داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

با دخترداییم در کودکی

سلام خدمت بچه های انجمن کیر تو کس من دیگه خیلی وقته که توی این سایت میام و پس از خواندن داستانهای شما بالاخره تصمیم گرفتم داستان خودم با دختر داییم رو براتون بنویسم که اولین داستان من است.من از دوران نوجوانی با سکـــس اشنا شدم که تازه 15 سالم بود که فهمیدم کــــس چیه و کجاست؟ خیلی رو کـــون زندایی ام زوم می کردم و هیچ وقت روم نشد باهاش صحبت کنم چون ادم خجالتی هستم حتی سلام علیک هم به زور باهاش می کردم چه برسه به سکـــــس.ولی واقعا این رو واقعا راست میگم که زنداییم خوشکله یه زن سفید پوست و کمی هم بور با کـــون کاملا برجسته و قلمبه ولی دختر داییم اصلا خوشکل نیست نمیگم زشته ولی خوشکل نیست مادرش یه چیز دیگه است.و من الان که دارم این داستان رو میگم 24 سالمه و دختر داییم هم 15 سالشه و گوشته و فقط جون میده برای سکـــس مخصوصا کــــون کردن که من عاشق کــــــون کردنم ولی اون موقع من 15 سالم بود و دختر داییم 6 سالش بود

داییم دبیر فیزیکه و تقریبا اول ماه دی سال 1382 بود که بعد از ظهر بود که من رفتم خونه داییم که با من فیزیک کار کنه که دم امتحان ترم اول بود که مادرم هم بامن اومد چون ما روستا زندگی می کنیم و دایی من هم خونه شون شهر هست و دیر دیر خونه شون می رفتیم مادرم هم همراهم اومد داییم اونروز کلاس خصوصی داشت داییم کلاس خصوصیش رو تو خونه برگذار می کنه و چون نیم ساعت بعدش کلاس داشت سریع یکم با من کار کرد و گفت برو تو ایوون اینقدر درس رو بخون تا کلاسم تموم بشه تا بیام ازت بپرسم (فیزیک اول دبیرستان بود یک سری مسئله بود و تعریف) که از قضا مادرم و زنداییم با هم رفتند تا برای روضه خوانی امشب نون شیرمال و خرما بگیرن پسر داییم که اون موقع 11 سالش بود و کلاس پنجم بود که مدرسه بود یادش خیر که اون موقع ها یک هفته صبحی بودیم یه هفته بعد از ظهری. خلاصه داییم که گفته بود برو ایوون درس بخون که منم شیطونی کردم و بجای ایوون رفتم تو اتاق که دختر داییم داشت با سگا والیبال بازی می کرد تازه اونا ماهواره هم داشتند و بعد از کمی درس خوندن فضا را مناسب دیدم برای حال کردن با دختر دایی که بهش گفتم یه لحظه بیا کارت دارم اون هم اومد و من کیــــرم رو دراوردم و بهش نشون دادم کیــــرم هم بزرگ نیست کوچیکه فقط 10 سانته ولی هم کله اش بزرگه و هم ابم هم زیاد میاد حتی بعد ده سال یک سانت هم بلند نشده خلاصه دختر داییم اومد و کیــــرم رو بهش نشون دادم و بهش گفتم که کــــونت رو نشون بده که نشون داد و بهش گفتم دراز بکش دراز کشید کــــیرم رو گذاشتم سر دو لپ های کــــونش و بالا و پایین میکردم که لای کـــــونش رو باز کردم و تف زدم روش که در همین حال یک چیز قرمزی بین لای پاهاش دیدم که برای اولین بار می دیدم که تازه فهمیدم که این کـــــس هست ولی دیدم که خیلی کوچیکه بیخیال شدم تازه اگه بیخیال هم نمیشدم بلد نبودم بکنم سر کـــــونش رو تف زدم وروی دو لپ کــــونش کــــیرمو مالیدم که کمتر از یک دقیقه ابم اومد و بین دو لپ کـــــونش ابمو خالی کردم و بهش گفتم که تکون نخوره بهش گفتم دستمال کجاست بهم نشونش داد البته با دست. رفتم یه چهار پنج تایی گرفتم و روی کـــــونشو تمییز کردم رفتم دستشویی و اونها رو (اب کــــیرم رو دستمال رو )انداختم تو سطل اشغال دستشویی از شانس بد من در اون لحظه که داشت ابم میومد کمی ریخت رو شلوارم که یکم کثیف شد و دوباره رفتم تو دستشویی و کنار زیپ شلوارمو که شلوارم سفید هم بود شستمش و اومدم گذاشتمش رو بخاری تا خشک شه و با شلوار ورزشی که زیر سرشلوارم بود تو خونه شون میچرخیدم که یهو مادرم و زنداییم اومدند و مادرم شک کرد تازه قبل از اینکه مثلا سکــــس کنیم داییم یک بار اومد تو اتاق که فکر کنم رفت برگه یا جزوه ای چیزی بر داره که یک مکث کوچیک کرد تو اتاق و رفت شانس اوردم که ابم خیلی خیلی زود میاد چون بعداز اینکه سکـــس کردم 5 دقیقه بعدش دوباره اومد تو اتاق و رفت شانس اوردم وگرنه منو میکشت و اخر سر داییم یکم ازم چیزایی رو که خونده بودم پرسید و منم چنتا مسئله رو حل کردمو چنتاهم حل نکردم که یکم دیگه باهام کار کرد و بعد رفتیم خونه مون که تو راه هم مادرم کلی منو دعوا کرد که چرا سرشلوارمو کندم و بدجوری شک کرد.{ اینم بگم که من فیزیک و چنتا درس دیگه رو هم ترم اول و هم ترم دوم افتادم که 6 درس ترم اول و7 درس ترم دوم که به لطف خدا تابستون همه رو خوندم و قبول شدم البته اینم بگم که داییم تابستون تو درس فیزیک خیلی کمکم کرد و یک شب که تو تابستون خونه مادر بزرگم با خانوادش خوابیده بودند که من هم برای درس فیزیک اونجا بودم که موقع خواب تو یه اتاق همه باهم خوابیدیم که کــــون زندایی اونشب داشت منو دیوانه میکرد که برای اولین بار در سن 15 سالگی با خواب زندایی جنب شدم که الان با این که باشگاه می ره و یه 10 کیلویی هم لاغر کرده ولی کـــــونش همون کـــــــونه. همه فامیلا که جدیدا می رن باشگاه بدنسازی و این حرفا تازه یکی دو ساله می رن ولی من حالم از بدنسازی و این قر و فر دادن بهم می خوره اگه تعریف از خود نباشه من سال 84 یه دمبل 10 کیلویی خریدم که به اصرار دوستم بود که اون باعث شد بخرم که خدا رو شکر با ورزش میانه خوبی دارم و تنها از همین دوستم تو مچ اندازی شکست خوردم ولی به لطف خدا تو مچ تمام فامیل رو له کردم یه پسر خاله دارم همون که شیش سال از من کوچیک تره خیلی جای پیشرفت داره خلاصه فدای رفیقای مشتی بشم }

ادامه مطلب

خلاصه از اون زمون من به طرز فجیعی تو کفش بودم که بکنمش (منظورم دختر دایی هست ) که تو سال 1387 تو شب محرم اونم چی عاشورا اومدن خونه مون مادرم ماه محرم و صفر هر دو ماه تو خونه مون روضه خوانی میگیره که اونا یعنی دختر داییم و زنداییم شب عاشورا اومدند خون مون که پسر داییم هم بود که اون با داداشم و یکی از پسرخاله هام که رفیق فابریک منه که 6 سالم از من کوچیک تره باهم رفتند مسجد برای صبح طلوع منم تا ساعت 2 شب منتظر موندم که زنها هم برن دسته عزاداری که تو محلمون رسمه که ذر شب عاشورا هر حسینیه ی خواهرانی برای عزاداری به حسینیه های خواهران دیگر بروند که اونشب دایی کوچیک ترم با پسر داییم که کوچیک ترین نوه خوانواده مادریم هست (البته من بزرگترین نوه هستم) از دو دختر داییم خواست که برن خونه بابا بزرگ که نرفتند و موندند چون پدرم خونه بود داییم با خیال راحت خودش رفت خونه بابابزرگ من موندمو دوتا دختر دایی هام وپسر داییم هم که دید اونا موندن اون هم با اصرار موند و یکی پسر خالم که اون یکی مونده به اخری هست که خیلی هم بیسته. به نظر من دوتا دختر داییم خودشون کرم داشتن که موندن که یکیش که بزرگتره همون که باهاش سکس کردم بچه دایی بزرگمه که اون موقع 11 سالش بود که شیش ماه دوم بود و قیافشم از سنش خیلی بیشتر نشون میداد و میده خیلی زود به بلوغ رسبد و بزرگ شد الان که 15 سالشه کــــــونش یکی از بزرگترین کـــــونهای زنا ودخترای فامیل هست و دختر دایی دیگه هم که اون موقع نه سالش بود که بچه دایی کوچیکم هست اونشب من داشتم پلی استیشن 1 بازی میکردم بازی سه لبه سگ خالدار بود بهمراه پسر دایی و پسر خالم که پدرم خوابید و بعد از چند دقیقه دیدم دو تا دختر داییم بدون روسری اون ور اتاق داران بالا پایین می پرند بهشون گفتم بیاین بازی کنیم که بعد 2 دقیقه اومدند که بزرگه چادر به سر گذاشته بود و کوچیکه روسری به بزرگه گفتم بیا اشپزخونه کارت دارم اون کوچیکه رو صدا کرد که بیاد اشپزخونه اخه اسمشون یکی بود اسم هیچکس رو اینجا نمی برم و نخواهم برد دوباره صداش زدم که بلاخره اومد بزرگه رو میگم و بهش گفتم بریم اونور اتاق کارت دارم که نیومد که دوباره گفتم که به اون یکی دختر داییم کوچیک تره گفت که من خودم رفتم اونور اتاق و به دختر دایی بزرگه گفتم یه لحظه بیا کارت دارم که امد درو بستم و بهش گفتم که از این کارا کنیم (منظورم این بود که میخوام بکــــنمت) که گفت این کارا رو ترک کرده و من کــــیرم رو که در اوردم و بهش نشون دادم و با خجالت کـــــیرم رو دید و بهش گفتم که واسه خودتو نشون بده که نداد دوباره اصرار کردم و با یه خجالت خاصی کــــسش رو نشون داد که یکم مو هم داشت من با یکم مکث گذاشتم بره از هوس داشتم منفجر می شدم که بهش گفتم که بره یعنی میل جنسی ام رو سرکوب کردم اخه بیشتر به خاطر اون شب بود که شب عاشورا بود که یه لحظه به خودم اومدم و ولش کردم اینم شانسه ما داریم تازه ظهر که از خواب پاشدم ریدم به شرتم (چِت کردم) یعنی ابم اومده بود. الان عین این دیوانه ها دارم حسرت میخورم تا اینکه شنیدم پسر خاله ام که از من 6 سال کوچیکتره سال بعدش یعنی سال 88 اونو کنار حموم خونه مامان بزرگم از کـــــون کرد و بعد که این قضیه رو پسر خالم گفتم گفت اگ من جای تو بودم مثل اردک اسرائیلی با زور می کردمش. از اون روز تا حالا دیگه حسرتم خیلی خیلی بیشتر شد کوچیک همتون.(یعنی فقط 4 ساعت وقت گذاشتم برای نوشتن این داستان) این اولین و اخرین داستانم بود.خدانگهدار

نوشته: زیگورات چغازنبیل

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها