داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

آبی عشق 103

من چی رو ببخشم . من زندگی خودمو بخشیدم . . من هستی خودمو بهترین سالهای جوونی خودمو بخشیدم . می دونی بهش چی گفتم ;/; گفتم کجا بودی تا حالا . وقتی یکی داره سالهای سال توی گرداب دست و پا می زنه خدایا چه زجریه ! هر لحظه منتظر مرگه . حس می کنه کسی دور و برش نیست . ولی گاهی می بینی چشاش کور میشه . فرشته نجاتش همونیه که فکر می کنه می خواد جونشو بگیره . میگه دستاتو بده به من.  فرشته میگه دستاتو بده به من ولی اون می ترسه . دیگه زندگی رو نمی بینه ..نستوه چرا لامپا رو خاموش کردی .. چرا نمیذاری ببینمت ;/; انگاری همه چی داره تموم میشه -نههههههههه نههههههههه نسیم همه چی داره شروع میشه .. حالا که داره شروع میشه نههههههه تو رو خدا نه دوستت دارم . خیلی وقته بهت نگفتم منو ببخش ..نسیم چشاشو بست . بطری شکسته ای که می خواست  با اون سینه شو بشکافه از دستش به زمین افتاد . نستوه  اونو در آغوشش گرفت. نه اون نباید مرده باشه .. اون که خونریزیش قطع شده بود .. یعنی همین قدر زنده مونده تا آخرین حرفاشو بزنه ;/; نسیم تو زنده می مونی . دوباره با هم میاییم زیر این درخت . این بار به جای گریه کردن می خندیم . خدایااااااا چرا چرا ;/; حالا که همه چی روشن شده چرا ;/چرا نسیم من باید بمیره .. نستوه با آمبولانس رفت و نسرین و نسترن با ماشین نستوه رفتند. چهره نسیم لحظه به لحظه زرد تر و سفید تر می شد . می شد فهمید که دیگه خونی به صورتش نمونده . دستاش هم همین طور .. لخته های سنگین خون هنوز روی مچ دستش نشسته بود . -زود باش راننده اون که مرد .. -چی بگم . ده دقیقه ما رو کاشتی و حالا میگی عجله کنم ;/; من چه جوری برم ;/; از بالای این ماشینا پرواز کنم ;/; … هنوز نسیم نفس می کشید . وقتی رسید بیمارستان هنوز جون داشت . واسه یه لحظه چشاشو باز کرد .نمی تونست به چیزی فکر کنه .. گوشاش سنگین شده بود . هیچ صدایی رو نمی شنید . آدمامو رو مث سایه هایی می دید که دارن از کنارش رد میشن .. فقط چهره نستوه به نظرش آشنا اومد .. ولی نمی دونست چرا اینجاست .. . نمی دونست این آدما کین ;/; اینجا کجاست . فقط می دونست که هنوز هم داره نفس می کشه . دیگه هیچ  حسی نداشت . نه احساسی نه غمی . نه شادی نه بیمی نه امیدی .. به هیچ چیز نمی تونست فکر کنه . وقتی که نتونی به هیچ چیز فکر کنی وقتی که حس کنی دیگه کسی کاری به کارت نداره   وقتی که حس کنی برای همیشه چشاتو به روی این دنیا و بدیهاش می بندی احساس می کنی به اون آرامشی که به اندازه نفسهای زندگیت در جستجوی اون بودی داری می رسی و نسیم این احساسو داشت . احساسش می گفت که این آخرین لحظات زندگیشه . فقط همینو می تونست بفهمه . . نمی تونست حرف بزنه . لباش خشکیده بودند . چقدر مرگ نزدیک و آسونه . جون دادن خیلی سخته . .وقتی زندگی نباشه نه راحتی هست نه نا راحتی و حالا نسیم می رفت تا مرگو تجربه کنه .نسرین و نسترن  رو از اون فضا دور کردند تا جو اونجا رو به هم نزنن . -نسیم چشاتو باز کن می خوان بهت خون بزنن . پاشو .. پاشو نخواب .. نخواب خواهش می کنم نخواب . چشاتو باز کن .. بدنش لحظه به لحظه سرد تر می شد -پاشو نسیم . پاشو از نو شروع می کنیم . همه چی رو با هم قسمت می کنیم . خونه عشقمونو ..هستی مونو ..نفسامونو …پاشو درخت عشق منتظرمونه . آسمون آبی منتظرمونه . پاشو خورشید بازم بر می گرده خدا گفته که من بیگناهم . خدا نشون داده که من بیگناهم .. نذار که من دوست داشته باشم که ای کاش همون متهم گناهکار بودم . بیدار شو .. خدایا من نمی خوام کسی بدونه که من بیگناه بودم . اونو به این دنیا برش گردون . من نمی خوام به قیمت عدالت تو اونو برای همیشه از دست بدم . خدایا من از حق خودم گذشتم . زمانو به عقب بر گردون . بذار وقتی که صبحا از در خونه میام بیرون اونو ببینم که بی اعتنا به من از کنارم رد میشه و اگه سلامش نکنم حرفی ازش نمی شنوم .. بذار منو بد بدونه .. بذار منو نامرد بدونه . بذار پست ترین آدمای دنیا باشم بذار حرفامو باور نکنه ولی صدای نفسهاشو بشنوم . حسش کنم . اونو کنار درختمون ببینم . بذار تنهای تنها باشه بدون من اما اونو زیر آسمون آبی عشق ببینم . بذار اون بمونه شاید که یه روزی بر گرده ولی اگه اونو ازم بگیریش دیگه بر نمی گرده  منم باهاش میام . خدامنم باهاش میام . منم هدیه زندگی رو بدون اون نمی خوام . خدا جونمو بگیر اگه نمی گیری خودم این کارو می کنم . من نمی خوام زنده بمونم . سایه سیاه مرگ بر سر نسیم نشسته بود پوست صورتش کاملا سفید شده بود . خون ریزه های مرگ روی صورتش پخش شده بود . نستوه و نسرین و نسترن از اون فضا دور شدند . . -خدا وندا !می دونم  نسیم من اولین آدمی نیست که داره جون میده بیشتر از ده ساله که که برای رسیدن به چنین روزی صدات کردم خدا .. تو جواب منو دادی . این جوری ;/;چرا این جوری خدا ;/; این چه مصلحتیه که باید جون یکی رو بگیری تا بیگناهی یکی رو ثابت کنی ;/; …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها