داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بهتر از بدتر

داستان غیر سکسی ….. ببین نسرین من یکی رو می خوام که باکسی دوست نبوده باشه . تا اونجایی که اطلاع داشتی و داری دوست پسر نداشته اهل این چیزا نباشه . تو که می دونی پسر خاله ات چه آدم ساده ایه . نسرین تو رو خدا این یه چشمه رو با ما راه بیا . می دونستم نسرین به موقعش با معرفت میشه . اون دختر خاله ام بود . یه سال ازم کوچیک تر بود و دانشجو . -ببین مهیار یکی هست که خیلی عالیه . از دوستای صمیمی منم هست . اتفاقا تک دختر خونواده هست . باباش پولداره . اهل دوست پسر هم نیست . دو تا داداش هم داره . یکی خدمته و یکی هم ازش کوچیک تره و دبیرستان درس می خونه . اسمشم تاراست . ببینم از اسمش خوشت میاد ;/; -من با اسمش چیکار دارم . من با خودش کار دارم . خیلی دختر ساکت و سر به زیر و خوبیه . -حالا باید دید .. منم که دو سه سالی می شد از خدمت بر گشته بودم و بابام واسم  آب میوه فروشی باز کرده بود سر یکی از همین چهار راه های  شلوغ شهر . کار و بارم سکه بود هر چند شغل با کلاسی نبود . پدر تارا هم یه فروشگاه بزرگ و عمده فروشی مواد غذایی داشت . تارا چقدر خوشگل بود . اولین باری که دیدمش با نگاه مظلومانه اش توجه منو به خودش جلب کرد . با سادگی منم می خوند . -نسرین از تو بعیده با این شلوغ بازی و انگولک کردن این و اون بتونی یه دختر به این خوبی گیر بیاری .-مگه من چمه -یادت رفت بچه که بودیم و توی یک خونه زندگی می کردیم پسرا از دستت امون نداشتند ;/; -تو یکی که از دستم امون داشتی -ولی خیلی منو اذیت می کردی . هر بار که می خواستم برم دنبال یه دختر دیگه مانع می شدی -خب حسادت بچگی بود . ولی حالا رو که می بینی دارم یه همکلاس خوب برات جور می کنم . -فقط تو رو خدا یه جوری ازم تعریف کن که اون ازم خوشش بیاد -چی بگم بگم که بچه که بودی به زور تو رو بوسیدم و از دستم فرار کردی ;/; بگم که نخواستی باهام حال کنی ;/; -دیوونه شدی نسرین ;/; از این حرفا اگه بزنی تا را از دست من میره .. -شوخی کردم . ردیف می کنم . کاریت نباشه . نسرین و من و تارا یه روز پنجشنبه بعد از ظهر سه تایی مون رفتیم بیرون . رفتیم به یه پارک .. نسرین ما رو با هم تنها گذاشت .من و تارا هر دو مون خجالتی ودیم ولی من کمی بهتر بودم . آخه یه دختر خاله ای داشتم که هر وقت کسی رو گیر نمی آوردم می تونستم باهاش حرف بزنم . -نسرین چیزی بهتون گفته -من تا حالا با پسری دوست نبودم . خونواده ام از این کار خوششون نمیاد . -من که نخواستم کاری کنم که کسی بدش بیاد . نسرین جون از شما خیلی تعریف کرد . یه چند تا سوال ازم کرد که منم هرچی رو که حس می کردم خوشش میاد بهش جواب می دادم . کاری نداشتم که هدفش چیه و مثلا ممکنه که واقعیت داشته باشه یا نه .. چند مورد در کتابها هم خونده بودم که زنا همچین سوالایی از مردا می کنن و بهشون امتیاز میدن . –نظر شما در این مورد که زن خیلی ساده و معمولی با حجابی کم پیش بقیه ظاهر بشه چیه -تارا خانوم برای من پاکی و نجابت زن و صفای درونی و اون فکرش مهمه . حتی می تونه رو سری سرش نذاره . -اگه با زنی ازدواج کنین که نتونه بار دار شه چه رفتاری پیش می گیرین . داشتم شاخ در می آوردم . این که تا حالا زبونش بسته بود . این چیزا از کجا افتاده بود تو کله اش -من برام خود اون زن مهمه . من با یک زن ازدواج کردم نه با یک بچه -شما خیلی آقایین مهیار خان . کاش همه فکر شما رو داشتند .. هرچی به خودش فشار آورد چیز دیگه ای یادش نمیومد که ازم بپرسه . ولی همون دو تا جواب کافی بود . چون بقیه سوالات هم زیر پوشش این دو تا سوال قرار می گرفتند . رفتیم خواستگاری .. نفوذ تارا رو خانواده اش طوری بود که خیلی راحت با نامزدی ما موافقت کردند . قرار شد که بعد ازآخر ترم  که یه ماه بهش مونده بود مارو عقد کنند . من و تارا روز به روز به هم وابسته تر می شدیم . گاهی که می رفتم خونه شون و اگه کسی نبود نونم بود تو روغن . بغلش می کردم و می بوسیدمش . اوایل خیلی سختش بود . ولی بعد یواش یواش عادت کرد . از بوسه جلوتر نرفتم . -تارا  در این دوره زمونه ای که هیشکی به عشق و دوست داشتن اهمیت نمیده و دخترا خیلی بدتر از پسرا شدن تو نشون دادی که هنوزم میشه قشنگیهای عشقو نشون داد و عاشق بود . وقتی  سرشو میذاشت رو پاهام موهای بلند و صاف و مشکی اونو به یه طرف جمعشون می کردم و اونو رو پام پهنش می کردم وقتی با دستام شونه اش می زدم و اون چشای زیباشو می بست سرمو رو صورتش خم کرده با این که گردنم درد می گرفت بوسه ای از لباش بر می داشتم -مهیار دوستم داری ;/; -آره -هیچوقت فراموشم نمی کنی -نه -اگه یه روز یه مشکلی پیش بیاد که ازت کمک بخوام کمکم می کنی ;/; -این چه حرفیه که می زنی ما شریک همیم . مشکل تو مشکل منه عزیزم . نمی دونستم چرا تارا یهو این حرفو به میون کشید .. یه روز دیگه بهم گفت من از بچگی خیلی محدود بودم اصلا خونواده نمی ذاشتن دور و برم پسری باشه . حتی وقتی در یه محفل فامیلی یه پسری  بود منو ازش دور نگه می داشتند . با دخترا جور بودم . من از همه شون خوشگل تر و ناز تر بودم -هنوزم هستی تارا . هنوزم ناز و خوشگلی . تو خیلی خوبی . خیلی . یه مرد با همه چی می سازه جز با خیانت . خوشحالم که تو جز من دوست پسر دیگه ای نداشتی که امروز به یادش بیفتی .. صورتشو به صورتم نزدیک مرد و گفت منو ببوس .. ببوس منو .. دلم می خواد بازم خوشبختی رو و تو رو حس کنم . اونو بوسیدم . دیوونه وار لبامو می مکید . تارا چش بود امشب نمی دونستم . ولی همه چی از اون شبی که حس کردم اون خونه تنهاست ولی نمی خواد که من در کنارش باشم شروع شد . وقت امتحانات ترم بود . داداش تیمورش هم امتحان داشت . یه شب جمعه بود . خونواده به این امید که خواهر و برادر کنار همند رفتند به اطراف شهر خونه مادر بزرگ تارا و شبو هم بر نمی گشتند . من از پشت در اتاق شنیده بودم که تیمور و تارا دارن در این مورد که تیمور شبو می خواد بره پیش دوستاش حرف می زنن و تارا بهش اجازه داد .. لحظاتی بعد وقتی که با تارا حرف زدم که می تونم امشبو بیام پیشش باشم گفت داداشم هست و سختمه .. از این حرفش تعجب کردم . اون که تنهاست .. چرا داره این حرفو می زنه .. سعی کردم به دلم بد راه ندم . یه لحظه که رفته بود دستشویی حس کردم یکی به موبایلش پیام داده . اون خیلی کم پیام دریافت می کرد . اون وقتا هم زمانی بود که  مثل حالا که واسه سبزی فروختن پیام میدن نبود که شرکتهای تبلیغاتی این قدر شلوغش کنن .. سریع رفتم پیامو خوندم . ..عزیزم پیامتو که گفتی امشب تنهایی گرفتم . سعی کن مزاحمین رو از دور و بر خودت ردش کنی . یادت باشه خوب صافش کنی که بیشتر حال کنیم . دوستت دارم نازتو بخورم . رفتم ببینم فرستنده اش کیه حس کردم تارا داره میاد .. .. رومو بر گردوندم . به فضای حیاط نگاه می کردم . صورتم عین لبو سرخ شده بود -تارا  اون پسری که می گفتی خیلی وضعش خوبه و خیلی هم با کلاسه و یکی دوبار هم مزاحمت شده هنوزم اذیتت می کنه ;/; اومد خودشو انداخت توی بغلم و گفت وقتی که تو رو دارم و سایه آقا مهیار بالا سرم باشه مگه کسی می تونه اذیتم کنه .. داشتم آتیش می گرفتم . نمی تونستم این همه دورنگی و ریا رو تحمل کنم . اون منو ساده فرض کرده بود . می خواست این جوری به کارای زشتش ادامه بده . هرچی می کشیدم از دست این نسرین بود . شاید بیچاره اونم تقصیری نداشت . دختر خاله من . هدفش پاک بود اون که نمی دونست . این که یه پسر می خواد یا عشق من با زنی که بعدا می خواد همسرم شه سکس کنه داشت آتیشم می داد . نمی تونستم این رنجو تحمل کنم .. بر خودم مسلط شدم . اهل شر نبودم ولی حس می کردم باید اون نامرد پست رو بکشمش و هرچی میشه بشه . شایدم تارا دختر نباشه .. -مهیار چته حالت خوب نیست ;/; -نه .. یکی از دوستام با دوست دخترش بهم زد ناراحتم -چی شد -هیچی دختره بهش خیانت می کرد . اصلا دختر نیود . با یکی دیگه رابطه داشت -عزیزم تو به فکر خودت باش .. -ببینم گفتی امشب نمی تونم کنارت باشم باور کن اذیتت نمی کنم -نه باشه یه شب دیگه .. داداش هست خیلی بده .. اون جوونه . خوب نیست که ما پیش اون با هم خلوت کنیم . فدای تو بشم . چقدر به خودش رسیده بود .. نمی دونم تیمور کجا رفته بود که من دیدم کلید خونه رو یه میز جا گذاشته . احتمالا رفته بودحموم . تارا که سرش به یه طرفی بود کلید رو فوری گذاشتم توی جیبم . دیگه امشب تمومش می کنم . مثلا ساعت میومدم و سر می زدم بد نبود . می خواستم جلوی در وایسم و کشیک بکشم نمی شد . نمی تونستم صحنه ای رو ببینم که رقیب من دوست پسر دیگه تارا وارد میشه رو ببینم . دوست داشتم اونو به وقت عمل بکشمش . خونم به جوش اومده بود . فکر نمی کردم به زودی به یکی این قدر دل ببندم . ساعتها در خیابون اشک می ریختم . سرمو می زدم به دیوار . یه کارد هم از آشپز خونه کش رفته بودم که وقتی که رسیدم معطل نکنم ولی قصد کشتن تارا رو نداشتم . چرا اون دروغا رو تحویلم داده بود . چرا . چرا .. خدایا من که بهش خیانت نکرده بودم چرا منو عذابم داد . چرا بهم رحم نکرد . من که دوستش داشتم و واسش همه کار می کردم . ساعت از دوازده نیمه شب گذشته بود . کلید زدم و رفتم داخل صدای ترانه های هوس انگیزی میومد . ولی این صداها بلند نبود . در هال رو که باز کردم .. صداهایی به گوش رسید مثل صدای زنگوله هایی که وارد یه مغازه ای میشی و فروشنده رو خبر می کنه که مشتری اومده .. تارا : کی اونجاست .. کی اونجاست .. صدای دویدن یکی رو شنیدم .. من واسه این که از دستش ندم سریع رفتم به اتاق تارا .. عشقمو که کاملا لخت گوشه ای ایستاده بود و بدنش می لرزید گیرش آوردم . با یه دست گلوشو گرفته سرش داد کشیدم بگو کجاست . کوش .. بگو کجا قایمش کردی .پس تیمور کو داداشت کو پس ;/; .. بگو معشوقت کجاست . کاردمو در آورده و گفتم می کشمش نمیذارم از چنگم در ره .. خیلی پستی تارا . کثیف ترین زن دنیایی . از هر آشغالی گندیده تری .. بگو کجاست . من پیام غروبی رو خوندم که داشتین واسه امشب قول و قرار می کردین . با دستام اونو پرتش کردم رو تخت . یه ملافه ای انداختم روش . نترس نمی کشمت . ارزش مردنو نداری .. تارا گریه می کرد .-چرا چرا ..-مهیار بس کن .. همش تقصیر منه .. تقصیر من .. اون گناهی نداره .. صدای آشنای یک زن بود . مغزم نمی کشید . رومو برگردوندم . نسرین بود که یه چیزی انداخته بود روش و از گنجه اومده بود بیرون -فکر نمی کردم این قدر بیرحم باشی که این جور با کسی که دوستش داری بر خورد کنی .. دستمو آوردم بالا و چهار پنج سیلی پشت سر هم یر صورت دختر خاله ام نواختم .. تارا خودشو انداخت وسط اونو هم زدم و از اونجا خارج شدم .. پس اون و نسرین باهم لز داشتند . نسرین هم دوست داشت با این وصلت تارا رو از دست نده .. حس کردم  دیگه نمی تونم دوستش داشته باشم . تارا واسم مرده بود . ولی از این که اونو با یه پسر گیر نیاورده بودم در میون این همه زجر احساس آرامش خاصی می کردم .. هرچی برام پیام می فرستاد جوابشو نمی دادم . حتی دعوت شام خونواده شون رو قبول نکردم . اون و نسرین رو یه بار دیدم که دارن میان طرفم . -آشغال عوضی هرچه که می کشیم از دست فامیل می کشیم بگو از جون من چی می خوای . برو گمشو دست از سرم بر دار .. -مهیار تو که منطقی بودی .. گوش کن ببین تارا چی میگه . به حرفاش گوش کن اگه دلت نخواست ولش کن برو .. -اون و تو هر دو تاتون انگل هستین یه کرم ..-چی داری میگی حرف دهنتو بفهم . اگه مثل همجنسای تو بریم با  جنس مخالفمون هر کاری که دوست داشتیم انجام بدیم و مث یه تفاله بندازیمشون دور کار خوبی کردیم ;/; -پررو برو گمشو . طلب کار هم شدی . باید بهت جواب بدم ;/; تارا : مهیار امشب میای خونه مون ;/; بیا تا آخرین حرفامونو به هم بزنیم . تنهام . مثل همون هفته -ببینم معشوقه ات رو قبل از من میاری یا بعد از من . برو از جلو چشام دور شو .. اون چرا باید چیزی رو که من می تونستم بهش بدم از یه دختر می خواست که براش انجام بده .. اون شب رفتم . نخواستم تو صورتش نگاه کنم .. -مهیار وقتی اون شب اون دو تا سوالو ازت کردم و جوابمو دادی حس کردم که می تونم بهت تکیه کنم ولی حالا می بینم که تو هم مثل بقیه مردایی . به خدا جز تو دست هیچ  مرد غریبه دیگه ای بهم نخورده . با هیشکی دوست نبودم . نخواستم بهت خیانت کنم . من خودمم از این وضع راضی نیستم . تو احساس دخترا رو در اول جوونی نمی دونی . وقتی که تازه به سن بلوغ می رسن . همون احساس و لذتی رو که در وجود مرداست خداوند همون احساسو و خیلی بیشترشو در وجود دخترا قرار داده . ما تافته جدا بافته نیستیم . میگن ما به دنیا اومدیم که مردا رو تیمار کنیم . واسشون بچه بیاریم . کنیزی اونا رو بکنیم . خودمونو از نامحرم بپوشونیم که یکی شانسی بیاد در خونه مونو بزنه و ما رو با خودش ببره . چرا چون به جای فرستنده شدیم گیرنده .. منم در آغاز نو جوونی افتادم گیر چند تا از همین دخترایی که شاید مث من نبودند ولی خیلی راحت می خواستند از منابع لذتشون لذت ببرن . اولش سختم بود . خجالتم میومد . چندشم می شد ولی بعد عادت کردم . بعد معتاد شدم . حس کردم که همش باید با یه دختری باشم . این جوری احساس می کردم که تسکین پیدا می کنم . نیازی هم به این که یک پسر در کنارم باشه حس نمی کردم . نسرین هم شاید مقصر نباشه . من بیشتر تحریکش کردم -تارای خجالتی واقعا … -هر متلکی که میگی بگو .. خودت احساس مردونه نداشتی ;/; چند بار خواستی با یه دختر باشی -ولی من با همجنس خودم نبودم -درست میگی ولی یه دختر با یه دختر دیگه که هست وضع فرق می کنه . وقتی که تو رو دیدم حس کردم حالا دیگه وقتشه که خودمو به یک زندگی عادی و نرما ل وفق بدم . حس کردم که تو می تونی اون انسان رویاهام باشی که منو به خودش بر گردونه -دیدیم -مهیار یک شبه نمیشه همه چی رو اصلاح کرد . مجبورت نمی کنم پیشم بمونی . مجبورت نمی کنم کمکم کنی و مجبور نیستی حالا که ازم نفرت داری دوستم داشته باشی . ولی اینو بدون این کارم چیزی از عشق و احساس من نسبت به تو کم نمی کنه . من دوستت دارم . من هیچوقت با یه پسر نبودم . -چیه تارا اگه دوست داری درمانت کنم -به خدا حاضرم . منو نترسون . ولی درکم کن . فکر نکن که یه دختر بد و کثیفی هستم . یه دختر آشغال .. آخه منم نیاز دارم . منم دوست داشتم و دارم لذت ببرم ولی دلم می خواد خودمو در اختیار مردی بذارم که با تمام وجودم دوستش دارم . .برو مهیار مانعت نمیشم . خوشبخت شی ولی مطمئن باش بعد از تو به هیچ مرد دیگه ای دل نمی بندم -ولی به زنای زیادی دل می بندی -نه .. نه .. مهیار .. تو نیستی ولی حس می کنم اشتباه کردم . من  نباید به اون مهیاری هم که از پیشم رفته  نارو بزنم -برام هیچ اهمیتی نداره .. اشک گونه های قشنگشو قشنگ تر کرده بود . می گفت یه دختر تنهای دم بلوغ رو وقتی که دخترای شیطون زیادی محاصره اش کنن دختری که از پسرا فراری بوده .. چه کاری از دستش بر میومده . شاید یه سیگاری که از کشیدن سیگار لذت می بره ته دلش از اون نفرت داشته باشه … نمی دونم چرا حس کردم که می تونم بسازمش . با عشق دادن به اون و با هوس خودم ومهار هوسی که نثارش کنم . من دوستش داشتم عاشقش بودم . اون هفته راستش وقتی اونو با یه دختر دیدم درجه عذابم خیلی کمتر از اونی شده بود که اگه اونو با یه پسر می دیدم .. -ازت یه چیزی بپرسم تارا ;/; -بپرس . -تو هنوز یه دختری ;/; شاید یه فرصت دوباره ای بهت دادم . سرشو انداخت پایین و گفت این برات خیلی مهمه ;/; من که بهت گفتم برات قسم خوردم که تا حالا با یه پسر نبودم . باور کن شایدم این بر نامه ای رو که اون هفته دیدی سالی چهار پنج بار هم نداشتم متاسفم .. ولی اگه این مسئله برات این قدر مهمه .. باشه هر کاری که دوست داری انجام بده .. زجر و درد رو در نگاهش می خوندم . پس اون دختر هم نبود . می شد حدس زد -باشه تارا ایرادی نداره . دختر هم نباش . چه اشکالی داره حالا شد دیگه . با این مسئله کنار میام . بازم جای شکرش باقیه که یه دختر این کارو باهات کرده ولی باید بهم قول بدی که مهیار درمانی بشی -کنیزتم مهیار . خیلی مردی . خیلی آقایی -فقط به کسی نگو دختر نیستی . بذار پیش خودمون بمونه . به اون نسرین فضول بی تربیت که از بچگیش همین بوده بگو که به کسی نگه . باهات راه میام کمکت می کنم .. تارا چرا گریه می کنی من که گفتم ولت نمی کنم . شریکتم . -تو حاضری با یکی که دختر نیست باشی ;/;  -چه اشکالی داره ! حالا شد . نمیشه که تو رو کشت . یه بد بخت بیچاره ای که باید بیاد و بگیردت . حالا قرعه به اسم من افتاده .. -نه نه .. من نمی تونم ببینم که تو تا این حد ایثارگری می کنی و می خوای با یه کسی که دختر نیست ازدواج کنی .. -تارا چت شده حالا من کوتاه اومدم تو ول کن نیستی .. . در میان زار زار زدنهاش اصلا نمی فهمیدم چی داره میگه . افتاده بود به دست و پام . -مهیار من دخترم . خودمو حفظ کردم . دوست داشتم ببینم هنوز دوستم داری . حس کردم که هرچقدر من بد بودم و کثیف تو خوب تر و مهربون تر شدی و پاک تر .. . .. وای خدا رو شکر ..تارا دختر بود . از امتحانش سربلند بیرون اومده بودم . این زنا در بد ترین شرایط دست از امتحان کردن مردا ور نمی دارند. -ببینم میشه امشب کنارت خوابید . -من متعلق به توام . هر کاری دوست داری باهام انجام بده . اون شب با تمام وجودم باهاش ور رفتم و بهش حال دادم . خیلی از تابوهارو کنار گذاشتم . .اونو چند بار به ار گاسم رسوندم . باهاش آنال سکس کردم . هرچی بهم گفت که از خط خارجش کنم این یکی رو دیگه قبول نکردم . -تارا می دونم که می دونی که من یک مردم و نامرد نیستم اومدیم و این مرد , مرد . -اون وقت منم با تو می میرم .. چندی بعد من و تارا با هم ازدواج کردیم و نسرین دوست دختر دیگری واسه خودش دست و پا کرد . تا را هم دیگه دنبال علاقه دوران نوجوانی خودش نرفت هرچند من اونو در همون وهله اول درمان کرده بودم …. پایان … نویسنده …. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها