داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

لبخند سیاه 165

-ببین جاوید تو کس خلی و عاشق بازی در آوردی ولی من که مث تو نیستم . اصلا از این بازیها خوشم نمیاد .
 -راستشو بگو تو اگه کس مفت به گیرت بیفته نمی زنی ;
-من به تارا خیانت نمی کنم .
-ای بابا خود همون تارا هم اگه پا بده بهت خیانت می کنه و میره با یکی دیگه حال می کنه . دنیا این جوریه اگه تو نخوری یکی دیگه می خوره . تا می تونی باید حال کنی . اگه نزنی می زنن .
-این جوری که تو میگی آدم هیچوقت نباید زن بگیره ..
-یواشتر یه وقتی میگن چه خبر باشه.
 -حالا واسه چی فالگوش وایسادی ..
– می خوام ببینم صدای مرد میاد ; من خودم می دونم اون تنهاست .
-که چی .. اصلا به سن و سال تو می خوره که بری با یکی چند سال بزرگ تر از خودت باشی;
-ولی اهل حاله .. از اون کار کشته هاست . اهل بر نامه هست . من این جور آدما رو میشناسم . اومدن این جا یه کاسبی راه بندازن .. …
متوجه خیلی از حرفاشون نمی شدم . جاوید دوست دختر داشت و عاشقش بود و فرزان هم می گفت که باید با زنا و دخترا حال کرد و همه اینا کشکه . جالب این جا بود که اگه دو تا یی شونو می دیدم نمی دونستم کدومشون جاویده و کدومشون فرزان . یه کاری داشتم که باید یه سری به بنگاه می زدم . یه چکم اون جا جا مونده بود . یه چک امانی بود . وقتی بنگاهی داشت اونو می داد به  دستم برای لحظاتی  دو تا از انگشتامو نگه داشت می خواست عکس العمل منو ببینه . از این کار ش ناراحت شدم . اتفاقا یکی از اونایی بود که مدتی رو در نمایشگاه ماشین و پیش فرزاد کار می کرد . اون وقتا که اونجا بود یه نگاه هیزی داشت ولی همیشه با احترام باهام حرف می زد و جرات جسارت به منو نداشت . با این که من دیگه اون مقرب در گاه گذشته نبودم و نمی تونستم وانمود کنم که جانماز آب می کشم ولی این جرکت اون واسه من خیلی زننده بود . نزدیک بود اشک از چشام جاری شه . قبلا چه احترامی واسم قائل بود ! حالا به خودش این اجازه رو داد که دستشو بذاره توی دستم و مثلا بخواد نظر منو به خودش جلب کنه . دستمو کشیدم و اونم متوجه ناراحتی من شد و دیگه کاریم نداشت . بغض گلومو گرفته بود . نمی خواستم به اون مرد فکر کنم . راستش زیاد هم نمی تونستم ازش دلخور باشم . حتما یه زمزمه هایی شنیده . شاید دهن به دهن به گوشش رسیده باشه که من زنی بد کاره بودم یا معشوق داشتم . امکان نداره یه چیزی رو سه چهار نفر بدونن و مثل یه اپیدمی نشه .
سوار ماشینم شدم . دلم گرفته بود . دوست داشتم  فقط در یک خط مستقیم برونم . حوصله گردوندن فرمونو نداشتم . می خواستم بزنم به جایی و بمیرم . یه گوشه ای ایستادم. بغضم ترکید . به یاد شخصیتی که داشتم افتادم و در سوگ اون شخصیت می گریستم . من حالا باید انتقام خودمواز کی بگیرم . خدایا من بد بودم . من کثیف بودم . من آلوده بودم . حالا باید به کی شکایت کنم ; از خودم ; مگه یه آدم می تونه ازخودش شاکی باشه ; آدما همه کاسه کوزه ها رو سر خدا یا اونی که بهشون پشت پا زده میندازن . آخه مهران سگ کی بود که بخواد به من پشت پا بزنه ; من که عاشقش نبودم . تصویر خیالی یک عشق پوشالی برای لحظاتی در خاطرم مجسم شده بود . غافل از این که من اصلا عاشقش نبودم . آروم تر که شدم به سمت خونه رفتم .. هنوز از ماشین پیاده نشده که دم در خونه جاویدو دیدم . از اون جایی فهمیدم اون جاویده که یکی از اون دو تا پسرایی بود که روز قبل با هم سوار آسانسور شده بودیم . و حالا هم یه دختر خوشگل و ظاهرا سر به زیر همراش بود . اینو ازحرکات اون دختر فهمیدم . جاوید هم  پسر لاغر و قد بلند و خوش تیپ و ترکیب بود .. خیلی راحت  رو یکی از سکو های فضای سبز کنار خونه مون نشسته با هم گپ می زدند . یه نگاه به اونا کافی بود که حسرت رو در دل من زنده کنه . این که من می تونستم جای اون دختره باشم .. نه این که اون لحظه این  آرزو یا رویا رو داشته باشم که جاوید دوست من باشه . اینو از نظر کلی گفتم که کاش منم در همین سنین بودم . کاش منم حالا می تونستم لذت عشق و هوس واقعی رو بچشم . کاش فرزاد از پیشم نمی رفت ! چرا باید سهم من از زندگی این باشه .. نمی دونستم فرزان کجاست . داشتم فکر می کردم که این دانشجویان پزشکی با این درسای سنگین چه طور وقت می کنن که برن دنبال عشق و عاشقی یا زن بازی … اونا باید بدونن که عشق ارزشی نداره . مفهومی نداره . اگه ارزش می داشت  من دیگه به همچه روزی دچار نمی شدم . نمی دونم چرا دوست داشتم جدایی اون دو عاشقو می دیدم . دست در دست  گذاشتن و نگاهشون نشون می داد که چه جوری همو دوست دارن . همه اینا پوچه .. عشق پوچه .. دوست داشتن بی ارزشه .. دختره دیوونه .. پسره احمق .. اصلا واسه چی دارن وقتشونو تلف می کنن . همه چی در یه هوس زود گذر خلاصه میشه . امروز یکی .. فر دا یکی دیگه .. مگه چه پیوندی بین آدما وجود داره ;! وقتی برادر به برادر رحم نمی کنه از غریبه ها چه انتظاری میره ;! فوری آینه رو در آوردم و تا می تونستم به سر و صورت خودم رسیدم . پیراهن تنگمو هم طوری دادم بالا که قسمت  چسبون دامنش بیشتر به باسنم بچسبه .. … ادامه دارد … نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها