داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

مجید و مهین (۱)

سلام
خاطره اصلی برای زمان حال است ۱۴۰۰.
ولی برای بهتر بیان کردن و کامل فهمیدن اصل قضیه یه بک آپ به گذشته میزنم۱۳۸۳.
تا خوب متوجه خاطره بشین ،تاکید می‌کنم خاطره چون داستان نیست.
سال۱۳۸۳
وای خدای من چرا هر وقت میخوام بخوابم و خوابم سنگین میشه باید یه سرو صدایی درست بشه و نذاره بخوابم آخه جمعه ست خیر سرم.
روز جمعه هم این وانتی ها ول کن نیستن .
سرمو از پنجره خونه بیرون اوردمو داد زدم بسه دیگه ظهر جمعه ست جون مادرت آنقدر داد نزن میخوایم بخوابیم.
وانتی بی‌توجه ادامه داد انگار حرف من براش پشم بود .
همین طور که داشتم دادو بیداد میکردم خواهر دوستم که همسایه ما بود رو دیدم که برای خرید میوه به سمت وانتی میره و به من نگاه میکنه منم دیگه داد نزدم و فقط راه رفتنشو نگاه میکردم و رفت و خریدشو کرد و موقع برگشت سرشو به عقب برگردوند و منم نمیدونم چرا ولی یه چشمک براش زدم و اونم لبخند زد ،حالم خوب شد ،ولی یکم بعدش دلهره گرفتم نکنه به علی بگه رفیقت چشمک زده بهم.
دیگه خواب از سرم پرید رفتم تو آشپزخونه و زیر سماور رو روشن کردم تا چایی بخورم ۱۰ دقیقه ای گذشت و تلفن زنگ خورد و رفتم جواب دادم و گفتم بله بفرمایید ، مهین بود ،خواهر علی ،تا فهمیدم دیگه لال شدم ،ترسیدم با خودم گفتم زنگ زده گله کنه ،گفت چرا حرف نمیزنی الان که کوچه رو رو سرت گذاشته بودی ،بازم چیزی نگفتم ،ادامه داد و گفت :من خیلی وقته میخوام بهت بفهمونم که ازت خوشم اومده ولی نمیدونستم چجوری بگم بهت تا الان که خودت چشمک زدی فهمیدم تو هم از من خوشت میاد،
من زبونم باز شد و گفتم راستشو بخوای مهین ماهم از روز اول که اومدیم تو این محل از تو خوشم اومد ولی بخاطر علی روم نشد گفتم با خودم نامردیه از خواهر دوستت خوشت بیاد،مهین یه دفعه از دهنش در رفت و گفت این چه حرفیه چه ربطی داره اگه نامردیه چطور علی با مریم دوسته خواهرت! یه دفعه جا خوردم …
گفتم چی ؟مریم با علی دوسته ،؟گفت آره مریم با علی دوسته البته فقط تلفنی دوستن ،گفتم تو از کجا میدونی گفت من خودم دوستیشونو جور کردم .علی همسن خودم بود باهم متولد یکسال بودیم .خواهرم هم با مهین متولد یکسال بودن و همکلاس .ولی من ترک تحصیل کرده بودم و کار میکردم ولی علی همچنان درس میخوند و اختلاف سنی من با خواهرم دوسال بود من متولد ۶۵ و خواهرم ۶۷ علی و مهین هم همینطور .
یه جوری شدم از این خبر سرم درد گرفت که چرا علی و مریم باهم دوستن ولی من برای دوستی با مهین فکرم اینه که نامردی نکنم یوقت،
به کسری از ثانیه نظرمو عوض کردم و از علاقه زیادم به مهین و رویاهایی که تو ذهنم چرخ میخورن ساختم و تحویل مهین دادم آنقدر دروغ گفتم و به قول معروف کوس لیسی کردم که مهین دیوونه شده بود و گلایه کرد که چرا زودتر من بهش نگفتم که اونو آنقدر دوس دارم و من از خجالت کشیدن و حیا به خاطر رفاقت با علی بهش گفتم و توجیه شد ولی تازه شروع ماجرا بود .
از فردا هر روز از سرکار که میومدم چه موقع خوردن ناهار و چه بعد از تعطیلی از کارم دست به تلفن بودم و کوس لیسی میکردم دروغ نگم چند بار جلق ریز هم زدم !!!
ولی جلق زدن فایده ای نداشت باید یکروز می‌آوردمش خونه تا از خجالت کیرم در بیام و چند ماهی گذشت !
و من برای اینکه بکنم دائم حرفای سکسی میزدم و دائم از بدن و هیکلش تعریف میکردم و تو نامه هام هم همیشه براش بوس می‌فرستادم (وای که چه قدر حال میداد نامه نوشتن )
حدودا اول زمستون بود تو شهری که ما زندگی می‌کردیم لوله کشی گاز رو انجام داده بودن ولی گاز هنوز نیومده بود.هنوز کپسول گاز داشتیم و هفته دوتا کپسول مصرف میکردیم .
گاز مایع کم شده بود بابای مهین یه رفیق داشت تو پخش گاز بود،
تو خونشون همیشه ۱۰ تا کپسول گاز داشتن.
به مهین گفتم رفتم کپسول رو عوضکنم ولی چون جمعست نداشتن دست خالی برگشتم گفت بیا خونمون از تو حیاط یکی بردار
رفتم خونشون و در زدم درو خودش اومد باز کرد ،تا اون روز همیشه یا تلفنی حرف میزدیم یا به بدبختی نامه به دستش میدادم و موقع نامه دادن دستشو یکم تو دستم نگه می‌داشتم مثل الان نبود آنقدر راحت نبود.
در کل دوست بودیم ولی همش تلفنی و دیداری نداشتیم آنقدر نزدیک مثل اونروز
درو که باز کرد بی اختیار بوسش کردم البته بعد از رفتن تو حیاطتشون
صورتش سرخ شد گفت نمیترسی یکی ببینه،گفتم ببینه چی میشه مگه دوست دارم و برام فرقی نمیکنه،منو راهنمایی کرد تا رفتیم تو انباریشون کسی خونشون نبود و کپسول قل دادم رو زمین و بردم تو انباری وقتی رفتیم تو انباری گفتم علی کجاست گفت کلاس جبرانی برداشته و رفته کلاس،یه دفعه کیرم راست شد گفتم پدر مادرت کجان گفت رفتن خونه عموم ،انگار دنیا رو به من دادن یه دفعه گفتم یعنی هیچکس نیست گفت چرا داداش کوچیکم خونست و خوابه تو خونه،داداشش سعید اونموقع ۱۱سالش بود. گفتم مهین تو این چند ماه مردم از بس فکر کردم بهت و فقط حرف زدیم بیا یکم بشینیم و حرف بزنیم .
گفت تو این سرما تو انباری مگه جا قحطه ،گفتم دیگه فرصت به این خوبی نداریم که کسی مزاحممون نشه ،گفت کپسول بردار ببر خونتون بعد دوباره بیا خونمون.تا علی نیومده حرف بزنیم
سریع کپسول بردم دادم مادرم و لباس مرتب پوشیدم و رفتم خونشون درو باز گذاشته بود که زنگ نزنم داداشش بیدار بشه
رفتم تو در حالو که باز کردم دیدم تو آشپزخونست و داره شربت درست میکنه اومد و کنارم نشست،منم دست چپمو حلقه کردم دور گردنش و صورتشو آوردم جلو و بوسش کردم و گفتم مهین من دیوونتم، گفت معلومه چقدر دیوونمی،
گفتم چطور ؟گفت تا الان ۱۰ بار مریم علی با هم تنها بودن ولی ما بار اولمونه.
من هر روز میرفتم سرکار ،پدرم شرکت کار می‌کرد و مادرم هم تو همون شرکت سرپرست بود .کلا خونه تا ساعت ۶ بعداز ظهر خالی بود.البه به غیر از تایمی که من برای ناهار میومدم خونه.ساعت ۱ تا ۲ ظهر.
به مهین گفتم زودتر میگفتی خب منم بیشتر میومدم پیشت یا یه روز سرکار نمی‌رفتم تو میومدی پیشم تو تایمی که علی نیست.
گفت ولش کن فقط گفتم بهت گله ای کرده باشم که دوستی فقط دوستی مریم و علی ما ادای دوستی رو در میاریم من آنقدر دوست داشتم که اول بهت زنگ زدم ولی بعد از اینهمه وقت تازه اومدی منو ببینی.
گفتم حالا که اومدم چرا انقدر خودتو لوس میکنی گفت میدونی من …من…حوصله ندارم امروز حالم خوب نیست یکم اگه غرغر میکنم ناراحت نشو اعصابم خرابه ،گفتم چرا گفت ولش کن گفتم مگه پریودی گفت آره میدونی پریودی چیه ،با خنده گفتم مگه از پشت کوه اومدم ندونم .خندید و گفت نمیدونستم چجوری بگم بهت .
گفتم خب بگو چرا غرغر میکنی
الان چکار کنم حالت خوب بشه دوسم داشته باشی گفت پشت تلفن خوب حرف میزنی اینجا ازم میپرسی چکار کنم.
پشت تلفن خیلی حرفهای سکسی میزدم از خوردن لباش تا خوردن سینه هاشو خوردن کوسش منظورش اونا بود .
منم بی معطلی دستمو گذاشتم رو سینشو شروع کردم به مالوندن
و لباشو خوردن دیگه حرف نزدم فقط کار کردم .
لباشو میخوردم اونم همراهی می‌کرد.
دستمو بردم و دکمه لباسشو باز کردم یه پیراهن تنش بود دکمه دار پسرونه زیرش یه تاپ سبز و سوتین هم نداشت.با دستم از روی تاپ سینشو مالش میدادم چشاش خمار شده بود یکم که مالیدم خودش دستمو گرفت و برد زیر تاپ و گذاشت روس سینه هاش وای واقعه کوچولو بودن و خوردنی اولین سینه هایی که لمس میکردم تو عمرم
همونطور که نشسته بودیم و به پشتی تکیه زده بودیم دراز کشیدیم واقا برام مهم نبود کسی میاد یا نه زمان از دستمون خارج شده بود .
تاپشو با دستام دادم بالا، دراز که کشید سینه هاش غیب شد از بس کوچیک بود ولی من با دستام جمعشون میکردم بالا و میک میزدمشون
آه و ناله ای می‌کرد که نگو و نپرس ولی یک دفعه صدای در دستشویی تو حیاط اومد که بسته شد ،منو مهین تو اتاقی بودیم که یه در تو حال داشت و یه در تو حیاط،هردو یه دفعه با ترس بلند شدیم و مهین گفت کی بود گفتم نمیدونم رفت تو حال دید سعید نیست گفت سعید بوده منتظر شدیم از دستشویی بیرون بیاد اومد و وارد حال شد مهین حواسشو پرت کرد و من از درب سمت حیاط از خونه رفتم بیرون خدا بهمون رحم کرد چون رسیدم تو خونه و رفتم از پنجره خونشونو نگاه کردم دیدم علی هم اومد‌خدا رو شکر کردم که بگا نرفتیم.
بعد از ظهرش زنگ زدم و بهش گفتم خدا بهمون رحم کرده و مهین گفت خدا این رابطه رو دوست داره و قبول داره وگرنه آبرومون میرفت،در کل یکم لاس زدمو گفتم هر وقت پریودیت تموم شد خبرم بده مرخصی بگیرم بیای پیشم تا ما هم به مریم علی برسیم.
گفت باشه و بهش خیلی خوشگذشته، منم اعلام رضایت کردم ولی گفتم هنوز خیلی کار دارم باهات مهین خانوممی تو عشقم عسلم و کاملا خرش کردم ولی در واقع من داشتم جبران خیانت علی رو انجام می‌دادم و اصلا هیچ علاقه ای به مهین نداشتم…هیچ علاقه ای.
۳ روز بعد روز دوشنبه زنگ زد و گفت تموم شده پریودیش و منم بهش گفتم فردا ساعت ۱۰ صبح بیاد و اون گفت فردا صبح نمیتونه بیاد ولی ظهر میاد منم قبول کردم .
همون موقع زنگ زدم و فردا رو مرخصی گرفتم تا نرم سر کار.
۳شنبه ظهر زنگ زدم بعداز چندبار زنگ زدن که مادرش جواب میداد و من فوت میکردم بالاخره مهین جواب داد و بهش گفتم بیا دیگه و اون پشت تلفن چندتا فحش داد که چرا فوت میکنی مگه مریضی حرف نمیزنی و من جا خوردم که چرا این کارو میکنه و قطع کردم ‌۲۰ دقه بعدش زنگ خونمونو زد و من رفتم درو باز کرد مثل کسایی که در حال فرارن سریع خودشو انداخت تو خونه پرسیدم چرا جواب تلفنو ندادی؟ گفت واقعا ساده ای مجید ،گفتم چرا گفت انتظار داشتی جواب تلفنو بدم باهات صحبت کنم وقتی مامانم بغل دستمه اونوقت داستان برام درست بشه بگن آقای فوتی دوست مهینه ،خندیدمو گفتم اسم منو گذاشتن آقای فوتی ؟گفت آره مامانم این اسمو روت گذاشته بابام میخواد بره ازاین دستگاهای شماره انداز بگیره شماره تورو در بیاره بیچاره ات کنه.
گفتم من قبل از این بیچاره شدم گفت کی گفتم وقتی عاشق تو شدم
و از همون ابتدای ورود مهین به خونه کوس لیسی رو شروع کردم…
بردمش خونه یه شربت دو لیوان چایی ریختم و آوردم و ازش پرسیدم چقدر میتونی بمونی و چرا فرار میکردی.
گفت فرار نکردم گفتم کسی منو نبینه سریع خودمو انداختم تو خونه درو بستم بعدشم زیاد وقت ندارم گفتم میرم خونه پریساشون یکم درس بخونیم باهم با پریسا هم هماهنگم. ولی زیاد نمیتونم بمونم.
چایی ها رو گذاشت کنار گفت من برای چایی خوردن نیومدم اومدم پیشت تا با هم باشیم ۳ روزه دارم به اونروز فکر میکنم خیلی خوش گذشت بهم …بعد یه گاز ریز از بازوم گرفت و گفت لعنتی سینه هامو کبود کردی هنوز درد میکنه …من کیرم راست شد و خودمو نزدیک کردم و گفتم ببینمشون و اونم اومد نزدیک و تاپشو داد بالا و من بوسشون کردمو سرمو فشار دار به سینش سرمو آوردم بالا و شروع کردم به خوردن لباش و بعد خوردن لباش گردنشو با زبونم لیس زدم سرشو به پشتی تکیه داده بودو لباشو گاز می‌گرفت شهوتی بود که نگو من برای جبران نامردی علی پا پیش گذاشته بودم ولی مهین واقعا منو دوس داشت برای همین خودشو به من داده بود و کلا تو رویای با من بودن تا آخر عمرش بود ولی من هیچ حسی نداشتم جز اینکه بکنم و خیانت علی رو جبران کنم.
گفتم لباستو در بیار راحت تر بخورم این لیمو شیرین ها رو و دراورد و دراز کشید و من رفتم یه بالشت آوردم و گذاشتم زیر سرش و شروع کردم به خوردن و با دستام جمعشون میکردم بالا و میک میزدم و زبونمو دورشون میچرخوندم واقعا عالی بود کیرم داشت شورتمو پاره می‌کرد کنارش دراز کشیدم دست چپمو بردم زیر سرش و چرخوندمش سمت خودم سینه هاشو میخوردم و دست راستمو بردم تو شلوارش و زیر شرتش و رسوندمش به کوسش،نتنها مقاومت نکرد بلکه خودش با دستش شلوارشو کشید پایین تا دستم راحت برسه به کوسش حال کردم از این کارش،انگشتمو رو چوچولش میکشیدم و تند تند مالش میدادم با دستش سرمو از رو سینه هاش برداشت و شروع به خوردن لبهام کرد خیلی حشری شده بود دستمو از زیر سرش برداشتم و رفتم پایین و شروع کردم به خوردن کوسش و با دستام سینه هاشو فشار میدادم از آهو و اوه به آخ و آی تبدیل شد ناله هاش و می‌گفت فشار نده مجید درد میگیره ولی من حالیم نمیشد دوست داشتم بگه نکن و من بکنم اینم یجور مریضیه دیگه ،
تمام بدنم گر گرفته بود و داشتم از حرارت بدن مهین ذوب میشدم که یه دفعه بدنش شروع کرد به لرزیدن و ارضا شد من تا اونموقع ندیده و نشنیده بودم که دخترها هم ارضا میشن و مهین سرمو گرفت و فشار داد رو سینه های کوچولوش و قربون صدقه ام میرفت و می‌گفت که خیلی خوبه حالش و این حالو تا الان تجربه نکرده ولی من بهت زده بودم جون تا الان نمیدونستم دخترا هم ارضا میشن.
ازش پرسیدم حالت خوبه گفت بهتر از این نمیشه و بلند شد تا لباسشو بپوشه که من جلوشو گرفتم و گفتم اومده بودی فقط خودت ارضا بشی و بری من چی ،گفت خوی من دخترم نمیتونم بهت کوس بدم تو ارضا بشی گفتم کون که میتونی بدی بعدشم من برات خوردم تو هم بخورش
اینو که میتونی ازم معذرت خواهی کرد و منم شلوارمو در آوردم و دراز کشیدم و اونم شروع کرد به زبون زدن به کیرم ولی اصلا نه اون بلد بود و نه من حال میکردم.بهش میگفتم دندوناتو نزن دردم میگیره اونم میگفت فکم درد گرفته گفتم بیا دراز بکش لاپایی حال کنم و اومد دراز کشید به روی شکم و من تف زدم و گذاشتم لاپای گوشتیش واییییییییییی چه رونایی داشت دست راستشو گذاشته بود جلوی سوراخ کوسش یه یوقت نره تو کوسش ولی چون ناخوناش بلند بود یه بار کیرم خورد به ناخونش درم گرفت رفتم از اتاق مادرم کرم آوردم و بهش گفتم اینجوری نمیشه مهین من دارم دیوونه میشم یا از کون یا از کوس کیرمو زخم کردی .واقعا زمان تخمی بود میگفت مجید تو رو خدا میگن درد داره نکن باهات قهر میکنما …
گفتم منو دوس نداری گفت چه ربطی داره دوست دارم که برات خوردمش،بخدا دوست دارم مجید من همه چیم واسه توئه ولی میگن کون درد داره برم خونه میترسم مامانم بفهمه نکن منو .اذیت نکن منو
من که حالیم نبود نمیفهمیدمو سلطان الان کیرم بود گفتم نه دراز بکش لاپایی حال نمیده باید از کون بکنم همشو نمیکنم تو فقط یکم تا ارضا بشم .
خلاصه آنقدر گفتم که راضی شد و دمر دراز کشید و منم سر کیرم کرم زدم و در کون مهین هم کرم زدم اولین بارم بود و سر کیرمو هل دادم رو سوراخش و کله کیرم رفت داخل و مهین یه جیغ بنفش کشید انگار کارد زدی بهش و به خودش می‌پیچید ولی من فقط صفت بغلش کرده بودم تا در نره…
یکم نگه داشتم کیرمو یکم دیگه فشار دادم که آبم اومد و خالی کردم تو کونش و وقتی در آوردم همچنان آبم داشت از کونش بیرون میومد همونجوری روش دراز کشیدم و گردنشو بوس میکردم منو از رو خودش انداخت کنار و بدون حرف زدن و با آخو آوخ کردن لباسشو دستش گرفت و رفت دستشویی خودشو شست و لباساشو تنش کرد و رفت هیچی نگفت .
یه هفته حرف نزدیم بعد یه هفته زنگ زدن حرف زد و گفت که از دستم ناراحته و من گفتم تو ارضا شدی منم ارضا شدم چرا ناراحتی گفت کون درد داره و اگر منو دوس داری منو از کون نکن وگرنه دیگه هیچوقت نمیام پیشت منم قول دادم که نکنم کونش و اونم یاد بگیره برام ساک بزنه .فرداش دوباره مرخصی گرفتم و اومد پیشم اینبار دیگه نیاز نبود بگم لباساشو در بیاره تا اومد خودش لباساشو در آورد لخت مادر زاد حتی شورتم در آورد و دراز کشید و گفت بیا بغلم عشقم …
الان که فکر میکنم با خودم میگم آنقدر خریت از من واقعا نوبر بوده که اونموقع هیچ شکی نکردم بهش که این دختر چقدر با من راحت بوده
و چطور میشه که نیومده هنوز لخت دراز می‌کشید و من کوسشو میخوردم و اونم برام ساک میزد…( حقایق ماجرا در زمان حال مشخص میشه براتون)
حدودا یک سال به این منوال گذشت…
پدرم از شرکت باز خرید کرد به همراه مادرم و تصمیم گرفتن که کوچ کنیم به شهر خودمون اینجا که ساکن هستیم کرج و اونجایی که میخوایم بریم مشهد.
به قول پدرم هر چقدر پول جمع کردیم بسه برگردیم مشهد و اونجا خونه بخریم و کار کنیم. غریب بودن بسه.
یه هفته قبل باز خرید کردن پدر ومادرم از شرکت میشه گفت آخرین دیدار من و مهین اتفاق افتاد مث بار اول که پریود بود اعصاب درست هم نداشت اومد خونمون منم کلا اونموقع سرکار نمی‌رفتم و هفته ای ۳ بار حداقل مهین برام ساک میزد و خیلی حال بهم میداد لاپایی هم میکردمش…
اومد خونمون و بعد از لاس زدن و خوردن لباش شروع کردم به خوردن سینه هاش دیگه الان از سینه های ریز و نامرئی خبری نبود سوتین می‌بست از بس مالومنده بودمشون و می‌گفت اینو محصول دست
مجید هستن و فقط برای تو هستند فقط تو میتونی بخوریشون و اجازه داری ولی مجید غافل از ماجرا که یه نفر دیگه هم هست که تپل هم میخوره هم میکنه مهین رو.
خوابوندم که لاپایی بکنم گفت پریوده فرستادمش دستشویی گفتم خوب بشورش تا کثیف کاری نشه رفت و برگشت دراز که کشید بی خبر یه دفعه سرشو تف زدمو یه ضرب بدون معطلی و بدون ذره ای رحم تا ته کردم تو کونش دادش بهوا رفت و زیر دستو پام دستو پا میزدم داد میزد و گریه میکرد که تو رو خدا مجید درش بیار میسوزه کونم من بی‌رحم تر از اونی بودم که گوشم بدهکار این حرفها باشه و بدون ذره ای رحم و معرفت کیرمو تو کونش ثابت نگه داشته بودم و محکم بغلش کرده بودم که یوقت در نره از زیرم، گریه هاش که تموم شد گفت چرا اینکارو میکنی؟ گفتم خسته شدم از ساک زدنت ولاپایی دادنت.
منم سالی یبار یه حال درست بکنم گفت نمیبخشمت و من بیشتر شهوتی میشدم و شروع کردم به عقب و جلو کردن کیرم و آخو آی گفتن های مهین کل خونه رو گرفته بود منم دائم با دستم دهنشو میگرفتم که داد نزنه ولی بازم اون داد میزد می‌گفت همسایه هارو خبر میکنه اگر نکشم بیرون ولی من حالیم نمیشد فقط شهوتی تر میشدم و تند تر میکردم تا ارضا شدم و از روش بلند شدم و اونم بعد از مدتی بلند شد و زد تو صورتم و منم بجاش پیشونیش بوسیدم وازش تشکر کردم بخاطر کونی که داده و نشست به گریه کردن و چندبار محکم با مشت زد یه بازوم که خیلی نامردی که اینکارو با من کردی و از دهنش پرید که تو هم مثل علی شدی برام و دیگه دوست ندارم …
یه دفعه شوکه شدم مگه علی هم میکنه تو رو که زبونش بند اومد و به پته پته افتاد .
اومد لباساشو بپوشه نذاشتم و دستاشو گرفتم و گفتم کدوم علی ما تو محلمون جز داداشت علی نداریم که یه دفعه زد زیر گریه …
با اشاره سر تو همون هق هق گریه کردناش فهموند بهم داداشش علی دوست من برادرش هم اونو میکنه .
بعد گریه کردناش رفت توالت خودشو شست و اومد لباساشو تنش کرد که من نذاشتم بره گفتم باید باهاش حرف بزنم گفت من حرفی ندارم باتو بزنم و دیگه هم کاری ندارم باتو ولی من باید می‌فهمیدم چخبره بزور ازش حرف کشیدم با اصرار و دوتا ویشگون محکم که اگه نگه آبروشو میبرم تو محله مجبور شد بگه .
مهین می‌گفت علی از مریم خوشش میاد ولی مریم دم به تله نمیده تا الان حتی یکبار هم علی نتونسته مریمو بکنه بجاش هر وقت از پیش مریم میاد خونه منو میکنه الانم که ۳ماهه تو بیکاری دائم خونه ای که علی کلا با مریم کات کرده چون نمیتونه مریم ببینه مریم فهمیده علی فقط برای کردن میخواد خیلی وقته کات کرده .خواهرت از من زرنگتر بود .
ولی من بختم سیاهه هم تو رو دوست دارم و بتو میدم و هم داداشم علی که الان ۵ساله منو دستمالی می‌کرد والان شش ماهه فهمیده من با تو رابطه دارم منو میکنه (بغض داشت و از گوشه چشمش اشک میریخت)
حالم خراب شد از خودم بدم اومد از علی نفرت پیدا کردم
و گفتم تلافیشو سرش در میارم که زد تو صورتم و گفت برو بمیر چون من دیگه دوست ندارم و نمیخوام ببینمت و رفت .
تا وقتی اونجا بودیم زنگ میزدم و جواب نداد میدونست میخوایم بریم ولی جواب نداد و رفتیم و ۳ماه بعد خبر دار شدم که با پسر خالش ازدواج کرده و رابطه ما تموم شد تا سال ۱۴۰۰ که من با همسرم و دوتا پسرم که تو مشهد زندگی می‌کردیم یه روز حرم امام رضا بودم که مهین رو دیدم البته اون منو شناخت خانومم رفته بود زیارت و من تو صحن انقلاب حرم بچه هامو نگه داشته بودم که یه خانوم اومد کنارم نشست و گفت سلام مجید خودتی؟
دیدمش جا خوردم گفتم تو کجا اینجا کجا گفت اومدیم زیارت با داداشم و زنش ،گفتم شوهرت کجاست گفت فوت شده ۳ساله و من تنهام گفت خانومت کجاست شنیدم از مریم که مهندسه گفتم آره رفته زیارت الاناست که بیاد .گفت من از مشهد خیلی خوشم میاد شاید بیام مشهد زندگی کنم بخاطر امام رضا .گفتم بخاطر امام رضا یا دلت واسه من تنگ شده ،با کنایه بهم گفت نامرد مگه تشنگی داره هنوز یادم نرفته آخرین بار چکارم کردی!!! گفتم جوونی کردم تو ببخش ،یکم مکث کرد و گفت من خیلی وقته تو رو بخشیدم ولی علی رو هیچوقت نبخشیدم و خدا هم بخاطر همین نبخشیدن من یه زن هرزه بهش داده .گفتم هر وقت اومدی مشهد زندگی کنی به من خبر بده تا من بیام پیشت تنها نباشی
گفت فقط به امید تو میخوام بیام مشهد الان اتفاقی دیدمت بخدا مجید خیلی خوشحال شدم ما دوروزه اومدیم مشهد سراغتو از مریم گرفتم آدرستو داشتم ولی روم نمیشد بیام الان که دیدمت شک کردم تو باشی واقعا خوشحالم که دیدمت.
البته تو متاهلی و من یه بیوه سیاه بخت ،گفتم نگو این حرفو …
گفت من به هرچی دل بستم از دستم رفت بتو دل بستم رفتی به شوهرم دلبستم مرد الان میخوام بیام مشهد باور کن مشهد خراب میشه ،گفتم نه من متاهلم ولی متعهد نیستم .بیا خودم دورت میگردم جبران اونهمه زجری که کشیدی رو میکنم…
گفت میگی متعهد نیستی یعنی الان بغیر خانومت باکسی دیگه هم هستی گفتم نه عزیزم منظورم اگر تو باشی تعهدم رو تعلیق میکنم وگرنه همسرم به اندازه کافی منو راضی میکنه که نیازی به زن دیگه ای نداشته باشم (کلا داشتم تر میزدم هم میخواستم نگهش دارم برای خودم هم میخواستم بگم آدم متعهدی میشم برای تو ،یاد گذشته ام افتاده بودم که حسرت کوس کوچولو و صورتیش همیشه منو خراب میکرد) کی میای مشهد ؟فعلا اومدیم دنبال خونه پیدا کردیم خبرت میدم بیای پیشم … همسرم که داشت میومد بهش گفتم و اونم چون دوست نداشت اونو ببینه بدون آشنایی رفت ولی شمارشو بهم داد …
۲ماه بعد تماس گرفت گفت سلام مجید…مهینم …
ادامه دارد…

نوشته: مجید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها