داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فوت فتیش با دو رفیق در ویلا

سلام من امیر هستم
الان ۲۰ سالمه داستانی که میگم مال وقتی بود که ۱۴ ساله بودم
اول از همه بگم که اسم ها ساختگی هستند
داستان مال روزی بود که من با رفیقم بهنام قرار گذاشتیم بریم کوه بهنام پسر عموش عرشیا رو هم اورد ما اول صبح زود رفتیم ویلای پدر بهنام و اونجا صبحانه خوردیم
وقتی می خواستیم بریم دیدم ارشیا با یه جوراب ساق کوتاه و یک کفش کوه معمولی بود اما بهنام یه جوراب خاکستری کلفت و یک نیم بوت زمستانی اومده بود هوا خیلی گرم بود ما ساعت ۸ رفتیم و ساعت ۲ برگشتیم کامل عرق کرده بودیم بهنام گفت بیاید بازی قاضی و محکوم بازی کنیم بازی اینجوری که یک نفر قاضی میشه و حکم میده بقیه سنگ کاغذ قیچی بازی می کنند هرکس باخت حکم قاضی روی او اجرا می شود
چون من از همه بزرگتر بودم من اول قاضی شدم
و گفتم هرکی باخت باید لباسش رو در بیاره و با کمربندی کلفت ۲۰ ضربه به پشت اون بزنن اول بهنام باخت و کمربند خورد بعد گفتم هرکی باخت باید فلک بشود باز بهنام باخت و فلک شد این بار که دور اخر حکم دادن من بود گفتم هرکی باخت باید بره کف جوراب اون یکی رو ببوسه و یک نفس عمیق بکشد این بار ارشیا باخت و من کله اون رو گرفتم جلوی پای بهنام ارشیا داشت خفه میشد
دیگه نوبت من تموم شد نوبت ارشیا شد که قاضی بشه
ارشیا گفت امیر یک بلایی سرت بیارم اول گفت هرکی باخت باید کف پای اون یکی رو لیس بزنه از شانس بد من من باختم از بوی پای بهنام داشتم خفه می شدم یک زبون کشیدم کف جوراب بهنام دیدم اندازه یک خط چرک جورابش رفت بعد شروع کردم به لیس زدن این دور عم تموم شد
این بار گفت هرکی باخت باید ۱۰ دقیقه به پای اون یکی بو کنه باز من باختم و بو کردم دوباره گذشت این بار گفت هرکی باخت باید کمربند بخورد این بار دیگه بهنام باخت و کمربند رو همچین کوبیدم به پشتش که پشت خودم درد گرفت و حالا دیگه نوبت بهنام شد که قاضی شه گفت هرکی باخت باید جوراب اون یکی رو بکونه داخل دهنش من باختم
و کردم دوباره گفت هرکی باخت باید تنبیه قبلی رو بکونه این دفه ارشیا باخت جوراب من رو خورد و رسید به حکم اخری گفت هرکی باخت ۱۰۰ تا شلاق می خوره باز ارشیا باخت و ۱۰۰ تا خورد
بازی تموم شد و ما برگشتیم خونه و اون روز یکی از بهترین روز های عمرم بود

نوشته: Amirabd

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها