داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

از کرج، ایستگاه مترو، پارک چمران،بدم میاد(1)

با سلام به همه دوستهای گلم.ممنونم که وقت میزارید و این خاطرمو میخونید.این اولین داستانه منه.حتما از نقدهای زیباتون استفاده میکنم.
با اجازتون من تو 1 بنداول داستانم خودمو معرفی میکنم بعد داستانو مفصل میگم.
من پارسا هستم از شرق تهران. 25 سالمه قدم 178خوشکلمو و خوشتیپ(بچه ها میگن).صدای خوبی دارم و خوانندگی هم میکنم. اما پدر و مادرم خیلی مذهبی هستن وضع مالی خونوادمون خوبه ،پدرم استاد دانشگاهه و دکتری داره و چون خیلی درس خونده و مغروره و خسیس. اخلاقهایی داره که هیچوقت با روحیات من سازگار نبوده.من از سن 12سالگی هم کار میکردم هم درس میخوندم.خداروشکر خدا خیلی دوستم داشته هرروز پیشرفت کردم و با اینکه خیلی سختی کشیدم الان از لحاظ کاری ودرسی موفقم و دارم برای کارشناسی ارشد میخونم.عاشق پیشرفت کردنم و هیچ چیزی نمیتونه جلوی پیشرفت منو بگیره
ذاتا آدم مهربونی هستم و نمیتونم محبت کسی رو به این زودی فراموش کنم.همیشه از خودم گذشتم تا دیگران خوشحال باشن.البته بگم آدم ساده لوحی نیستم.کاسب بازارم. خودم ختم روزگارم و همه چیو تو زندگی تجربه کردم.شاید از لحاظ سنی 25سالم باشه ولی تجربم اندازه یه آدم 40ساله است.

اسمش نادی(مستعار) 21ساله. یه دختر واقعا خوشگل با چشم های مشکی و ابروی کشیده.کمی گندم گون. خوش هیکل و مهربون ، البته غیر از من کسی مهربونیش رو درک نمی کنه .
قدش فکر می کنم 170 وزنش رو نمی دونم ولی خیلی میزونه ، دوست دانشگاهی و هم خونه آبجیم بود.اصلا از همون موقع بود که با هم آشنا شدیم.درسش تموم شده بود و برگشته بود تهران
اصل داستان:

بغض کردم
اشک تو چشمم جمع شد.یه لحظه تصویر اون صورت نازشو تجسم کردم که داره گریه میکنه…!!!
گفت پارسا میدونی بابای نادی فوت کرده؟
…هنگ کردم… با با ی نادی…؟؟؟!!!
گفت:آره!فکر کردم میدونستی…!
داد زدم:خفه شو بیشعوررر برو از اتاقم بیروووننن!!!من اگه میدونستم که اول به تو میگفتم. تو چه آبجی ای هستی ؟چرا بعد یه هفته داری بمن میگی؟؟
آبجیم خبر فوت پدر نادی رو بهم داده بود.اونم تو روز هفتم پدرش!!!
تا رفت بیرون یه مشت زدم به در چوبی اتاق خیلی محکم بسته شد.یهو مثل یه بچه زدم زیر گریه…
همش 2هفته بود باهم قهر کرده بودیم آخه.!باورم نمیشد!
خودمو مقصر میدونستم که چرا مثل همه وقتها منتشو نکشیدم تا آشتی کنیم.همش پیش خودم میگفتم : طفلکی چقدر غصه خورده‚ من هم نبودم دلداریش بدم…آخه روحیش خیلی حساس بود!
(چجوری بگم بفهمید!تو بازیها و شوخی ها واس ام اس بازیامون بعضی وقتها جای مامانم میشدو من پسرش. بعضی وقتها جای دخترم میشد و من باباش. خلاصه خیلی با هم مچ بودیم و همو درک میکردیم)
خیلی ناراحت بودم…گیج گیج …
آخه چجوری ممکنه تو 2هفته… !فقط 2 هفته …!یه همچین اتفاقی بیافته و من نفهمم؟!!!درسته که ما باهم خیلی دعوا میکردیم اما همش من منت کشی میکردمو آشتی میکردیم.
مخم هنگ کرده بود.رفتم دست و صورتمو آب زدم .اومدم گوشیمو برداشتم یه اس ام اس دادم:
سلام نادی جان.از ته قلبم بهت تسلیت میگم.غم خیلی بزرگیه.مارو تو غم خودت شریک بدون.انشالله غم آخرت باشه.منو ببخش مریم همین الان بهم گفت.پدرت انسان شریف و مهربونی بود.داشتن همچین پدری آرزوی هرکسیه و از دست دادنش بزرگترین مصیبته…
بعد 2ساعت اس ام اس داد:
_سلام.ممنونم.لطف کردید.انتظاری نداشتم بعد یه هفته!!!به هرحال ممنون
جواب دادم:تورو خدا منو ببخش نادی.تقصیر این مریم کثافته خاک برسره.وگرنه اینقدر بیشعور نیستم که تو این لحظه ها تنهات بزارم.
_گفت :نه عیبی نداره
_گفتم:الهی من فدات شم… حالت خوبه عزیزم؟
_گفت:بدنیستم.مرسی . بزار 2ساعت دیگه اس میدم
فهمیدم آشتی کرده

اعصابم یکم اومد سرجاش.یه لباس معمولی تنم کردم ماشینو برداشتم رفتم پارک نزدیک خونمون یه سیگار روشن کردم ویه آهنگ گذاشتم.
باهاش همخوانی میکردم :صدای معین بود و شعر حافظ.

به چشمان سیه کردی هزاران رخنه در دینم…بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین من که یارانت برفت از یاد…مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

با ولع سیگارم رو میكشیدم و همچنان به بیرون خیره بودم.

صدای زنگ و ویبره موبایل منو بخودم آورد.
اس ام اس نادی بود.
_پارسا…
_جون پارساااا.
_باورم نمیشه بابام مرده… همش فکر میکنم دارم خواب میبینم.فکر میکنم همه دارن دروغ میگن…پارساا.اا…
(آخه نمیدونید چه صدای نازی داره.وقتی اس ام اسشو خوندم و لحن صدای بچگونشو مجسم کردم ‚یه آن بغض گلومو گرفت )
_عزیییزم.الهی دردو بلات بخوره تو سرم. عشقم.
_پارسااا…
_جااانممم
_کجا بودی این یه هفته مثل یه سال گذشت؟میخواستم بهت اس ام اس بدم نمیتونستم. نمیدوونم چرااا…!!!
_همینجا بودم نادی.خر بودم بهت اس ام اس ندادم.منه خاک بر سر از کجا میدونستم اینجوری میشه؟الهی من بمیرم غصتو نبینم نادی…
_پارسا بخخخدا اینجورییی حرف نزن!قلبم هورری میریزه!بخخخدا طاقت ندارم کس دیگه ای رو از دست بدم.
_خیلی دوست دارم نادی!بخدا نمیتونم غصه خوردنتو ببینم.من دیگه غلط بکنم یه لحظه هم تنهات بزارم
_پارسااااا
_جووونمممم
_میخوام دیگه تکیه گاهم باشی.میخوام همه کس و کارم باشی.بعد بابام دیگه کسیو ندارم.
_تو جوون بخواه
_ پارسا بخخخدا دنیا ارزش نداره چشم رو هم بزاری تموم میشه.نمیخوام از دستت بدم.تورو خدا تنهام نزار…
_تو عشق منی چطور تنهات بزارم؟؟!

خلاصه اون شب گذشت .از همون شب به بعد حس میکردم خیلی مهربون تر شده .مثل 1سال قبلش که تازه باهم آشنا شده بودیم.خب منم خیلی وقت بود دوست داشتم اخلاقش عوض بشه و همون نادی قدیمی بشه .پس باید از این فرصت استفاده میکردمو هرکاری میکردم تا رابطمون گرمتر بشه.

خلاصه… آشتی کریمو هر روز رابطمون بهتر میشد.تقریبا 2ماهی از فوت پدرش گذشته بود…میخواستم روحیش عوض شه.بخاطر همین برنامه چیدم باهم بریم شمال…
یه دوستی داشتم توی شمال.بهش زنگ زدم تا یه ویلای خوب برام بگیره نزدیک دریا .آخه یه تعطیلی 3.4روزه بود که میخواستیم کلی عشق و حال کنیم
وقتی هه چی جور شد.به نادیا گفتم آماده شه برم دنبالش.از جاده چالوس رفتیم.فقط آرزو میکردم زود برسیم چون دیگه طاقت نداشتم.میخواستم اون لبای نازشو اینقد بخورم تا تموم شه ه ه ه ه
نزدیک غروب بود رسیدیم.مستقیم رفتم پیش دوستم. ما رو برد ویلا رو نشون دادو کلیدشو بهم داد خودش رفت.
رفتم در ویلا رو باز کردم ماشینو بردم داخل و درو بستم.اومدم دیدم نادیا در ماشینوباز کرده اما هنوز پیاده نشده.گفتم خانومی چیه چرا پیاده نمیشی؟؟!گفت:وای ی ی پارسا چه حیات خوششکلی داره ه ه…!!!با شیطنت گفتم: تازه کجا شو دیدییییی؟!!!
دستشو گرفتم بلندش کردم تو بغلش بردمش داخل .درو بازکردم مستقیم بردمش داخل و انداختمش رو تخت. تا اومد بلند شه پریدم روش…با صدای خفه گفت له شدم دیوونه!!!
حالا…من بودمو و نادیا و یه عالمه دلتنگییی که واسه این لحظه داشتم…یه لحظه تو چشاش زل زده بودم…
.یهو زد تو سرم…چته خوشکل ندیدی؟؟؟
گفتم: تو خوششششکللللی الان؟!؟!؟!زشت… شبیه سوسک له شده شدیییی…!!!
یهو همچین پهلومو نیشگون گرفت که دادم رفت هوااا…
گفتم غلط کردی غلط کردی …
نیشگونشو بیشتر محکم کرد .گفتم غلط کردم ول کن…
تا ولم کرد گفتم غلطططط کردییییی و دماغشو گاز گرفتم.یه جیغ بنفش کشید که کر شدمممم.
پاشدم در رفتم.رفتم تو حیات …داد زد جرات داری وایسااااا… گفتم: هوییییی داد نزنااااا… گفت:دوووسسس دارم مثلا چ کار می خوای بکنی ؟!
نگاه کردم دیدم در ماشین سمت شاگرد بازه .یه شیشه آب یخ هم بود.یه چرخ زدم رفت برش داشتم.گفتم الان نشونت میدم بچه پرررررووووو
گفت :غلط کردم پارسا آبش یخه. سرما میخورمااااااا
گفتم :نه بابا سرما عیب نداره . سرپا نخوریش…!!! گفت : بی شعوووورررر
گفتم:با منییییی؟؟؟؟ افتادم دنبالش … دور ماشین هی میگشتیم…
یهو از رو کاپوت پریدمو گرفتمشششش.فقط جیغ میکشید منم میخندیدم.
گفت: جون نادیا نکن /تو رو خداااا … گ خوردم.یهو چند قطره از آب یخو ریختم تو گردنش … یه جیغی کشید و شونه هاشو داد بالا .فهمیدم تا فیها خالدونش یخ زده…
تا اومدم یه چند قطره دیگه بریزم تو گردنش شیشه آب و گرفت همشو ریخت رو سرم.نفسم بند اومد .خیلی سرد بود. تیکه های یخ رفته بودن تو پیرهنم …
نامرد فرار کرد رفت تو خونه درو از پشت محکم گرفت که من نتونم برم تو.هر هر هر هر میخندید.و منم خیلی ضایع شده بودم…!!!
رفتم درو واکنم دستگیره رو گرفته بود نمیزاشت برم تو. گفت : دلم خنک شد …چ حال داد…؟؟
گفتم من که دستم بهت میرسه ه ه ه … بچه فسقلی … کرکرکر فقط میخندید
یهو دروغکی گفتم: گوشیت تو ماشینه داره زنگ میخوره مامانت نباشه؟
گفت برو بابا دروغگو.
گفتم وجدانآ داره زنگ میخوره بیا جواب بده مامانت گیره هااااااا… گفت باشه به شرطی اذیت نکنیییی هاااا… گفتم باشه(تو دلم گفتم بزاااارررر دارم برات)
همین که درو وا کرد امد بیرون دستاشو از پشت محکم گرفتم دادش رفت هوا… گفتم منو اذیت میکنی ها؟الان تنبیه باید بشی ؟؟؟ تا اومد حرفی بزنه یه لب جانانه ازش گرفتم.انگار خودشم منتظر این تنبیه بود تا اومدم لب دوم بگیرم لبمو گاز گرفت منم با یه دستم سر سینشو گرفتم یه فشار دادم لبمو ول کرد.گفتم صبرکن بابا !قند خونت میره بالا ها اینجوری لبای منو میخوری!!!گفتش:دوس دارم همش مال خودمو!(تو دلم گفتم نامرد میدونه چه حرفی رو کجا بزنه من کم بیارم)
چه لبهایی داشت…واقعا حالمو عوض میکرد.(همیشه بهش توصیه میکردم قبل اینکه بیای پیش من از اون رژ خوشمزه هات بیشتر بزن!!! اونم گوش میکرد دیگه اخلاقمو میدونست)…

. پایان قسمت اول
.
.
(الان یکسال از اون ماجرا میگذره و من دارم داستان اون رو مینویسم…
من کیم؟:یک آدم تنها
اینجا کجاست؟دفترم
چرا به اون دل دادم؟نمیدونم…
چرا تنهام گذاشت؟نمیدونم…
چرا دارم این داستان رو مینویسم؟نمیدونم…)

فردا کنکور ارشد دارم.
فعلا بای

parsa.ideal

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها