داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

مال منی حتی به گناه ! (۳)

…قسمت قبل

چند ماهی میگذره از روزی که فهمیدم دیاکو پدرمه و الان با دیاکو زندگی میکنم ، در ظاهر پدر و دختریم ولی خب فقط در ظاهر .
امروز تصمیم دارم برم یه سری به مامانم بزنم جدیدا یکی از هم کاراش اومد خواستگاریش و مامانمم جواب مثبت داد بهش ؛ به نظرم حقشه بعد این همه سال یه روز خوش ببینه و زندگی کنه .
کلید انداختم و خواستم یه سلام بلند کنم که صدای حرف زدن مامانم و با یه خانوم دیگه شنیدم ؛ کسی قرار بود بیاد خونمون ؟!
اینقدر گرم حرف زدن بودن که صدای باز شدن درو هم نشنیده بودن ، یکم جلو تر رفتم که خانومه گفت : الهام خانوم من حق دارم خواهر زاده‌مو ببینم نه شما نه هیچکس دیگه نمیتونید مانعم بشید اگه شده شکایت میکنم تا قانون همه چیزو مشخص کنه .
صدای مامانم وقتی جوابشو داد پر از بغض بود و میلرزید : سیمین خانوم شما نمیتونید این کارو بکنید ندا همینجوری زندگی سختی داشته بدون پدر بزرگ شده خواهش میکنم اگه بفهمه بچه‌م یه بلایی سرش میاد بهم وقت بدید التماستون میکنم .
اینجا چه خبر بود ؟!
خواستم برم تو که با چیزی که اون زنه سیمین گفت انگار دنیا رو سرم خراب شد : خانوم محترم من سال ها منتظر این لحظه بودم تا الان اگه نیومدم چون پدر آشغالش زنده بود اگه میفهمید میکشتش همونجوری که باعث مرگ خواهرم شد من بهتون زمان میدم ، باشه ، میدونم گفتنش سخته ولی بهش بگید من بیشتر از این نمیتونم صبر کنم !
صدای بلند شدن و خدا نگهدار گفتنش رو شنیدم و بعد اون زن و مامانمو دیدم که با دیدن من توی راه‌رو هنگ کردن و من از شباهت اون زن با من مات مونده بودم ؛ با صدای مامانم که گفت : ندای مامان ؟! به خودم اومدم و سریع از خونه زدم بیرون ، هضم چیزایی که شنیده بودم سخت بود اونقدر سخت که نفسم بالا نمیومد ، سوار ماشینم شدم و تنها کاری که کردم خاموش کردن گوشیم بود و زدن به دل جاده با مقصد نامعلوم .
به خودم اومدم و دیدم رامسرم ، لب دریا !
یه هفته ای بود که از هیچکس و هیچ چیز خبر نداشتم ؛ اینقدر فکر کرده بودم و اینقدر کم خوابیده بودم این مدت که سر درد داشت منو میکشت ولی خیلی سبک تر شده بودم ؛ حداقل با این دید به این اتفاق نگاه میکردم که این مدت با بابای خودم سکس نداشتم ؛ هه !
تصمیم داشتم برگردم تهران و گوشیمو روشن کردم و با سیل میسکال و اس ام اس هایی که برام اومده بود رو به رو شدم ؛ همون لحظه دوباره گوشیم زنگ خورد ؛ اسم عشق با یه قلب سفید روی گوشیم چشمک میزد ، دیاکو بود این بار واقعا دیاکوی من ! جواب دادم و صدای ندا گفتنش توی گوشم پیچید انگار باور نداشت بالاخره بعد یه هفته خودمم ؛ لبخند زدم و گفتم : با اینکه همیشه تنهام و هیچکس منو نخواسته حتی پدر واقعیم با اینکه دارم خفه میشم از این همه غم ولی تو گناه نبودی دیاکو مگه نه ؟!

دو سال بعد :

این مدت سختی زیاد داشتیم از افتادن دنبال کارای تعویض شناسنامه و تست دی ان ای و اینا تا کارای مهاجرتمون و بعد این همه مدت خودمو توی آیینه نگاه کردم که لباس عروس تنم بود و قرار بود عروس دیاکو بشم توی شهر عشق و نور ، پاریس .
با حلقه شدن دستایی دور کمرم از فکر بیرون اومدم و به دیاکویی خیره شدم که لبخند رو لبش بود و توی کت و شلوار دامادی جذاب تر از هر زمانی بود ؛ گفتم : دیاکو نباید اینجا باشی میگن شگون نداره قبل مراسم داماد عروسو ببینه ! با حرفی که زد زدم زیر خنده : شگونو گاییدم تا الان مامان الهامت و خاله سیمینت خونمو تو شیشه کردن با هزارتا سختی فرار کردم اومدم ببینمت الان خود خدا هم راضیه عشقم تو دیگه اعتراض نکن .
عروسیمون فوق العاده بود با اینکه فقط آشناهای خیلی نزدیک و دوستامونو دعوت کرده بودیم ولی خیلی خوب بود به مامان الهامم نگاه کردم که شکمش کاملا زیر لباسش مشخص بود و قرار بود این بار واقعا مامان بشه و شوهرش محمد که مرد خیلی خوبی بود ، به خاله سیمینم نگاه کردم که این مدت همه تلاششو برای به دست آوردن دلم کرده بود ، به دیاکویی نگاه کردم که عاشقش بودم و اونم عاشقم بود ؛ الان خوشبخت بودم بعد این همه سال سختی بالاخره خوشبخت بودم و لبخند زدم به این حس .

پایان

پ.ن : شبح هستم ، منتظر داستان های بیشتری باشید . نظرات مثبت و لایکا دمشون گرم . این داستانم میتونید فکر کنید واقعیته میتونید فکر کنید دروغه به خودتون ربط داره . در کل که عشقید . پیروز باشید .

نوشته: شبح

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها