داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عشق خانم استاد

من کسری 27 سالمه این داستانی که مینویسم واسه دو ساله پیشه من سال 89 وارد دانشگاه شدم و در یک کلاس من اکثرا مسن ترین فرد میشدم و نمیتونستم با کسی گرم بگیرم چون همه با من تفاوت سنی زیادی داشتن سعی میکردم خودم باشم و خودم
چون سالهای زیادی بود از درس دور بودم و دانشگاه هم شانسی قبول شده بودم نمیتونستم خوب درسام رو درک کنم و تو این مساله زیاد مشکل داشتم
یکی از روزهای اول ترم درس فیزیک پیش داشتیم جلسه اول بود 5 دقیقه ای که گذشت دیدم یه خانمی زیبا با صورتی گرد و سفید با چشمان درشت و موهای مش کرده و خوش هیکل و تقریبا 26 ساله اومد داخل کلاس به خودم امیدوار شدم که یه نفر هم سن من پیدا شد دیدم رفت پشت تریبون . آره خانم ، استاد فیزیک بود که اولین تجربش بود که به عنوان استاد حق التدریسی واسه تدریس میومد همه بچه ها به همدیگه میگفتن عجب تیکه ایه و تو کلاس خیلی دستش میانداختن . یه نفر مزه می پروند بقیه هم هر هر میخندیدن و این استاد بدبخت هم کلافه شده بود منم دیدم این بدبخت کم آورده دیگه صبرم تموم شد و بلند شدم و رو کردم به اون دانشجویی که مزه می پروند و بهش گفتم اینجا جای دلقک بازی نیست ما اومدیم دانشگاه نه سیرک برو جای میمون سیرک دلقک بازی در بیار که واقعا لیاقتت همونجاست ، تا چند ثانیه سکوت همه کلاس رو فرا گرفت یه لحظه دیدم خانم استاد سیماش قاطی کرد و به اون دانشجو گفت برو بیرون و درستو با من حذف کن و اونو انداخت بیرون و از اون به بعد کلاس رو گرفت تو دستش دیگه هیچ کس سر کلاسش مزه نمی پروند .
استاد با مهربونی به من نگاه میکرد من هم فقط رفته بودم تو بحر استاد و با خودم میگفتم یعنی متاهله یا مجرده میگفتم ای خدا یعنی میشه مجرد باشه خلاصه بگم احساس میکردم واقعا دوسش دارم هر چی با خودم کلنجار میرفتم و به خودم میگفتم بابا طرف استاد دانشگاهه ولی تو کتم نمی رفت و با خودم میگفتم بابا مگه تو چی کم داری ،خونه نداری که داری ماشین مدل بالا نداری که داری در آمدت خوب نیست که هست قیافه نداری که داری ، طرف از خداش هم باشه و همین اعتماد به نفسها باعث شد که واقعا بهش فکر کنم و دوسش داشته باشم و از اون به بعد اون شد ملکه ذهن من ، سر کلاساش هیچی نمی فهمیدم فقط کارم شده بود نگاه کردن خانم استاد اونم بیشتر سر کلاس به من نگاه میکرد و بنده خدا فکر میکرد من دارم به درس گوش میکنم خلاصه گذشت تا یکی از روزها که با هاش کلاس داشتم آخر کلاس رفتم پیشش و گفتم استاد من 8 سال از درس دور بودم الان اینایی که شما میگین واسه من زیاد قابل درک نیست اگه ممکنه کلاس خصوصی واسه من بذارین هزینش هر چقد هم که باشه واسم مهم نیست خانم استاد یه فکری کرد و گفت هفته بعد بهتون میگم چه کار کنین . هفته بعد گفت که ایراد نداره من روزایی که دانشگاه کلاس دارم باهاتون هماهنگ میکنم بیایین آزمایشگاه فیزیک و شماره تماسمو گرفت دیدم شب باهام تماس گرفت و گفت فردا ساعت 12 بیایین آزمایشگاه و گفت مواظب شماره من باش گفتم استاد خیالتون راحت باشه.
فردا ساعت 12 رفتم آزمایشگاه فیزیک دیدم اونجا منتظره منه بعد از احوالپرسی نشستیم و درس رو شروع کرد اصلا باورم نمیشد استاد مقابل من نشسته و فقط توجهش نسبت به منه خیلی خوشحال بودم پیششم
بعد از یک ساعتی که تدریس میکرد چند دقیقه ای استراحت میکردیم تو این چند دقیقه بیشتر از خودم میگفتم و خانم استاد هم بهم توجه میکرد و گوش می داد .
من از کارم که شرکت ساختمانی بود و اینکه با چند تا مهندس عمران کار میکنم و داریم روی پروژه ی مجتمعی در تهران کار میکنیم واز درامدم و خانوادم واسش صحبت میکردم و اونم به همه حرفام با اشتیاق خاصی گوش میداد .
حرفام که تموم شد گفت پس واسه چی درس میخونی. من در جوابش گفتم چون موقعی که با خانمی با سوادی مثل شما هم کلام میشم کم نیارم شایدم به خاطر جایگاه و شخصیتی که درس بهم میده که تو یه جمعی حرفی واسه گفتن داشته باشم.
خلاصه چون پایان ترم بود این جلسات هر روز تکرار میشد و این علاقه روز به روز شدید تر الان دیگه با هم صمیمی تر شده بودیم آخر یکی از جلسات گفتم استاد من همش واسه شما از خودم میگم وشما گوش میکنین امروز میخوام خواهش کنم شما بگین و من گوش کنم. اونم قبول کرد و گفت به یه شرط اونم اینکه راز نگهدار خوبی باشی
مثله اینکه دلش خیلی گرفته بود ، همینطور که حرف می زد بغض گلوشو گرفته بود داشت از غم و غصه ای که داشت منفجر میشد، گفتم استاد میشه یه خواهشی ازت کنم گفت بگو . گفتم استاد میشه بریم بیرون از دانشگاه و با هم حرف بزنیم اخه شاید کسی بیاد اینجا دوست ندارم شما رو تو این وضعیت ببینه استاد هم قبول کرد رفتیم بیرون استاد باهام دردودل میکرد . و از زندگیش میگفت منم از سرنوشت تلخ اون متاثر شده بودم (فهمیدم که استاد بچه تهران نیست اون بچه شهرستانیه که منم متولد همون شهرستانم استاد قبلا نامزد کرده بود و به خاطر خیانت نامزدش از اون جدا شده بود استاد تو تهران با خواهرش که در تهران دانشجو بود زندگی میکرد و واقعا تنهاست و خیلی سختیهایی که الان از گفتنش معذورم تو زندگیش متحمل میشد ) من هم با اون حالت متاثر اشک هاشو پاک کردم و گفتم استاد ناراحت نباش خدا بزرگه همه چیز درست میشه یه دفعه بغضش ترکید انگار که خیلی وقت بود با کسی درد ودل نکرده بود وحرفایی که در کنج دلش همینطور آزارش میداد رو بازگو نکرده بود من اونو گرفتم تو بغلم همینطور دستم رو رو سرش نوازش میدادم و اشکهاشو پاک میکردم بنده خدا خیلی سبک شد و از اون به بعد رابطمون خیلی صمیمی تر شد که گاهی اوقات شبها با هم میرفتیم دربند (پاتوق ما شده بود) و تا دیر وقت اونجا بودیم. هر روز علاقه ای که بهش داشتم بیشتر و بیشتر میشد ولی هیچ وقت جرات اینو نداشتم که بهش بگم دوسش دارم رابطمون مثل دو تا دوست بود خیلی مراقب بودیم کسی از این رابطه بویی نبره و یه جورایی به هم عادت کرده بودیم هر شب میرفتیم پاتوق .
یکی از شبها که رفته بودیم دربند دیگه نتونستم احساسی که نسبت بهش داشتم رو پنهان کنم دلم رو زدم به دریا و همه چیز رو بهش گفتم و اعتراف کردم که از همون روز اول که دیدمش و فکر کردم دانشجوست مهرش به دلم افتاد و درخواست کلاس های خصوصی فقط یه بهونه بود و…
اون به حرفام گوش می داد و سرش رو تکون میداد و میگفت نه کسری ادامه نده من قسم خوردم دیگه به هیچ کس اعتماد نکنم من نه …
ای کاش این حرف رو نزده بودی ای کاش …
گفتم خیلی وقت بود تو خودم نگه داشته بودم دیگه داشتم میترکیدم ولی الان راحت شدم اگه نظرت هم منفی باشه بازم خیالم راحته که حداقل حرف دلم رو زدم و بعدا خودم رو سرزنش نمیکنم که چرا نتونستم احساس که نسبت بهت داشتم بهت بگم بخدا من ادمی نیستم که سوء استفاده کنم و بخوام از آب گل الود ماهی بگیرم حرفی که چند ماهه نگه داشتم رو زدم ببخشید اگه باعث ناراحتیتون شدم اصلا از فردا شما میشین همون خانم استاد مهربون منم همون شاگرد تنبل.
سکوت کرد و دیگه هیچ حرفی ردوبدل نشد و اومدم خانم استاد رو پیاده کردم و رفتم خونه
و اونشب تا صبح به حرفام فکر میکردم از یه طرف ناراحت بودم که چرا گفتم واز یه طرفه دیگه خوشحال بودم که حرف دلم رو زده بودم دیگه هیچ تماسی رد و بدل نمیشد و دیگه من هم سر کلاس های فیزیک پیش نمیرفتم بعضی اوقات از دور میدیدمش انگار یه چیزی گم کرده بودم و از یه طرف غرورم اجازه نمیداد باهاش تماس بگیرم.
چند روزی گذشت . یه روز که سر ساختمان بودم گوشیم زنگ زد آره ، خانم استاد بود جواب دادم . خانم استاد گفت اگه بشه میخوام ببینمت . انگار خدا دنیا رو بهم داد حس خوبی داشتم قرار شد شب برم دنبالش و با هم بریم پاتوق .
وقتی همدیگه رو دیدیم هر دومون ساکت بودیم همش منتظر بودیم اون یکی شروع کنه تا اینکه خانم استاد گفت چرا نمیایی سر کلاست نگرانت شدم ، حالت خوبه ؟ از دستم ناراحتی ؟ ببخشید اون شب ناراحتت کردم بخدا اصلا حالم خوب نبود آخه حرفات منو شکه کرده بود همینطور موندم اصلا فکر نمی کردم بهم بگی که دوستم داری ولی تو این چند روزی که ازت دور بودم احساس میکردم تنها تر از قبل شدم و اصلا باورم نمیشد اینقد واسم مهم باشی که وقتی نمیومدی سر کلاس نگرانت باشم و همش دلم بگیره کسری بخدا منم دوست دارم ولی تجربه بدی که داشتم تصویر بدی از همه مردها تو ذهنم ایجاد کرده بود و کلی عذر خواهی کرد بابت اونشب . گفتم استاد اینقد عذر خواهی نکنین دیدم پرید تو حرفم و گفت برای بار آخر باشه منو بیرون استاد صدا میکنی من اسم دارم و اسمم هم هستیه منم با کمال پررویی داد زدم هستی جونم دوست دارم .
و علاقه دو طرفه باعث شد رابطه ای دیگه شکل بگیره ، رابطه ای که دیگه واسمون مهم نبود کسی بفهمه یا نه .
خلاصه امتحانات شروع شد ومن فیزیک پیش و فیزیک 1 را به صورت هم نیاز برداشته بودم و استاد فیزیک 1 استاد دیگری بود .
شبی که فرداش امتحان فیزیک 1 داشتم به هستی گفتم میشه امشب بیایی خونه باهام فیزیک 1 کار کنی اونم قبول کرد و اومد .
وای خدای من کسی که واسه دیدنش لحظه شماری میکردم الان پیشه منه زیر یک سقف ،من و اون تنهای تنها. گفتم هستی جان نمیخوای لباساتو در بیاری گفتش واسه چی گفتم آخه شما رو اینطور میبینم یه جورایی موذبم احساس میکنم راحت نیستین گفت نه من راحتم بیا درس رو شروع کنیم گفتم میخوایی اگه راحت نیستی بریم بیرون ، دید ناراحت شدم رفت تو اطاق و بعد از چهل دقیقه ای اومد بیرون دیدم هستی به خودش رسیده و موهابلندش رو که تا روی باسنش بود مرتب کرده و بایک تاپ بنفش اومد و گفت راحت شدی . وای خدای من چی میدیدم بخدا تو عمرم زنی به زیبایی اون ندیده بودم اصلا نمیتونم قیافش رو توصیف کنم خیلی زیبا شده بود اصلا باورم نمیشد اینقد موهاش زیبا باشه موهای نرم و بلند که صورتی رو که من عاشقش شده بودم رو چندین برابر زیبا تر کرده بود و برای اولین بار بود استاد رو با آرایش میدیدم تصورش رو بکنین بدون ارایش اینقدر زیبا بود که منی که تواین 27 سالم واقعا از کسی به اون صورت خوشم نیومده بود عاشقش شدم حالا اون شخصی که به نظرم زیباترین زنی بود که دیدم الان چند برابر از قبل زیبا تر شده حس قشنگی داشتم گفتم هستی جان خودتونین ! خندید و گفت اولا خودتونین نه و خودتی بعدشم نه عممه، خودمم دیگه . رفتم پیشش و بغلش کردم وای چه ادکلنی زده بود آدم رو دیونه میکرد چنددقیقه تو آغوشم نگهش داشتم و سرم رو گذاشتم رو شونش و بی اختیار گریه ام گرفت اونم دستشو برد تو موهام وهمینطور که نوازشم میداد گفت کسری حالت خوبه گفتم استاد خوبم گفت استاد عمته مگه بهت نگفتم بهم نگو استاد بابا من اسم دارم اسمم هستیه و منو قلقلک میداد میگفت یالا عذر خواهی کن یالا عذر خواهی کن لبخند زدم و تو چشماش نگاه کردم و گفتم استاد دوست دارم و فرار کردم اونم دنبال من توی پذیرایی میدوید من از روی این مبل به روی اون مبل اونم دنبالم خلاصه شده بودیم تام و جری منو گرفت و بغلم کرد و بوسیدم مثله یه خواب بود فکر میکردم خوابم خودم رو نیشکون میگرفتم که ببینم آیا بیدارم یا نه یه لحظه لباشو گذاشت رو لبام وای هیچ وقت اون لحظه رو یادم نمیره و من هم زبونم رو تو دهانش کردم و با سرعت زیاد میچرخوندم ولباش رو میخورم چقد لبش نرم و خوشمزه بود همینطور که لبام رو لباش بود بغلش کردم و بردمش تو اطاق روی تخت خواب خوابوندمش و از لباش به سمت گردنش رفتم و ازگردنش به سمت لاله های گوشش و دوباره لباش رو شروع کردم به خوردن و دستم رو از زیر تاپ بردم روی کرستش و سینه هاش رو محکم فشار میدادم دیگه هیچ چی نمیفهمیدم سریع تیشرتمو در آوردم و تاپ اونم همینطور و سوتینشو باز کردم وای خدای من چی میدیدم سینه های سفیدی که سرشون قهوه ای روشن و سفت بود واقعا سینه های سفید و زیبایی داشت و همینطور بدنش مثل برف سفید بود شروع به خوردن سینه هاش کردم هستی هم چشماش رو بسته بود و هیچ اعتراضی نمی کرد خیلی سریع شلوارشو در آوردم پاهای سفید و سیقلی داشت یه دونه موی کوچک هم به بدن و پاهش نبود خیلی هیکل سفید و زیبا و رو فرمی داشت از یه طرف هم ادکلنش بوی خاصی داشت که منو پاک از خود بیخود کرده بود سریع شلوارک خودم رو هم در اوردم و هستی رو به پشت خوابوندم و خوابیدم روش و پشت گردنش و لاله های گوشش رو شرو ع کردم به لیسیدن و مکیدن دیگه الان هستی جون هم صدای خفیف ناله هاش به گوش میرسید و شرتش رو در آوردم و از گردن به سمت کمر و همینطور به سمت باسن و پاهاش شروع به لیسیدن کردم و دستم رو بردم لای پاش دیدم خیس خیس بود و شروع به نوازش چوچولش کردم دیدم صدای ناله هاش بلند تر میشه شرت خوم رو هم دراوردم و دستاش رو گرفتم و بلندش کردم و همینطور که موهای بلند و نرمش رو نوازش میدادم میگفتم هستی بخدا دوست دارم دوباره خوابوندم رو تخت و از گردن به سمت پایین شروع به خوردن کردم تا رسیم به کسش زبونم رو تو کسش کردم و کسش رو شروع به خوردن کردم صدای نالهش به قدری شده بود که دیگه میترسیدم کسی تو آپارتمان صداشو بشنوه پا شدم در اطاق رو بستم و بهش گفتم الان نوبت توست بیا بخورش اولش گفتش نه بعد دید من دوست دارم گفت باشه هر چی تو بخوای و به حالت 69 در اومدیم واون کیر منو میخورد و من هم کسش رومیخوردم یه لحظه دیدم دیگه صدایی از هستی نمیاد فهمیدم که ارگاسم شده بعد بلندش کردم و خوابوندمش رو تخت و دستم رو تو موهاش بردم و شروع به نوازش موهاش کردم ،هستی بی حال روی تخت خوابیده بود و من هم کاری به کارش نداشتم و فقط سرم رو گذاشته بودم رو سینه هاش و دستم هم توی موهاش بود و با کلمات دوست دارم ،دیونتم، عاشقتم ، و… واسش لالایی میگفتم بعد از چند دقیقه هستی بلند شد و گفت الان نوبت منه که بهت ثابت کنم چقد دوست دارم و شروع کرد به زبون زدن به بدن من و خوردن لاله های گوشم و با زبونش همینطور به سمت پایین اومد وقتی به کیرم رسید کیرم رو کرد تو دهنش و وبا تمایل کامل شروع به خوردن کرد من که دوست نداشتم اینطور ارضا شوم بلندش کردم وخوابوندمش رو تخت وپاهاش رو دادم بالا و اومدم که بکنم تو کسش گفت نه من اوپن نیستم منم که داشتم دیونه میشدم و هیچ چی نمیفهمیدم از یه طرف خیلی ناراحت بودم و از طرف دیگه خیلی خوشحال که اونی که عاشقشم خودم برای اولین بار دارم پرده بکارتشو پاره میکنم بهش گفتم هستی بهم اعتماد داری میدونی که دوست دارم گفت اگه شک داشتم الان اینجا چکار میکردم گفتم میخوام امشب یه کاری کنم که اگه بخواهیم همدیگه رو فراموش کنیم هم نتونیم گفت مثلا چیکار گفتم میخوام امشب مثله شب حجله عروس و دامادا منم پرده بکارتتو پاره کنم دیدم ناراحت شد گفتش نه تو میخوای آبروی من بره تو مگه منو دوست نداری پس ابروم چی میشه به فکر ابروم نیستی گفتم چرا بخدا دوست دارم تو عزیز ترین کسمی بخدا تصمیمو گرفتم من باهات ازدواج میکنم قول میدم به جونه مامانم که میدونست واسم خیلی ارزش داره رو قسم خوردم ولی تو کتش نمیرفت گفتم باشه من اونی رو میخوام که تو بخوایی هرچی تو بگی و بلند شدم وکه لباسام رو بپوشم دستمو گرفت گفتش پس تو چی منم گفتم همون که تو خوشحالی واسم کافیه زد زیر گریه گفتش بخدا منم دوست دارم و هیچ وقت فراموشت نمیکنم فقط بهم قوله مردونه بده که هیچ وقت بهم خیانت نکنی هر کاری تو بخوای واست انجام میدم فقط مثله اون، آشغال و پست نباش و اونجا با هم قسم خوردیم هیچوقت به هم خیانت نکنیم و راضی شد که همونشب شب حجلمون باشه و بهم ثابت کنه که چقدر دوستم داره و از همه مهمتر پاکدامنیش رو بهم ثابت کنه منم بهش قول دادم و قسم خوردم اولین و آخرین عشقش باشم من خوابوندمش رو تخت خواب و پاهاش رو دادم بالا و خیلی آروم کیرم رو در آستانه کسش قرار دادم وخیلی آروم فشار میدادم و هستی هم از شدت درد جیغ میزد ولی با صدای آروم بنده خدا خیلی درد داشت وقتی میدیدم داره درد میکشه اومدم بلند شم و بی خیال بشم دستمو گرفت گفت کسری تمومش کن من تصمیمم رو گرفتم دوست دارم منم وقتی ای جمله رو ازش شندیم دوباره به کار خودم ادامه دادم و خیلی آروم کیرم رو کردم تو کسش دیدم قطره های خون از بغل کیرم داره میچکه روی توشک وقتی خون رو دیدم محکم گرفتمش تو بغلم وخیلی آروم شروع به تلمبه زدن کردم دیدم جیغهای هستی جان تبدیل به ناله شد و داشت لذت میبرد منم همینطور که سینه هاش رو داشتم میخوردم خیلی آروم تلمبه میزدم وهستی هم با صدای ناله میگفت کسری دوست دارم بخدا فراموشت نمیکنم دوست دارم یه لحظه همزمان هم اون و هم من با هم ارضا شدیم و سریع کریمو در آوردم و آب کیرمو ریختم روی شکمش و هر دو بی حال روی تختخواب یک نفره خوابمون برد یه لحظه بیدار شدم دیدم ساعت 8 صبحه ساعت 8:30 دقیقه هم امتحان داشتم چون نخونده بودم نرفتم سر جلسه امتحان و به جای امتحان یه دفعه دیگه با عشقم ، با همسر آیندم سکس داشتیم وهستی که الان زن رسمی و دائمی منه ترم بعد به خاطر من فیزیک 1 ارائه داد و من ترم بعد با هستی فیزیک 1 برداشتم و 20 شدم این داستانی که واستون گفتم یکی از بهترین خاطره های زندگیم بودو همش راست بود به جز اسم خانمم . امیدوارم که خوشتون اومده باشه . دوستون دارم.

نوشته: کسرا

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها