داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

لبخندِ مشترک!

نشستم پای میز آرایشم و گره روسریم رو باز کردم، سر خورد و افتاد روی شونه هام، به انعکاس تصویر خودم توی آیینه زل زدم، پیر شده بودم! نشونه های پیری خودشون رو توی رنگدونه های موهام فریاد میزدن. دستی به تار های سفید روی سرم کشیدم و چندتاشون رو محکم بین انگشت هام نگه داشتم و خواستم بِکشمشون که صداش متوقفم کرد!
+نَکَن پناه!
برگشتم سمتش و نگاهش کردم از در توالت اومده بیرون، دکمه های پیرهنش باز بود و کراواتش دور گردنش آویزون بود با یه حوله دستی کوچیک آبی رنگ که توی دستاش بود، داشت نگاهم میکرد و ازم میخواست که تارهای سفید موهام رو نکنم!
بلند شدم و رفتم سمتش: چرا؟
+چی چرا؟
انگشت اشارم رو گذاشتم زیر چونه اش هجوم تیزی ته ریش هاش به پوست نازک دستم رو حس کردم و انگشتم رو از چونه اش به پشت گردنش رسوندم خودم رو نزدیکش کردم و پرسیدم: چرا نَکَنم؟
خودش رو نزدیک تر کرد، اونقدر نزدیک که بتونم بازدم های گرمش رو دَم بکشم! گردنش رو کج کرد و گفت: آخه بهت میاد!
خودم رو ازش دور کردم و برگشتم پشت میز آرایشم یه دستمال برداشتم و رژلبم رو پاک کردم و گفتم: چی بهم میاد، پیری؟
اومد پست سرم ایستاد، از توی آیینه بهش نگاه کردم و دست هام رو بردم پشت گردنم تا قفل زنجیرم رو باز کنم. دست هام رو پس زد و خودش قفل رو باز کرد و گفت: پیری؟…نه! به نظرم چهرت با این تارهای سفید پخته تر به نظر میاد! این رو گفت و گردنم رو از پشت بوسید.
دلم نمی‌خواست اما لبخندی نشست روی لب هام! توی دلم با خودم تکرار کردم: ای لعنتی زبون باز… ای لعنتی زبون باز.
با هیجان گفت: لبخند زدی!
ابروهام رو دادم بالا و با حالت تمسخر آمیزی گفتم: و تو خوشحال شدی؟!
با دقت مشغول باز کردن گوشواره هام شد و گفت: عجیبه؟
_نه…نه…عجیب نیست، کمیابه!
رفت سراغ گوش بعدی و پرسید: چی کمیابه؟
سرم رو خم کردم و از توی آیینه بهش نگاه کردم، گوشواره رو روی میز گذاشت و زل زد توی چشم هام!
+چی کمیابه پناه؟
لبخندی زدم و گفتم: اینکه من لبخند بزنم کمیابه و از اون کمیاب تر اینکه تو از لبخند من خوشحال بشی!
صورتش جمع شد، مشخصاً خورده بود توی ذوقش اما سعی کرد موقعیت رو جمع کنه دست هاش رو برد پشت لباسم و زیپش رو پایین کشید، خواستم همزمان کفش هام رو دربیارم که گفت: نه…لطفاً کفش هات رو درنیار!
_چرا؟
+تمام شب توی مهمونی حواسم به اون کفش های قرمز پاشنه بلند بود، تصور اینکه چطور میتونن دور کمرم حلقه بزنن دیوانه کنندست!
پوزخندی زدم و در سکوت کمکش کردم زیپ لباسم رو باز کنه، لباسم که شل شد بلند شدم سر پا چشم توی چشمش ایستادم و فقط یه حرکت ریز لازم بود تا لباس از تنم بیوفته پایین و دور پاهام حلقه بزنه. پاهام رو از حلقه لباس رد کردم و رفتم سمتش: پس آقا تمام شبی که من داشتم حرص میخوردم توی کف کفش هام بودن!
سکوت کرد و ادامه دادم: البته اینکه جناب امشب در کف همسر عالیه بودند خودش یک نوع پیشرفته، به هر حال انواع و اقسام حوری های بهشتی توی مراسم بودند که اتفاقاً قبلــ…
صدای اعتراضم رو با بوسیدن و مکیدن لب هام خفه کرد، دست هاش رو دور کمرم برد و تا جای ممکن سمت خودش کشیدم اونقدر حرکتش سریع بود که هر دو روی تخت افتادیم، تختی که درست پشت سرمون بود.
شونه هام رو گرفت و پرتابم کرد بالاتر و خودش روم خیمه زد، باید اقرار کنم برخورد تیزی ته ریش هاش با پوست گردنم وقتی مشغول مکیدنش بود، بهترین حس عالم رو برای من تداعی میکرد همزمان دست های مردونه اش رو به پشت کمرم رسوند و بند سوتینم رو باز کرد و با یه حرکت پرتش کرد گوشه اتاق. برخورد دست هاش با سینه های نه چندان بزرگ اما خوشفرمم پرتم کرد توی عالمِ لذت اما حرکت بعدی و برخورد زبونش بود که موج انداخت به بدنم و آه بلندی رو از گلوم بیرون کشید، چشم هام رو به محکم ترین شکل ممکن روی هم فشار میدادم و حس میکردم تمام وجودم در نوک سینه هام جمع شدن و بهترین لذت دنیا در مکیده شدن اونهاست. اما نه اشتباه میکردم زمانی که یک دستش شرتم رو کنار زد و به کُسم رسید و شروع کرد باهاش بازی کردن قطعاً بهترین حس دنیا رو تجربه کردم قطعاً بهترین ترکیب دنیا همین بود!
دست هاش رو از کنار بدنم تا کنار لگنم پایین کشید و بعد شرتم رو بیرون آورد حرکت بعدی آه بلند دیگه ای رو از عمق وجودم بیرون کشید، وقتی زبونش با کُسم برخورد کرد بی اختیار موجی توی بدنم افتاد آه بلندی کشیدم و چشم هام باز شد، چشمم به تک ستاره ای افتاد که از پنجره خونه بهم چشمک میزد اما حرکت صلیب شکل زبونش فرصت چندانی بهم نداد تا ستاره رو ببینم، حس میکردم تخم چشم هام به کف سرم رسیدن که همه چیز متوقف شد نگاهش کردم که با با عجله مشغول بیرون کشیدن شلوار و شورتش بود، شهوت توی چشم هاش موج میزد و دیدن صحنه ای که کیرش مثل فنر از شرتش بیرون پرید باعث شد آبشار از کُسم راه بیافته! اشاره ای به کیرش کرد و با صدایی که از ته چاه بیرون میومد پرسید: میـی خـوای بخوری؟ با سر جواب منفی دادم و گفتم: فقط بکن توش! کیرش رو گرفت دستش و اومد سمتم، پاهام رو از هم باز کرد و سه تا انگشتش رو کرد دهنش و بعد مالید به کُسم بی اختیار چشم هام بسته شد و تا جای ممکن سرم رو از پشت به تخت فشار دادم! لعنتی!
همه جا برام سیاه بود که گرمای کشیده شدن کیرش رو به کُسم به صورت افقی چند بار پشت سرم هم حس کردم، چشم هام رو باز کردم، پاهام رو روی شونه اش انداخت و با یه حرکت کمر کیرش رو تا ته توی کُسم جا کرد! ردیف کردن واژه ها اینجا برای بیان احساسم در اون لحظه بی فایده است پس ازش می‌گذرم! چند ثانیه بعد دستش هاش رو به صورتم رسوند و بعد لب هاش رو به لب هام! حرکت موجی کمرش هنوز باعث میشد کیرش مثل یه تیکه چوب توی کُسم عقب و جلو بشه و برخورد پیرهن نرم سفیدش که هنوز تنش بود با پهلوهام، شهوتم رو بیشتر میکرد! از یه جایی به بعد توی خلسه بودم تا لحظه ای که کیرش رو بیرون کشید و با دوبار بالا پایین کردن دستش، آب کیرش با جهش روی شکم و سینه ام خالی شد اون لحظه برای چندمین بار ارضا شدم! هر دو نفس نفس میزدیم و روی لب هامون لبخند نشسته بود، لب هام رو بوسید و بهش گفتم: یه چیز کمیاب دیگه!
پرسید: چی؟
جواب دادم: هر دو با هم لبخند زدیم!
خندید!

ممنون که داستان رو خونید، این داستان بین یه زن و شوهره که هم رو دوست دارن اما رابطه شون چند وقتیه شکر آب شده، حالا یک شب بعد از یک مهمونی کسل کننده با هم لبخند می‌زنند!

نوشته: دخترِ غم

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها