اگه می شه تو شورتم رو در بیار. در کمال ناباوری راست نکرده بودم
از بس استرس داشتم. من اگر تو خیابون هم یه کون مناسب ببینم یا فکر کنم راست می کنم ولی الان یه زن خوشگل لخت کنارمه و راست نکردم و شل شل هستم و می دونستم از استرسه. شورتم رو در آورد و یه کاندوم گذاشت دهنش و با سر رفت رو کیرم. خواب خواب بود در کوچیک ترین حالت خودش. همینجوری می کرد تو دهنش و در می آورد. یکی دو بار خایه هامو وسطش ماساژ می داد که هر بار باعث می شد یه ذره خون بیاد تو کیرم و یه مرحله بیاد بالاتر. تازه یادم افتاد پول دادم و می تونم هر کاری بکنم دست زدم به سینه اش. با یه دست سینه اش رو می مالیدم که این خیلی کمک کرد تازه یادم بیاد اصلا کجا هستم و منو به مرحله بالاتر رسوند که دیگه راست راست بودم. چقدر لمس سینه هاش خوب بود. در حالی که سرش بین پاهام بود و بدنش در حالت عمود به من بود با دست راست سینه اش که آویزون بود رو می مالوندم

سرعت بالا اومدن کیرم بیشتر شد. چه سینه ای.ترکیبی از نرمی و سفتی. سفید مثل بلور. چشمم روی بدنش میدویید که توی نور رنگی سفیدی خیره‌کننده خودشو حفظ کرده بود. باز موقعی که کیرمو تو دهنش بالا و پائین می کرد دست کشید روی خایه هامو و ماساژشون داد. بازم خون دوید توی کیرم. دیگه سفت سفت بود ولی همچنان خون می اومد توش. خواستم به این چیزا فکر نکنم که آبم نیاد یه بار دیگه سینه اش رو فشار دادم چقدر دلپذیر بود. چرا خودمو از چنین نعمتی محروم کنم؟ بازم خون اومد توی کیرم. به خودم گفتم بهش فکر نکن. اومد توی ذهنم که چقدر حرفه ای کار میکنه بدون دندون زدن. بازم از خون حجم سفت شده کیرم گرم شد. از نافش یه حلقه آویزون بود کوچولو. سریع کنارم دراز کشید و پاهاش رو داد بالا. در واقع همه کاره اون بود. جالبه که از اینجا من زور هم می زدم که راست بمونه کیرم و نخوابه که ضایع بشم. پاهاشو گرفتم تو دستم. چقدر پوستش لطیف و نرم بود. چقدر سفید بود. اگر جنده نبود بوس بارونش می کردم. چرا فراموش کرده بودم که آهسته تر عمل کنم؟ چون جنده بود؟ دلم می خواست برم پایین کسش رو لیس بزنم ولی همین فکر با اینکه گرم ترم کرد ولی تا یادم اومد جنده است مثل این بود جایی که چند دقیقه پیش کیر یه نفر دیگه بوده رو لیس بزنم. هیچی برام مهم نبود ولی گفتم حالا می گه اینو ببین جوگیر شده چیکارا می کنه. یه نگاه از بالا به چوچولش انداختم. یه ذره از بدنش تیره تر بود ولی اصلا انگار نه انگار که هر روز سکس داره با افراد مختلف. یه نگاه از بالا انداختم بهش نگاه شهوتناک میکرد که بکنم توش. سینه هاش یه ذره از هم فاصله گرفته بود و حالت دوری از هم گرفته بود و کمی از بدنش بیرون زده بود تا کنار بدنش یه قوس ایجاد کنه. چقدر سفید و تمیزی تو. چقدر جذابی تو. می تونستی تو بهترین من باشی. کیرم رو دوبار زدم روی کسش مثل تو فیلما. یه ذره سرش رو دادم پایین تر با یه فشار جزیی رفت تو. نیازی نبود بلد باشم. خودش راه رو پیدا کرد. همیشه موقع فیلم سوپر دیدن سوالم این بود که چطوری من روی زانو باشم و اون دراز کشیده کیرم توی کسش میتونه بره؟ حجم سفت و گرمی از بدن من وارد حجم گرم و نرمی از بدنش شد. عقب و جلو کردم. گشاد نبود تنگ هم نبود. جلو عقب کردم. گرمای دلنشینی زیر شکمم پیچید. آه و اوه می کرد. بیشتر شبیه فیلم تا واقعیت ولی اثر داشت. کیرم یه ذره شل شد. چشمم به سینه های زیباش افتاد. نوک کوچیک قهوه ای پررنگ سفت شده روی پوست سفید بدون عیبش خود نمایی می کرد دستامو گذاشتم روشون و سفتیشون بیشتر شده بود. با دو دست فشار دادم که باز باعث شد کیرم حس خوبی پیدا کنه. اینبار هم از بیرون و هم از درونم انگار گرم شده باشه. رفتم که سینه اش رو به دهن بگیرم باز هم تصور اینکه اون مردی که توی اتاق بود دهنش روش بوده پشیمونم کرد برای همین یه بوسه زدم به سینه اش بالاتر از نوک. موقع بالا آوردن سرم گفتم تو چه احمقی هستی. سینه هاشو بگیر فشار بده توی کسش. ولی همینکه این کار رو کردم و سینه هاش رو فشار دادم و همزمان فشار دادم و سعی کردم فشار بدم. باز هم گرمای داخل اون و داخل من یکی شد و آبم اومد توی کاندوم. خاک بر سرم گند زدم. اشکال نداره ادامه بده. سعی کردم ادامه بدم که متوجه شد دارم شل می‌شم آه و اوهش رو بیشتر کرد خیلی شهوت انگیز بود ولی کیرم سفت تر نمی شد. یه استراحت یچ دقیقه نیاز داشتم فقط یک دقیقه. یهویی یه نگاهی بهم انواخت شبیه نگاه تحقیر و تعجب و سوال. نگاهی که من از طرف همه دخترا حس می کنم. بازم آه و اوه کرد. سعی کردم که ادامه بدم یهو گفت وایسا. در آورد و دست زد به نوک کاندوم گفت اومدی. تمومه. کاندوم رو در آورد و سر کیرم رو تمیز کرد گفتم یه راه دیگه؟ گفت نه نمی شه. نشستیم لب تخت و گفت تمومه. قیافه من رو که دید گفت می خوای چند دقیقه صبر کنیم بعد بریم بیرون. گفتم آره. و چند دقیقه نشستیم. یه ذره با هم حرف زدیم ولی بیشترش سکوت بود. توی ذهنم مرور می کردم که چی شده. به این فکر کردم که اون موقع که لباسش رو در آورد می تونستم من در بیارم لباسشو و دست بکشم روی بدنش از پشت سینه هاش رو بگیرم و فشار بدم و یه دستم رو آرومی ببرم پایین به کسش مالش بدم. می تونستم از پشت اون گردن زیبا رو بوسه باران کنم. از فکرش داشتم دوباره راست می کردم که نگاهش به کیرم افتاد و یه خنده ای اومد توی صورتش ولی ادامه نداد. چند دقیقه نشستیم و رفت حموم و من هم لباسم رو پوشیدم و رفتم بیرون. عجیب بود. هیچ اتفاق خاصی انگار نیوفتاده بود. ولی بازهم دوست نداشتم آنجه روخ داده بود رو.ساعت یازده و نیم بود. زنگ زدم به لیلا گفتم حالم گرفته است میام خونه تو. رفتم خونه اش یه ذره نشستیم جلو تلوزیون. یه ذره که گذشت آرومی کج شدم و سرم رو گذاشتم روی پاهاش توی بغلش و تلوزیون رو میپدیدم ولی به این فکر میگردم که از این به بعد چی میشه؟ و از اینکه سرم روی پاهاش هست ولی ازش هزاران کیلومتر فاصله داشتم به شدت ناراخت بودم . شاید من یه مریضی ای چیزی دارم. بی خیال لیلا. یه قطره اشک از گوشه چشمم اومد. ما برای هم نبودیم و نیستیم . قطره اشک به پاش رسید و چند ماه بعد من اونجا رو ترک کردم. الان مدت زیادیه که ندیدمش و به زودی هم شاید از هلند برم کانادا. دیگه همدیگه رو نخواهیم دید. نمیدونم. گزینه هایی که دارم اینه که بیشتر جنده خونه برم و تجربه ام رو زیاد تر کنم یا نه دنبال فرد مناسب باشم. نظر شما چیه؟
این داستان صد درصد واقعی ولی با تغییر اسامی بود . لطفا اگر لیلا یا هر کسی رو در آخن می شناسید بهش نگید. و نظرات کسشعر هم ننویسید.

نوشته: خجالتی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها