داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

سكس با مرجان زندگيمو عوض كرد

سلام اين خاطره اي كه مينويسم كاملا واقعيه و داستان نيس و برام مهم نيس باور كنيد يا نكنيد فحش بديد يا نديد چون من به فحش اعتقاد ندارم خب از خودم بگم من اميدم 27 سالمه ساكن تهران اين داستان بر ميگرده به 2 سال پيش

خب بگم كه من با مرجان (دوست دخترم) تو چت روم آشنا شدم بعد كم كم دوستيمونو به بيرون كشيدم مرجان يه دختره 24 ساله با قد نسبتا كوتاه كه قدشو نميدونم چند هس و هيكلي تپل و گوشتالو داره كون و پستونش خيلي تو ديده و جلب توجه ميكنه داستان از اونجايي شروع شد كه من بش گفتم كه دوس دارم باهات سكس كنم اون اول قبول نكرد ولي بعد از كلي اصرار قبول كرد كه بكنمش البته ازم قول گرفت كه به كسش دست نزنم و پردشو نزنم منم قبول كردم

خلاصه گفتم بصبر يه فرصت خوب پيش بياد و خونه خالي شه اونم قبول كرد بعد از يك هقته بلاخره خونه به مدت يه عصر تا شب خالي شد مامانم با دوستاش رفته بودن خريد و شام بيرون بودن بابامم كه راننده تريلي هس كلا بيشتر موقعه ها خونه نيس و آبجيمم دست به سر كردم كه مثلا بره خونه دوستش درس بخونه (آبجيم قضيه رو ميدونست) خلاصه بش گفتم كه بياد خونه اونم گفت بابام اجازه نميده و اين حرفا ولي فهميدم بازيشه خلاصه با هزار و يك بد بختي خانومو راضي كرديم كه بابا رو بپيچونه و بياد بعد از 20 دقيق ديدم زنگ زد گفت بيا در رو باز كن منم استرس داشتم در حد كير
رفتم درو باز كردم اومديم داخل ديدم اونم استرس داره گفتم خوب نيس الان شروع كنيم رفتم نشوندمش رو مبل و رفتم 2 تا ليوان شربت آوردم گذاشتم جلوش و خودم نشستم بغلش و با كنترل ماهواره داشتم ور ميرفتم و داشتم دنبال كانال سكسي ميگشتم بعد 10 دقيقه با بدبختي يه كانال پيدا كردم ديدم مرجان داره با ناخوناش ور ميره گفتم شربت نميخوري؟؟ با صدايي ضعيف گفت “نه ممنونم” سرشو بالا نمياورد فهميدم خجالت كشيده خلاصه رفتم طرفش شالشو برداشتم لباشو خوردم اونم كم كم همراهي كرد باهام بعد از چند دقيق لب گرفتن و بوسيدن بردمش توي اتاق خواب خوابوندمش رو تخت و لباسشو در آوردم اولش خجالت ميكشيد ولي كم كم روش باز شد و مانتوي تنگشو از تنش بيرون آوردم و خودم زود لخت شدم و فقط يه شرت پام بود اونم يه شرت سفيد و سوتين آبي رو به بالا خوابيده بود رو تخت منم افتادم روش و ازش لب گرفتم اونم سرمو گرفت و به طرف خودش فشار ميداد بعد رو شكم خوابوندمش و سوتينشو در آوردم واي سينه هاش بزرگ و سفيد بود خيلي حال ميكردم سرش نسبتا صورتي بود شروع كردم به خوردنشون صداش در اومده بود و آه وناله ميكرد گاهي هم باصداي كم يه چيزي ميگفت كه من نميشنيدم داشتم كم كم شرتشو در مياوردم كه صداي در اومد فورا خودمو جمع و جور كردم و از در اتاقم سرك كشيدم ديدم مامانم با دوستاش اومدن داخل و منم تند تند داشتم لباسمو ميپوشيدم كه ديدم مامنم اومد داخل و ديد من لختم و يه دختر هم لخت روي تخت افتاده و مثل جن ديده ها به من نگاه ميكردم منم هول شدم و زود لباسامو پوشيدم به مرجان گفتم كه لباساشو مرجان شكايت ميكرد كه چرا اينجوري ميكني كه مامانمو ديد و هول شد و مثل اينكه خجالت كشيده باشه خودشو با پتو پوشوند و مامانم از اتاق رفت بيرون و مرجان زود لباساشو پوشيد مامانم از قصد دوستاشو برد تو اتاقش تا مرجان بره وقتي مرجان رفت اومد داخل و گفت همينجا بشين من دوستامو راهي كنم ميام منم روم نميشد سرمو بالا كنم خلاصه دوستاي مامان بعد 1 ساعت رفتن و مامانم اومد داخل اتاق و يه كشيده آبدار نسار جان ما كرد و شروع كرد به غر زدن كه اي پسره بي همه چيز اين چه كاري بود تو كردي خلاصه شد ساعت 8 و خواهرم اومد و من رفتم تو آشپز خونه به بهونه خوردن آب در حاليكه سرم پايين بود به مامانم گفتم خواهش ميكنم به بابا نگو اونم اصلا به خودش زحمت نداد يه كلمه به ما بگه و رفت اما فرداي اون روز برام اتفاقي افتاد كه تا امروز رو من تاثير گذاشته اگه دوست دارید بدونيد چي شد واسم بگيد تا تو داستان بعدي بنويسم

نوشته: امید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها