داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

20سال عذاب وجدان (۱)

سلام به همه برو بچه های انجمن کیر تو کس…داستانی که میخوام براتون تعریف کنم سکسی نیست.اما امید وارم شما دختر خانوما و اقا پسرای گل ایرانی رو کمی.به فکر وادار کنه.

اسم من پیمانه.این داستان از25سال پیش شروع میشه.وقتی من 15سالم بود.خوب پس فکر کنم بدونین یعنی الان در شرف 40 سالگی هستم.اولین جرقه اشنایی من با دختری بود به اسم نازی…یه دختر آذری زبان با موهای طلایی و چشمان ابی…دختری که شاید به جرئت میتونم بگم تو زمان ما یه حوری به حساب.میومد…پوست سفیدو شاداب.ابروهای کشیده و تو پر موهای طلایی قد بلند و چشمان رنگی…خصوصیتی که اون دوران هر پسری رو وادار میکرد که مخشو بزنه.هر.چند حتی اگه راهشو بلد نبود.برای یه دهه پنجاهی مخ زدن چیزی بود که اختراع نشده بود. و خودتون میتونین حساب کنین برای اشنایی با یه دختر چقدر ناجور بود.تنها راه اشنایی یا نامه نگاری بود…که خیلی ریسک داشت…یا اینکه با فاصله دونبالش راه بیوفتی به امید اینکه شاید یه لبخندی بهت بزنه و نگاهت کنه.این برای امثال من دراون دوران اوج لذت بود…باید بگم که الان که بهش فکر میکنم میبینم اون حس و حال فوق العاده بود…من تو.مدرسه درس میخوندم که با مدرسه نازی سه تا کوچه فاصله داشت…من از جوانی ادم مغرور و خودخواهی بودم.همینطور که هنوزم هستم…وقتی که همه بچه ها تو فکر مخ زدن نازی بودن…من تو نخ زندگی تو مخی خودم بودم…
تنها شانس من این بود که منزل نازی با منزل ما راهش تو یه مسیر بود.و منو نازی با هم در یه مسیر محله ها رو طی میکردیم تا به خونه برسیم…نگاه شیطنت بار نازی در بین راه مدرسه تا منزل سوسوی امید رو در من به وجود اورد…نگاهی ساده شروع شد به اشنایی کوتاه مدت اما لذت بخش که بعد این همه سال هنوز طعم شیرینیش رو احساس میکنم.با هم قدم زدن تا ره منزل…دوچرخه سواری تو کوچه و صحبت کردن بهترین اتفاق بود…احساس شعف و شادی تمام زندگیمو پر کرده بود…تا وقتی که برادر نازی خانوم متوجه میشه…حالا از کجا خبر چینای مدرسه و پسرای حسود امار منو به داداشش داده بودن…یه روز تو.مدرسه یکی.از دوستام اومد نزدیکم و گفت پیمان زنگ اخر فرار کن از مدرسه…گفتم چرا؟گفت برادر نازی دم دره.منتظرته اگه بگیرتت پوستت کندست…من از ترسم حتی به زنگ اخر فکر نکردم و از دیوار پشت مدرسه فرار کردم…این اتفاق فکرکنم برای خیلی ها بیفته…خانواده نازی یه خانواده معمولی و کمی هم سطح پایین بودن…پدر نداشت و خرج زندگیشونو برادرشون میداد…چند روز بعد در راه مدرسه برادر نازی منو تو یه کوچه بن بست گیر انداخت…جاتون خالی انقدر کتک خوردم که نگو…یه بچه.پرو که هر چی کتک میخورد به جای اینکه بگه ببخشید فوشش میداد و برادر نازی هم دستش درد نکنه حسابی از خجالت من در اومد… من موندمو یه پای شکسته و یه صورت پف کرده پراز کبودی…نکته این کتک خوردن محبت زیاد یه دختر ایرانی بود…که بعد از فهمیدن یه روز با یه دسته گل کوچیک و یه دونه سیب قرمز اومد به دیدنم…تمام دردهام با نگاه نازی و بوسه ای که لوپم رو نوازش کرد و گرمای وجود نازی به فراموشی سپرده شد. این روز اخر دیدار من بود با نازی… این داستان کوچولو واسه این بود که بگم مهر دختر ایرانی تو دنیا تکه…این سر اغاز شروع شیطنت من بود با دخترا…از اونجا که طعم شیرین محبت یه دختر زیبا تو دلم بود… شروع کردم.به دختر بازی و اشنایی با دخترها.به مرور زمان شدم استاد مخ زنی…بدون رودروایسی باید بگم انقدر که من تو زندگیم مخ زدمو کس کردم شاید کسی نبوده باشه…دوران شکوفایی مخ زنی من وقتی بود که اینترنت دایلاپ تازه اومده بود و چت روم های فارسی بازارش داغ بودو من از همه جای دنیا کس کردم.از دخترای ایرانی مقیم خارج که ب واسطه اشنایی با من و دیدن از ایران من رو هم مورد لطف قرار میدادن…داستان تا اینجاش خوبه.تا زمانی که تو یکی از چتها با دختری اشنا شدم به اسم.سپیده… اشنایی ما و قرار های مرتب و پشت سرهم باعث علاقه بین من و سپیده شد.من تو یه خانواده نسبتا باز به دنیا اومدم.باز به معنای بی بندوباری نه.باز به معنای امروزی اوپن مایند…هر دختری که میخواستم بیارم خونه از نظر مادر من اوکی بود…چون میگفتن هر غلطی میخوای بکنی بکن.اما جلو چشممون.واسه همین من واسه داشتن مکان هیچ وقت مشکلی نداشتم…منو سپیده درکل رفت و امدهامون کلا یک بار سکس کردیم…همین سکس باعث عذاب وجدان من شد…بعد از سکس سپیده کمی با من رفتارش تغییر کرد…و بعد از کش مکش ها و دعواهای زیاد بالاخره سپیده لب به حقیقتی گشود که برا من تا اون زمان حکم مرگ رو داشت…درسته سپیده شوهر داشت…چیزی که من ازش بی خبر بودم…سکس و علاقه شدید هردومون…حالا با مهره کلمه شوهر طلسم شده بود. و راهی نبود جز جدایی…من اگه بخوام کل داستان زندگیمو براتون بگم باید کتابش کنم…فرازو فرودهای زندگی اجتماعی و همینطور رابطه های احساسی و جنسی من برای خودش یه طوماره…اما همین بس که از یک جمله از داییم که روزی به من.گفت پیمان هر کاری میخوای بکنی بکن…اما دور زن شوهردار رو خط بزن…بلاییی که به سرم.اومد و هنوز که هنوزه بعد سالها وقتی که یادش میوفتم تنو بدنم میلرزه…پسرهای گل ایرانی…و دخترخانومای خشگل و با محبت…دوران من دوران سوختن نسلی بود که ثمرش سوختن نسل بعدی و بعدی شد…از با هم بودن لذت ببرین.اینو یادتون باشه هیچ.دختر ایرانی از نظر من جنده نیست…اگه منه پسرایرانی این حقو به خودم.میدم که مخ دختر بزنم و بکنمش و از بودنش لذت ببرم…دختر ایرانی هم همین حق رو داره که از بدنش اونوجوری که دوست داره لذت ببره…به امید سربلندی همه دختران و پسران ایرانی…و این قصه ادامه دارد…

ادامه…

نوشته: پیمان

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها