داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

قلبِ سیاه!

این داستان آخرین قسمت از مجموعه: پیش درآمد، دگرگونی، جرقه، آهن‌ربا و سنگ‌کوب است.

سخن نویسنده: حدود دو سال پیش نوشتن این مجموعه رو آغاز کردم. اون اوایل زیر داستان و تو کامنت‌ها فقط به بطن داستان و شخص خودم حمله میشد اما رفته رفته اوضاع بهتر شد. با این وجود احساس می‌کنم اونقدری که پای این نوشته‌ها زحمت کشیدم و وقت گذاشتم، دیده نشد. هرچند قبول دارم باید زودتر از اینا تمومش می‌کردم، اما یه سری اتفاقات و البته بی‌انگیزگی و دلسردی خودم باعث این همه تأخیر شد. مِن حیث‌ المجموع‌! من به قولم وفا کردم و اینم عیدی من به شما‌؛ امیدوارم لذت ببرید.

یه لحظه فکر کردم گوشام اشتباه شنیده، حیرون و بهت زده گفتم: صبر کن ببینم…تو چی گفتی آرمان؟! فکر کنم درست نشنیدم.
تارا هنوز به همون حالت کمرش رو خم کرده بود و داشت براش ساک میزد، صورت آرمان از احساس‌ لذتی که دهن و زبون زنم بهش می‌داد درهم شده بود. حرفش رو دوباره تکرار کرد و اون موقع بود که من مطمئن شدم درست شنیدم. دقیقا وسط سکس و درست زمانی که کیرم تا تَه تو کس آتوسا بود، یه مرتبه شهوت از وجودم رفت و از کوره در رفتم. با صدای بلندی گفتم: اونی که زنگ زده بود واسه خواستگاری تو بودی؟
به جای آرمان، صدای تارا رو شنیدم که با خونسردی عجیبی کیر آرمان رو از دهنش بیرون آورد و گفت: آره دیگه، خودم شماره خونتون رو دادم به آرمان تا مادرش زنگ بزنه.
با ناباوری آتوسا رو از روی خودم بلند کردم و صداش رو شنیدم که با ترکیبی از جا خوردگی و عصبانیت گفت: چی شد؟
متل اینکه بدجور تو فاز بود و من بهش ضد حال زدم. اما خودم هنگِ هنگ بودم. دوست داشتم یه مشت محکم بخوابونم تو صورت آرمان، اما بازم جای امید داشتم که شاید داره شوخی می‌کنه. از همه بدتر تارا بود که باهاش همدست بود. حس می‌کردم دو نفری از پشت بهم خنجر زدن.
-چرا پا شدی؟ حالا چی شده مگه؟ بده واسه خواهرت خواستگار جور کردم؟
رو کردم به تارا که اینو گفت و عصبی داد زدم: چی شده؟ دیگه می‌خواستی چی بشه؟ می‌خواسته از ریحانه خواستگاری کنه، اونم بدون اینکه من خبر داشته باشم. می‌فهمی یعنی چی؟ خواستگار بخوره تو سرت! ریحانه خواستگار می‌خواد چیکار؟
بعد رو کردم به آتوسا: تو اعتراضی نداری؟ ناسلامتی دوست دخترشی!
هیچکدوم چیزی نمی‌گفتن. از شدت حیرت داشت خنده‌ام می‌گرفت و همین‌طورم شد. بی‌اختیار خندیدیم و متوجه شدم بقیه دارن بهم نگاه می‌کنن، انگار که اونی که این وسط دیوونه ست منم! چرخیدم به طرف آرمان و پرسیدم: چرا؟
درحالی که تلاش می‌کرد سر تارا رو به سمت کیرش بیاره، گفت: چرا چی؟
-این همه دختر، چرا خواهر من؟
رک و پوست کنده گفت: چون کص خوبیه!
مطمئن بودم دروغ میگه. اصلا منطقی نبود بخاطر یه دختر ولو هرچقدر خوش اندام، آتوسا رو ول کنه. آتوسا خودش کم چیزی نبود، در حقیقت اندام و سینه‌های درشت اون باعث شد همه ما به اینجا برسیم. تعجبم از خود آتوسا بود. انگار نه انگار داشتیم در مورد خواستگاری دوست پسرش حرف می‌زدیم. واقعا خنده‌دار بود. هرکی دیگه جای آتوسا بود همه جا رو کن فیکون می‌کرد ولی حتی اثری از ناراحتی تو صورتش دیده نمیشد. اونقدر این موضوع بهم فشار آورد که با یه تصمیم ناگهانی لباس‌هام رو با عجله پوشیدم و از اون خونه لعنتی خارج شدم. با شدت در واحد بغلی رو باز کردم. تو تاریکی در اتاق ریحانه رو جوری باز کردم که ریحانه و باران وحشت زده از خواب پریدن.
-چمدونت رو جمع کن.
با تعجب چشم‌هاش رو مالید و گفت: چی؟!
عصبی جواب دادم: چی نداره، سریع وسایلت رو جمع کن. برمی‌گردیم ایران!
توجهی به چشم‌های پف کرده و حیرت زده باران نکردم و اومدم بیرون. اثری از سیامک نبود. واسمم مهم نبود کجاست. برگشتم اتاق خودمون و تارا افتاد دنبالم: معلوم هست داری چیکار می‌کنی؟
مشغول جمع کردن وسایلم شدم.
-برمی‌گردیم.
-دیوونه‌ای؟ ساعت یک صبحه.
حواب ندادم.
-با کی؟
-خودم و ریحانه!
سنگینی نگاهش رو روی خودم حس کردم اما اعتنا نکردم. از بیرون صدای جر و بحث می‌اومد، اما من بوی پشیمونی احساس نمی‌کردم.
کارم که تموم شد برگشتم پیش ریحانه. هنوز با گیجی داشت دور خودش می‌چرخید. با عصبانیت داد زدم: زود باش دیگه، چرا انقد گیجی؟
به خودش اومد و انگار باورش شد که واقعا می‌خوایم بریم. اینبار آتوسا نزدیکم شد و گفت: چرا احساسی تصمیم میگیری مهدی؟ الان کجا میخوای بری؟ بلیط از کجا می‌خوای گیر بیاری؟
چندبار دهنم رو وا بسته کردم و درنهایت گفتم: نمی‌خوام بهت بی‌احترامی کنم آتوسا، لطف کن و دخالت نکن.
در عرض چند دقیقه از همشون متنفر شده بودم. قبل اینکه برم، نگاه آخرم رو با نهایت نفرت به آرمان انداختم. تو چشم‌هاش یه نیشخند تحقیر کننده می‌دیدم که بد رو مخم بود. دست ریحانه رو کشیدم و بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم از اون خونه و آدم‌هاش دور شدم. به فرودگاه که رسیدیم اون ساعت پرواز خالی به ایران نداشت. ریحانه از ترس جیکش در نمیومد. دلم به حالش می‌سوخت اما بد کفری بودم. مجبوری گوشه سالن کنار هم نشستیم. ریحانه که از همه جا بی‌خبر بود، چشم‌هاش گرم شد و خوابید. من اما تا صبح چشم روهم نذاشتم. صبح که سوار هواپیما شدم حالم یکم بهتر بود. تا یه حدی حتی از تصمیمم پشیمون بودم و احتمالا تصمیم عجولانه‌ای گرفته بودم. اینجوری سال نو همه رو به گند کشیده بودم، اما غرورم اجازه نمی‌داد برگردم. ریحانه که دید حالم رو به راهه پرسید: دیشب چه اتفاقی افتاد؟
خیره صورتش شدم و گفتم: اونی که زنگ زد بود خونه واسه خواستگاری مادر آرمان بود. آرمان می‌خواست بیاد خواستگاری تو!
بُهت و حیرت رو تو چشماش دیدم: ولی…آخه چرا؟ منو از کجا می‌شناخت؟
سرم رو به نشونه ندونستن تکون دادم. دوست نداشتم حرفی در این مورد بزنم پس دستی به صورتش کشیدم: به خاطر برخورد دیشبم معذرت می‌خوام.
لبخند کوچیکی زد و گفت: عیب نداره، فدای سرت!
سرم رو به صندلی تکیه دادم و به خاطر کم خوابی دیشب تا رسیدن به ایران یه کله خوابیدم. وقتی رسیدیم و از فرودگاه بیرون اومدیم، لب خیابون خواستم ماشین بگیرم، ریحانه گفت: یه ماشینم برای من بگیر برم خونه.
بعد چند ساعت بالأخره لبخندی زدم و گفتم: واقعا فکر کردی می‌ذارم بری؟
با چشم‌های گرد شده گفت: ولی مامان بابا… .
-اونا چه می‌دونن ما برگشتیم؟ فکر می‌کنن هنوز ترکیه‌ایم!
-ولی اگه بفهمن… .
دستش رو کشیدم به سمت تاکسی و گفتم: دست و پای الکی نزن خواهری، قراره مابقی تعطیلاتمون کنار هم بگذره، فقط ما دوتا!

یه ساعت بعد رسیده بودیم خونه من. دو نفری وارد خونه‌ای شدیم که قرار بود با همدیگه توش خاطره‌ها بسازیم! تو فرودگاه که با خودم فکر می‌کردم، به این نتیجه رسیدم این قضیه یه حُسن خیلی خوب داشت، اونم این بود که قرار بود چند روزی با ریحانه بدون سر خر همخونه بشم! و این موقعیتی بود که تو حالت عادی به سادگی بدست نمیومد. وقتی وارد خونه شدیم فضای بینمون یکم سنگین بود. ریحانه داشت از گوشه چشم نگاهم می‌کرد و منتظر بود تا ببینه می‌خوام چی‌کار کنم. حقيقتش قرار نبود کار خاصی انجام بدم. هنوز یه مقدار عصبی بودم و وقتی عصبی بودم نمی‌تونستم روی رابطه جنسی تمرکز کنم. به همین خاطر تا صبح روز بعد حتی دست بهش نزدم. چندین و چند تماس بی‌پاسخ از تارا و آتوسا، حتی سیامک و شماره ناشناسی که احتمالا باران بود داشتم اما به هیچکدوم اعتنا نکردم. رسما و شرعا همه‌شون از چشمم افتاده بودن و تا یه مدت طولانی دلم نمی‌خواست ببینمشون. آرمان لاشی بدجوری از پشت بهم خنجر زده بود و داغش رو دلم مونده بود. اونقدر از دستشون ناراحت بودم که گوشی خودم و ریحانه رو انداختم توی کشو. به ریحانه‌‌هم گفتم حق نداره تا وقتی پیشمه دست به گوشی بزنه. حتی کابل تلفن خونه رو کشیدم. دوست نداشتم حتی یه ثانیه صداشون به گوشم بخوره.

و اما روز بعد که از خواب بیدار شدم حالم خیلی خیلی بهتر بود. به ویژه که ریحانه زودتر از من بیدار شده و میز صبحونه رو چیده بود. دست و صورتم رو شستم و از نیمرویی که پخته بود واسه خودم لقمه گرفتم. ریحانه که دیگه موبایلش رو برای سرگرم شدن نداشت، با بی‌حوصلگی گفت: خب الان چیکار کنیم‌ اینجا؟
چشم‌هام رو با شیطنت ریز کردم و گفتم: دوست داری چیکار کنیم؟
پوفی کشید: ول کن تو رو خدا!
-چی رو ول کنم؟
یه لقمه براش گرفتم و دستم رو بردم جلو: بزن روشن شی!
چشمی تو حدقه گردوند: همه‌اش به این فکر می‌کنی که چجوری و کِی با من بخوابی، یه بار به یه چیز دیگه فکر کن.
خیلی صادقانه گفتم: بخدا نمی‌تونم! تو اگه جای من بودی بدتر می‌کردی.
-چرا؟
زل زدم تو چشم‌هاش: چون سکسی ترین دختر روی کره زمینی!
حرفی نزد اما از چشم‌هاش خوندم که داره میگه حالا شد! ادامه بده و من ادامه دادم: سینه‌هات، اون پستونای ریز صورتیت، کمر باریکت، پوست سفیدت، چشم و ابروی مشکیت که من خیلی از رنگش خوشم میاد، فرم باسنت، از همه مهمتر، اون بهشتی که لای پات قایم کردی. فکر کردی به عنوان یه مرد می‌تونم بهت فکر نکنم؟
صورتش از حرف‌هایی که زدم قرمز شد، ولی متوجه نشدم از خجالته یا شهوت. لبخندی زدم و گفتم: برو وایستا جلوی آیینه تا بفهمی من چی میگم.
پشت چشمی نازک کرد: خودم می‌دونم خوشگلم!
ایندفعه خندیدم و گفتم: با لباس نه، لُخت! همه چی که به صورت نیست. اندامم مهمه.
حق به جانب گفت: گفتم خودم می‌دونم چقدر خوبم.
از عکس‌العمل‌ها و حرف‌هایی که میزد داشتم حشری می‌شدم. خودش ادامه داد: با مریم که بودم همیشه جلوی مدرسه پسرا مزاحمم میشدن، ولی من به هیچکدومشون محل نمی‌دادم.
-چرا؟
از گوشه چشم نگاهم کرد و گفت: خودت چی فکر می‌کنی؟
-چون تو مثل مریم جنده نبودی! و همیشه می‌دونستی یه داداش به اسم مهدی داری که اگه دست از پا خطا کنی سرتو بیخ تا بیخ می‌بره!
تو جواب بهم پوزخند زد: فکر می‌کنی ازت می‌ترسم؟
-نمی‌ترسی؟
چیزی نگفت. به خونه خالی اشاره کردم: الان که باهم تنهاییم.
با شیطنت ابروهای ظریف و دخترونه‌اش رو به نشونه نه بالا انداخت. سری تکون دادم و با یه حرکت صندلی چوبی رو به عقب هل دادم که صدای بلند و دلخراشی داد و از پشت روی سرامیک‌های کف آشپزخونه افتاد. با یه قدم خودم رو به ریحانه رسوندم که با لبخند گوشه لبش داشت به حرکات من نگاه می‌کرد. یه دفعه‌ای از پهلوهاش گرفتم و بلندش کردم و انداختمش روی کولم. با خنده و هیجان جیغ بلندی کشید که با کف دست محکم از روی شلوار روی باسنش کوبیدم.
-جیغ جیغ نکن قناری!
راه افتادم سمت اتاق خواب مشترکم با تارا که البته الان دیگه خیلیم مشترک نبود، لااقل نه با تارا! گفتم: ولی تو ناز کن آبجی کوچکیه، من هم نازتو می‌خرم، هم نازتو می‌خورم!
دوباره خندید که با یه لگد آروم در نیمه باز رو کامل باز کردم و خودم رو به تخت رسوندم. به پشت روی تخت انداختمش و بدون اینکه بهش فرصت بدم، لب‌هام رو روی لب‌های خندونش گذاشتم و صدای خنده‌هاش قطع شد. بعد از یه بوسه خیس و طولانی از لب‌های مرطوب و نرمش، بغل گوشش گفتم: حالا فقط ناله کن!
کف دست چپم رو گذاشتم رو قفسه سینه‌اش و مجبورش کردم کامل به پشت بخوابه. بعد درحالی که هنوز با دست چپ نگهش داشته بودم، با دست راست شلوار و شورتش رو تو چند حرکت کامل از پاهاش بیرون کشیدم. پاهای سفید و شکاف بینشون نمایان شد. ظاهرش هیچ تفاوتی با زمانی که هنوز بکارتش رو بر نداشته بودم نداشت. همونطور زیبا و نفس‌گیر بود. امون ندادم و پاهاش رو از هم باز کردم و با خیال راحت از اینکه هیچ احد‌الناسی قرار نیست مزاحم کارمون بشه، بین پاهاش به شکم دراز کشیدم، سرم رو فرو کردم و مشغول خوردن کسش شدم. ریحانه زانوهاش رو تو هوا جمع کرد اما من با فشار دست دوباره پاهاش رو روی تخت صاف کردم. می‌خواستم همه جوره تحت سلطه‌ام باشه. یک دقيقه نگذشته بود که مزه تشرحاتی که از کسش بیرون می‌‌اومد رو حس کردم. واقعا داشتم از کارم لذت می‌بردم و مشکلی با خوردن آبش نداشتم. صدای ناله‌های تو گلویی ریحانه بلندتر شد و انگشت‌هاش لای موهام پیچید.
-مهدی؟
با شنیدن صدای بی‌حال و نازکش گفتم: جون مهدی؟
بعد به بغل رونش بوسه‌ای زدم.
-دارم میام… .
گوشه لبم کش اومد: تو فقط بیا که اومدنتم قشنگه!
با اشتهای بیشتر لبه‌های صورتی کسش رو با لبام به بازی گرفتم و سعی کردم نقطه جی‌ش رو تحریک کنم. با چندتا ناله بلند بدنش منقبض شد و موهام رو محکم کشید. سریع دهنم رو از رو کسش برداشتم اما بلافاصله همزمان با ناله بلند ریحانه، آب کسش دقیقا پاشید تو صورتم. تنها کاری که از دستم بر اومد این بود که چشم‌هام رو بستم تا آبش تو چشمم نره! خودم رو بالا کشیدم و با خنده به چهره‌ بی‌حالش نگاه کردم. گونه‌های رنگ گرفته‌اش خیلی خواستنی به نظر می‌رسید. با لب‌های خیس از آب خودش، یه بوسه محکم ازش گرفتم و دوباره مشغول لیسیدن کسش شدم. نمی‌خواستم به این زودیا بیخیال بشم و قصدم این بود امشب دیوونه‌اش کنم. این‌بار خیلی سریع‌تر به ارگاسم رسید. ریحانه پتانسیل خیلی بالایی برای لذت جنسی داشت و بهش حسودی می‌کردم! من فقط یک‌بار و نهایتا دوبار پشت هم ارضا میشدم و بعد از اون توان رابطه مجدد رو نداشتم، اما ریحانه می‌تونست هرچند بار که می‌خواد این لذت بی‌نظیر رو تجربه کنه. تصمیم گرفته بودم تا جایی که جون داره ارضاش کنم، تا جایی که آب تو بدنش خشک شه! اینبار از انگشت‌هام کمک گرفتم و مشغول شدم. تنها صدایی که توی اتاق می‌اومد نفس نفس و جیغ و ناله‌های شهوتی ریحانه و صدای پاشش آبش بود. نمی‌دونم چقدر طول کشید اما تقریبا کل ملافه تخت خیس شده بود و رنگش به تیرگی میزد. ریحانه حتی نمی‌تونست لای چشم‌هاش رو باز کنه و خودمم بدجوری خسته بودم. بی‌خیال شدم و بغلش دراز کشیدم. نم تشک و ملافه رو به راحتی با پوست تنم احساس می‌کردم. موهای سرش کاملا خیس عرق بودن. سرش رو تو بغلم گرفتم و بغل گوشش گفتم: می‌بینی؟ هیچکی مثل من نمی‌تونه ارضات کنه.
جوابش فشردن سرش به سینه‌ام بود. بغل گوشش رو بوسیدم: بدن تو رو مثل کف دستم مي‌شناسم ریحانه. همه جاشو بلدم. می‌فهمی چی میگم؟
هومی از بین لب‌هاش خارج شد و با منظم شدن نفس‌هاش، فهمیدم که خوابش برده. قرار بود بعد ارضا کردنش یه حالی به خودم بدم اما انگاری قسمت نبود. تصمیم گرفتم منم بخوابم و تو همون حالت چشم‌هام رو بستم.

از صبحی که بیدار شده بودیم یا صدای گوشی من از تو کشو در می‌اومد یا گوشی ریحانه. یه چک کوچولو کردم و متوجه شدم تو انواع پیام رسان‌ها برام پیام اومده، اما حتی یدونه‌اش رو باز نکردم. دوست نداشتم توجیح بشنوم. دوست نداشتم نگاهم به قیافه آرمان یا تارا بیفته. با غرورم بازی کرده بودن و من قطعا تلافیش رو سرشون در می‌آوردم. با این وجود همه پیام‌ها رو نخونده از روی دوتا گوشی پاک کردم و گوشی ریحانه رو دادم به خودش تا از خماری در بیاد و یکم سرگرم شه. حدود یه هفته دیگه تعطیلات تموم میشد و من می‌خواستم این چند روز رو برای خودم و اون رویایی بسازم. پس لباس پوشیدیم و برای اینکه اوقاتمون به بطالت نگذره، از خونه زدیم بیرون. اين‌بار بی‌هدف توی خیابون مشغول قدم زدن شدیم. رفتارمون درست عین دختر و پسرهایی بود که تازه باهم رل زده بودن. دیگه این نکته که ریحانه خواهرمه جلوم رو نمی‌گرفت. حتی توی پارک، درحالی که مردم کنارمون بودن بوسیدمش و بدجوری بهم مزه داد! ریحانه خوشحال بود و می‌خندید. درست مثل خودم که از این فرصت رویایی که برامون مهیا شده بود به شدت هیجان زده بودم. تا شب مشغول گشتن تو خیابونا بودیم. ریحانه جلوی هر مغازه‌ای که مي‌رسید یه چیزی طلب می‌کرد و منم بدون منت براش می‌خریدم. تا تاریکی هوا اونقدر راه رفتیم که پاهامون درد گرفت. از همونجایی که بودیم اسنپ گرفتیم و برگشتیم خونه. وقتی رسیدیم به لابی ساختمون، یه چیزی توجهم رو جلب کرد. ساختمون به شکل عجیبی خلوت و سوت و کور بود و فقط حضور نگهبان برج به چشم می‌خورد. تعطیلات عید باعث شده بود اکثر اهالی ساختمون برن به مسافرت، به شکلی که به ندرت کسی تو ساختمون دیده میشد. وقتی وارد آسانسور شدیم، گوشه‌ای ایستادم و گفتم: دقت کردی چقدر خلوت شده؟
ریحانه سری تکون داد: آره توام متوجه شدی؟ انگار همه رفتن مسافرت.
لبخند کوچیکی زدم و درست مثل وقتی که تو استامبول بودیم، توی آسانسور بازیم گرفت و یه قدم به سمتش برداشتم. تای ابروش رو داد بالا اما هیچی نگفت.
-جاهای خلوت رو همیشه دوست دارم!
اینبار اون لبخند زد.
-چطور؟
درحالی می‌پرسید چطور؟ که جفتمون جوابشو خوب می‌دونستیم! تو گلو خندیدم و اونم باهام خندید. از خنده‌اش متوجه شدم پایه‌ ست. حشری شدم و یه دفعه صورتش رو محکم تو دستم گرفتم. جوری که لُپ‌هاش بین انگشت شست و اشاره‌ام فشرده شد و فشار انگشت‌هام باعث شد لبهاش مثل‌ لبهای ماهی آویزون بشه. تو این حالت لب‌هاش که بیرون افتاده بود و قسمت داخلی لب پایینش که برق میزد بدجوری تحریک آمیز به نظر می‌رسید. زبونم رو رو لبم کشیدم و بعد، سرم رو خم کردم و لب پایینیش رو کاملا توی دهنم کشیدم. بی‌اختیار مشغول مک زدن لبش شدم و با حس لزجی آب دهنش که تو دهنم پیچید، یه حس تازه بهم دست داد. از مزه دهنش خوشم اومد و اینبار خود خواسته زبونم رو تو دهنش فرو کردم. در کمال تعجب، بعد از یه مکث کوتاه، ریحانه‌هم زبونش رو دور زبون من پیچید. واقعا ریحانه دختر خاصی بود. فوق‌العاده خجالتی بود اما توی سکس هر فن و فنونی رو که تجربه نکرده‌ بود رو خیلی زود درک می‌کرد و یاد می‌گرفت. انگار یه هیولای حشری تو خودش قایم کرده بود که فقط توی سکس نشونش می‌داد. به معنای واقعی کلمه داشتم لب و دهن ریحانه رو می‌خوردم. اولین بار بود که داشتم با این شدت این روش رو روی یه دختر پیاده می‌کردم و لذت خاصش رو درک می‌کردم. دست چپم روی باسنش نشست و ریحانه محکم و دو دستی بغلم کرد. هنوز با دست راستم لُپ‌هاش رو فشار می‌دادم و باعث می‌شدم لب‌هاش برجسته بشن و راحت‌تر تو دسترس باشن. با صدای زنگ و باز شدن در آسانسور با ترس سریع از هم جدا شدیم. من از ورودی آسانسور سرک کشیدم. هیچکی توی راهرو نبود. برگشتم و با چشم‌های تب‌دار و سوالی ریحانه رو به رو شدم که داشت با زبون بی‌زبونی ازم می‌پرسید: همه چی امن و امونه؟! که وقتی دوباره لب‌هاش رو توی دهنم کشیدم جوابش رو گرفت. درحالی که بهم پیچیده بودیم وارد راهرو شدیم و فاصله‌مون تا در واحدمون خیلی کند و لاک‌پشت‌وار طی شد. به سختی کلید رو از تو جیب شلوارم بیرون آوردم و درحالی که ریحانه ولم نمی‌کرد و تلاش می‌کرد من رو ببوسه، و درحالی که کمرش به در چسبیده بود، با یک دست سعی کردم در رو باز کنم. چند بار کلید لیز خورد و توی مغزی نرفت اما درنهایت موفق شدم و کلید رو چرخوندم. با باز شدن ناگهانی در، یک لحظه نزدیک بود به پشت روی زمین بیفتیم که به سختی به لبه در چنگ زدم و مانع شدم. ریحانه توی صورتم خندید و منم خنده‌ام گرفت. رفتارمون درست مثل دو تا آدم مست بود، با این تفاوت که مست همدیگه بودیم نه الکل! در رو که بستم، انگار که وارد منطقه امن شده باشیم، برای یکی شدنمون حتی صبر نداشتیم تا پامون به اتاق خواب و تخت برسه. ژاکتم رو از تنم بیرون کشیدم و به طرفی پرت کردم. بین بوسه‌هامون مانتوی جلو باز ریحانه روهم در آوردم. زیرش یه تیشرت زرد و ساده پوشیده بود. با سراسیمگی و با یه دست دکمه شلوار جینش رو باز کردم و خود ریحانه شلوارش رو از پاش در آورد. احساس می‌کردم از هیجان زیاد پاهام داره می‌لرزه. از شدت کم‌صبری و عطشی که داشتم، حتی شلوارم رو کامل در نیاوردم، فقط تا وسط رون کشیدم‌ پایین و با کمی تقلا شورت لعنتیم رو‌هم پایین دادم. کیرم مثل فنر افتاد بیرون. با دست راست کیرم رو نگه داشتم و مشغول مالیدنش شدم و همزمان با دست چپ شورت سفید ریحانه رو در حدی که مزاحم نباشه دادم پایین. ریحانه انگار که بدونه می‌خوام چه پوزیشنی رو شروع کنم، دست‌هاش رو گذاشت رو شونه‌هام و با چشم‌هایی که باهام حرف میزد و با لحن خواهشی بهم می‌گفتن: «لطفا منو بگا» نگاهم کرد. نوک انگشت‌هام رو با آب دهن خیس کردم و یه دور روی کلاهک کیرم کشیدم و بار دوم روی کس ریحانه، اما نیازی به این‌کار نبود چون ریحانه خیس خیس بود. درحالی که همچنان مقابل در ورودی ایستاده بودیم، با دست چپم پای راستش رو دادم بالا، با دست راست کیرم رو روی شکاف کسش تنظیم کردم و با دخول کیرم هر دو آه عمیقی کشیدیم. بدون لطافت و با شدت زیاد مشغول تلمبه زدن شدم. با هر ضربه سر و موهای پخش شده ریحانه تکون تکون می‌خورد. چشم‌های شهلاش تو چند سانتی‌متری صورتم بود. واقعا ما دو نفر تشنه همدیگه بودیم. جوری باهم سکس می‌کردیم که انگار آخرین بارمونه. پاهام که یکم خسته شد، چسبوندمش به دیوار و اینبار رو دو تا پا بلندش کردم. ریحانه پاهاش رو دور کمرم پیچید و سعی کرد من رو ببوسه. با شیطنت سرم رو کشیدم کنار و جا خالی دادم. نوچی گفت و دوباره سرش رو آورد جلو. بازم سرم رو کشیدم کنار. با لحنی که ترکیبی از حرص و خواهش بود گفت: تو رو خدا… .
گفتم: تو رو خدا چی؟
-بذار ببوسمت.
-چرا؟
-چون خوشم میاد!
بی‌اختیار جونی گفتم و اینبار خودم فاصله رو تموم کردم. با لذت از همدیگه لب گرفتیم و بغل گوشش گفتم: گفته بودم جوجه سکسی منی؟ آره؟ گفته بودم کُست مرده رو زنده می‌کنه یا نه؟
فقط ناله کرد و جواب نداد. از دیوار فاصله گرفتیم و اینبار روی فرش درازش کردم و خودم روش مشغول گاییدن شدم. یاد سینه‌هاش افتادم که زیر تیشرت پنهون بود. تیشرت رو زدم بالا و سینه‌های بی‌نظیر و قشنگش نمایان شدن. بی‌شرف سوتین نپوشیده بود. گفتم: این خوشگلا رو کجا قائم کرده بودی شیطون؟ چرا سوتین نپوشیدی ها؟ می‌دونستی قراره من اینا رو بمالمشون نه؟
خودش لبه‌های تیشرتش رو بالا نگه داشت تا من بتونم بهشون دسترسی داشته باشم. آخ که این ریحانه حشری داشت روانیم می‌کرد! وقتی تیشرتش رو داد بالا، گردنبند قلب سیاهش رو که یادگار خودم بود دیدم. با وجود اینکه یه گردنبند گرون قیمت براش خریده بودم، اما هنوز ترجیحش این یکی بود. نمی‌دونم چرا حس می‌کردم حسی که اون لحظه به ریحانه داشتم، درست مثل گردنبنده ست، یه احساس مشکی! یک لحظه حس کردم دارم ارضا میشم اما نمی‌خواستم اینطور شه. سریع کشیدم بیرون و به محض بیرون کشیدن کیرم، اخم‌های ریحانه توهم شد. به اخم‌هاش خندیدم و اونم فکر کرد دارم مسخره بازی می‌کنم. یه مرتبه کمرش رو بلند کرد و کیرم رو تو دستش گرفت و کشید سمت کسش. با چشم‌های گرد شده به رفتار عجیبش نگاه کردم و گفتم: خره نکن الان آبم میاد.
با اعتراض و کشیده گفت: به همین زودیییییی؟!
از لحن کشیده و صدای نازک شده‌اش حشری‌تر شدم و سریع خم شدم روش. لب‌های خیس و نرمش رو کشیدم تو دهنم و چند ثانیه‌ای مک زدم. بعد سرم رو کشیدم عقب و گفتم: مگه تو می‌ذاری لامصب؟ با این اندام شیره سنگو می‌کشی توله سگ.
خندید و تازه فهمیدم وقتی می‌خنده چقدر قشنگ‌تر میشه. برای اینکه اونم لذت ببره کلاهک کیرم رو گذاشتم روی شکاف کسش و روی چوچولش مالیدم.
فکر می‌کردم به همین قانع میشه و خوشش میاد، اما ریحانه حشری‌تر از این حرف‌ها بود و گفت: نوچ…اینجوری نه.
گفتم: پس چجوری؟
-بکن!
یه لحظه چشم‌هام از این بی‌پرواییش گرد شد. قبلا باید کلی منتش رو می‌کشیدم تا اینجوری حرف بزنه، اما الان عوض شده بود. گفتم: بذار دو دیقه دیگه… .
پرید تو حرفم و با عصبانیت گفت: الان! من الان می‌خوام!!
گفتم: نوچ! هیس بابا صدات تا تو خیابون رفت!
-من نمی‌دونم، باید منو بکنی!
یه لحظه با درموندگی از دست ریحانه موندم چیکار کنم. دوست داشتم سکسمون بیشتر از اینا ادامه داشته باشه ولی ریحانه داشت خرابش می‌کرد.
آخرش دیدم اینجوری نمیشه، از بازوش گرفتم و با چاشنی خشونت کشیدمش سمت اتاق. گفت: چیکار می‌کنی؟ نکن بازوم درد گرفت.
هیچی نگفتم و بردمش تو اتاق و پرتش کردم روی تخت. تا خواست برگرده سریع رفتم بالای بدنش و مجبورش کردم به شکم دراز بکشه. روی رون‌هاش نشستم و گفتم: ببین، خودت خواستی!
-یعنی چی؟ چی میگی تو؟ بلند شو از روم ببینم دیوونه.
لای باسنش رو با دوتا انگشت شستم باز کردم و به محض پیدا کردن کسش که یکم دورش خیس بود، خودم رو یه وجب جلو کشیدم و کیرم رو فرو کردم توش. دهنش رو باز کرده بود تا چیزی بگه، اما به محض احساس کیرم دهنش بسته شد و سرش رو گذاشت روی تخت. کاملا آروم گرفت. درحالی که روی پاهاش نشسته بودم و مرتب لگنم رو بالا پایین می‌کردم، کف دو تا دست‌هام رو روی برجستگی باسن سفیدش گذاشتم و مشغول مالیدنش شدم. خیلی نرم بودن. کلا بدنش خیلی نرم بود و چون بدن مردونه خودم سفت و عضلانی بود، لمس بدن ریحانه به شدت برام لذت بخش بود و حس تازه‌ای داشت. یکم خودم رو بلند کردم و محکم‌تر و عمیق‌تر توی کسش تلمبه زدم. همزمان گفتم‌:

الان چی تو کسته هوم؟
امیدی به جواب شنیدن نداشتم اما در کمال ناباوری از بین نفس‌های منقطع و آه و اوه‌هاش گفت:
ک…ک…کیر!
با شنیدن حرفش یه لحظه آب کمرم جاری شد اما سریع کشیدم بیرون و به سختی خودم رو کنترل کردم و تو اون چند ثانیه پدرم در اومد تا جلوی خودم رو گرفتم، چون با کوچکترین لمسی ارضا میشدم. یکم که گذشت یه مقدار از حس شهوتم پرسید.
-نوچ…چی شد باز؟
دیدم داره از گوشه چشم منتظر نگاهم می‌کنه. بی‌قرار این بود تا دوباره کیرم وارد بدنش بشه. تو دلم لعنت بر شیطونی گفتم و دوباره به حالت قبلی در اومدم. کیرم رو وارد کسش کردم و یه تلمبه محکم زدم که ریحانه محکم به تخت چسبید.
امروز خیلی داری قُر می‌زنیا! اگه نمی‌دونستم فکر می‌کردم پریود شدی.
گفت: من پریودم باشم بازم بهت میدم. خیلی خوبههههه… .
وقتی می‌گفت خیلی خوبه صداش مثل معتاد‌ها کاملا خمار شده بود.
بعید می‌دونستم بعد سکس حتی حرف‌هایی که میزد یادش باشه و احتمالا از حشر زیاد به هذیون گفتن افتاده بود. با شنیدن حرف‌هاش فقط شهوتم بیشتر میشد. سر تکون دادم و گفتم: ریحانه، تو رو خدا دهنتو ببند!
برای اینکه دهنش بسته بشه انگشت شستم رو فرو کردم لای کونش تا همزمان که از کس می‌کنمش با سوراخ باسنشم بازی کنم، اما انقدر چاک کونش عمیق بود که انگشت شستم جواب نبود. با انگشت اشاره امتحان کردم و با لمس چین‌های ریز دور سوراخش، انگشتم رو فشار دادم و همزمان گفتم‌: شل کن.
به محض گفتن این حرف، عضلاتش منبسط شد و انگشتم وارد فضای تنگ و گرم کونش شد. حرارت سوراخ عقبش خیلی زیاد بود. با همون یه انگشت مشغول عقب جلو کردن تو سوراخش شدم و البته که خودم‌هم مشغول تلمبه زدن تو کس خیسش شدم. از اینکه دوتا سوراخ‌هاش همزمان پر میشدن به وجد اومد و باسنش رو به عقب داد تا کیر و انگشتم رو بیشتر حس کنه. خیلی خوشش اومده بود و می‌تونستم بفهمم که داره لذت جدیدی رو تجربه می‌کنه. یه انگشت رو کردم دوتا و اونقدر تو سوراخ‌هاش تلمبه زدم که خیلی ناگهانی بدنش لرزید و آروم گرفت. بدنش کاملاً آماده بود تا مثل دفعه پیش چندین و چند بار پشت سر هم ارضاش کنم، اما این دفعه مشکل خودم بودم که کشش کافی برای این کار رو نداشتم. درحالی که جاری شدن آبم رو حس می‌کردم، خودم رو انداختم روی ریحانه و گفتم: ریحانه؟
به سختی نالید: هوم؟
-باید دوباره برم داروخونه چندتا خشاب قرص اورژانسی بخرم، آخه می‌خوام آبمو خالی کنم تو بهشتت… .
قبل از اینکه حتی فرصت کنه جواب من رو بده آب داغم با فشار پاشید تو کسش. آه غلیظی کشید و من با بی‌حالی خودم رو روی کمرش رها کردم. موهای چسبیده به گردنش رو زدم کنار و گردنش رو بوسیدم و زمزمه کردم: لعنتی…عاشق بدنتم. دوست دارم همیشه لمست کنم.
کیرم هنوز شق توی کسش مونده بود. تو همون حالتی که زیرم افتاده بود و وزن بدنم روش بود، باسنش رو دورانی چرخوند تا کیرم رو دوباره حس کنه. زمزمه آرومش رو شنیدم که گفت: منم… .
از روی بدنش بلند نشدم و گذاشتم وزن بدنم روی کمرش باشه. اندام ظریفش کاملا زیر اندام مردونه‌ام پنهون شده بود. همچنان مشغول چرخوندن و به اصطلاح قر دادن باسنش بود. با این وجود که تازه آبم اومده بود اما با این حرکاتش نمی‌ذاشت کیرم حتی یک میلی‌متر کوچیک بشه. بدون اینکه حرفی بزنیم، فقط صدای خش خش کشیده شدن بدنش روی ملافه تخت میومد. کمتر از دو دقیقه بعد، سکوت اتاق با صدای عمیق شدن نفس‌هامون شکست. وروجک اونقدر کارش رو تکرار کرد که جفتمون تحریک شدیم. لب‌هام رو چسبوندم به گردنش و میک عمیقی زدم که آخش در اومد. بالاخره خودم رو از روش بلند کردم و کیرم رو از بهشتش بیرون کشیدم. هوس سوراخ تنگ عقبش زده بود به سرم. کیرم رو لای چاک کونش فرو کردم که بلافاصه دستش رو به سمت کیرم آورد و گفت: نه…از جلو بیشتر حال میده.
دستش رو که سعی داشت کیرم رو چند سانت ببره پایین گرفتم و پرت کردم سمت دیگه. لمبرای کونش رو گرفتم و محکم به دو طرف کشیدم. به سختی سوراخ صورتی کونش دیده می‌شد. گفتم‌: حرف اضافه موقوف! شل کن ببینم.
خودش فهمید از اون لحظاتیه که شهوت چشم‌هام رو کور کرده و هیچی جز باسنش نمی‌بینم. آهی کشید که این دفعه نه از سر لذت، بلکه از روی افسوس بود. خودش رو شل گرفت و من بعد از چند بار تنظیم کردن بالاخره کلاهک کیرم رو تو سوراخش فرو کردم. به محض ورود سر کیرم روی دوتا دست بلند شدم و با تمام توان باقی مونده کیرم رو فرو کردم. ریحانه جیغ بلندی کشید که دیگه تو اون لحظه حتی برام مهم نبود ممکنه اندک همسایه‌های باقی مونده توی ساختمون صداش رو بشنون. چنان محکم خودم رو بهش می‌کوبیدم که شالاپ و شلوپ صداش تو اتاق پیچیده بود. درحالی که ریحانه زیرم از درد دست و پا میزد، مشغول تلمبه زدن شدم. خشک بودن سوراخش یکم اذیتم کرد پس در عرض چند ثانیه خیلی سریع تفی روی سوراخش انداختم و دوباره مشغول شدم. این‌بار کیرم کمی راحت‌تر عقب جلو میشد و ‌کم کم سر و صدای ریحانه خوابید. به شدت سوراخ‌هاش تنگ بود. چه عقب و چه جلو و هرکدوم مزه خاص خودش رو داشت. کم‌کم خسته شدم و دوباره خودم رو روی بدنش رها کردم و تو اون حالت تلمبه ‌هام رو ادامه دادم. وقتی سرم رو کنار سرش روی تخت گذاشتم متوجه شدم خانوم خیلی ریز داره آه می‌کشه! یکم که بیشتر دقت کردم دیدم دست راستش رو برده لای پاش و همزمان داره بهشتش رو می‌ماله و لذت می‌بره. بغل گوشش زمزمه کردم:
-تو که داری حال می‌کنی جنده خانوم!
نمی‌دونم از لفظ جنده‌ای که به کار بردم بود یا هرچیز دیگه، یه دفعه بدنش شروع به لرزش کرد و ارضا شد. ارضا شدنش منم به نقطه اوج رسوند و تمام آبم رو تو باسنش خالی کردم. تا لحظه‌ای که آخرین قطره از آبم بیرون نیومده بود کیرم رو از سوراخش خارج نکردم. اینبار افتادم کنار ریحانه و از لذت اعجاب آوری که تو این یه ساعت تجربه کرده بودم دیگه حتی نا نداشتم نگاهش کنم. فقط چشم‌هام رو بستم و خوابیدم.

بیدار که شدم صدای شر شر آب از تو حموم میومد. با این که دوباره کمرم خالی شده بود، اما به شکل عجیبی اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که خودم رو زیر دوش با ریحانه تصور کردم. نمی‌دونستم این حس شهوتی که به خواهرم داشتم از کجا میومد اما قطعا به یه منبع بی‌نهایت متصل بود! همون لحظه به خودم قول دادم تا آخرین روزی که از تعطیلات عجیب و غریبمون باقی مونده بود، از تمام لحظه‌هایی که داشتیم نهایت استفاده رو برای گاییدن ریحانه ببرم. دلم می‌خواست انواع و اقسام پوزیشن‌ها رو تو رابطه‌ جنسی باهاش تجربه کنم. با این حال دوبار ارضا شدن باعث میشد موقتا بیخیال این موضوع بشم و فعلا از خیر ریحانه، اونم درحالی که لخت زیر دوش آب بود بگذرم. تو همون حال یه دفعه یادم افتاد که ای داد! آبمو ریختم توش! قرص‌ها تموم شد بود، پس با عجله لباس پوشیدم و تو سریع‌ترین زمان ممکن خودم رو به نزدیکترین داروخونه رسوندم. همیشه از حامله کردن یکی وحشت داشتم، به ویژه اگه اون یه نفر، خواهرم بود! درحالی که تو صف منتظر بودم تا نوبتم شه، واسم یه پیام اومد. اول فکر کردم بازم از طرف آرمان و تاراست و خواستم اصلا نگاه نکنم، اما کنجکاوی باعث شد گوشی رو چک کنم. درکمال تعجب، ریحانه تو تلگرام واسم یه عکس فرستاده بود (می‌تونید این پایین ببینید) و زیرش نوشته بود: یهویی واسه داداش گلم. همین الان از حموم بیرون اومدم. نظرت چیه؟

عکس رو که باز کردم، پشمام ریخت! سریع به اطرافم نگاه کردم تا یه وقت کسی تو گوشیم سرک نکشه. یه صندلی خالی پیدا کردم و نشستم. سرمو فرو کردم تو صفحه گوشی و تا جایی که امکان داشت، رو نکته‌های مهم عکس زوم کردم. تنها کاری که تو اون لحظه از دستم بر میومد فحش دادن به ریحانه بود! لعنتی منو تو بد مخمصه‌ای انداخته بود. چشم‌هام از اون باسن محشر جدا نمیشد. داشتم ضایع می‌کردم پس بالاجبار گوشی رو گذاشتم تو جیبم و دقیقا پنج دقیقه زمان برد تا کیرم بخوابه و بتونم رو پاهام وایستم.
حتي نفهمیدم چجوری رسیدم خونه. تنها چیزی که بهش فکر می‌کردم، جر دادن ریحانه بود! بد منو خراب خودش کرده بود. اما ضد حال جایی بود که وقتی که رسیدم اون خوابیده بود! بعد از کلی این پا و اون پا، نتونستم تحمل کنم و بیدارش کردم، اما اعتنایی نکرد و گفت: خسته‌ام مهدی، ولم کن تو رو خدا.
و دوباره خوابید! با اینکه می‌دونستم خوابش نمیاد و قصدش تشنه کردن منه، اما نمی‌خواستم مثل یه متجاوز رفتار کنم، پس قرصها رو بهش خوروندم و کشیدم کنار. هرچند اون عکسی که با شیطنت برام فرستاد و به خصوص اون قسمت از کسش که از کنار شورت مشکیش بیرون افتاده بود، هیچ جوره از ذهنم بیرون نمی‌رفت. اون قدر تو کف بودم که حتی به فکرم رسید برم حموم و خودارضایی کنم، اما با خودم می‌گفتم خاک بر سرم اگه برم جق بزنم، اونم وقتی یه عروسکی مثل ریحانه تو خونه ست! به سختی خودم رو نگه داشتم و دست به کار احمقانه‌ای نزدم، اما اوضاع وقتی بدتر شد که حتی شبشم ریحانه بهم راه نداد و بازم تو کفم گذاشت. بازم من هیچی نگفتم، ولی به خودم قول دادم فردا صد در صد از خجالتش در بیام.

فردا که شد، ریحانه بازم سعی کرد از دستم فرار کنه. لباس پوشید تا به بهانه گشت زنی تو خیابونا نذاره نزدیکش شم. من بازم خودداری به خرج دادم و باهاش همراه شدم. لذت شکار به همون صبر و حوصله‌اش بود! اول از همه رفتیم سینما و تو خیابون‌هایی که هنوز حال و هوای عید داشتن گشتیم. چند روز دیگه سیزده بدر بود و فکر من همچنان درگیر این مسئله که تو این چند روز چطور می‌تونستم از ریحانه و بدنش بیشترین استفاده رو ببرم؟ درحالی که تو خیابون‌های شلوغ شهر راه می‌رفتیم، یه لحظه چرخیدم و از نیمرخ نگاهش کردم. چشمم به لب‌های صورتی‌ش افتاد که البته روش یه ماتیک سرخ کشیده بود. تنها آرایش صورتش همین بود. با دیدن لب‌هاش یه دفعه یادم افتاد که تابحال ریحانه برای من ساک نزده! این که چطور این یه مورد از دستم در رفته بود جزو عجایب بود اما به هرحال خوب موقعی یادش افتادم. فقط مطمئن نبودم ریحانه از این حرکت خوشش میاد یا نه. فکر چفت شدن اون‌ لب‌های قلوه‌ای و قرمز دور کیرم باعث می‌شد حتی تو خیابون شق کنم. انگار برخلاف دیشب، امروز روزگار داشت وجه خوبش رو نشونم می‌داد چون همون لحظه ریحانه مقابل یه فروشگاه موبایل ایستاد و به ویترین متنوعش چشم دوخت. به محض ایستادنش فهمیدم تو چه فکریه. احتمالا مدل گوشیش قدیمی شده بود و فکر یه گوشی جدیدتر افتاده بود تو سرش. کنارش ایستادم و گفتم: می‌دونی که وضع بازار چجوریه؟ قیمت گوشیا خیلی رفته بالا.
سرش رو چرخوند سمتم و یکم نگاهم کرد. به خوبی متوجه منظورم شد و گفت: فکر می‌کردم دیگه بده بستون نداریم باهم.
شونه‌ای بالا انداختم: یه سری از بستونا رو بعید می‌دونم تو حالت عادی قبول کنی.
گفت: این دفعه چی می‌خوای ازم؟ من که هرچی ازم خواستی نه نگفتم.
-نمیگم بهت. باید ندیده و نشنیده قبولش کنی! راه دیگه‌ای‌هم نداری، وگرنه گوشی بی‌گوشی. حالا کدومشو می‌خوای؟ ببینم اصلا پولم می‌رسه یا نه!
یکم نگام کرد و با حرص گفت: خیلی ظالمی!
بلند خندیدم و گفتم: ظالمو خوب اومدی! حالا قبوله یا نه؟
سکوت کرد و خب معمولا سکوت علامت رضا بود!
باهم وارد فروشگاه شدیم و همونجا موبایلی که مطمئن بودم فقط خوشگلیش چشمش رو گرفته براش خریدم. باورم نمیشد واسه یه ساک ناقابل دوازده میلیون پیاده شدم! با همین پول می‌تونستم انواع و اقسام دخترها با اندام و چهره‌های مختلف رو اجاره کنم تا صبح تا شب فقط واسم ساک بزنن، اما خب حقیقت این بود که ریحانه یه چیز دیگه بود!
دم عصری بود که رسیدیم به لابی ساختمون. طبق معمول پرنده پر نمی‌زد و فقط تو پارکینگ سه چارتا ماشین پارک بود. سوار آسانسور که شدیم، چند ثانیه‌ای با استرس به صورت ریحانه نگاه کردم. داشت با ذوق با گوشی جدیدش ور می‌رفت. ریسک این کار وحشتناک بالا بود، اما لذتش‌هم به همون اندازه بالا بود. انقدر لفتش دادم تا آسانسور رسید طبقه بالا. ریحانه رفت سمت در و خواست پیاده شه که سریع دکمه رو زدم و درها دوباره بسته شد. با تعجب نگاهم کرد و گفت: چیکار می‌کنی؟ رسیدیم طبقه خودمون که.
صدام رو صاف کردم و گفتم: الان وقتشه که دینت رو ادا کنی.
با تعجب گفت: اینجا؟ چه زود!
وقتی چیزی نگفتم خودش ادامه داد: باید چیکار کنم؟
درحالی که هنوز استرس داشتم و مطمئن نبودم که واقعا می‌خوام این کار رو انجام بدم یا نه، دست به سمت دکمه شلوارم بردم و بازش کردم. زیپ شلوار‌م دادم پایین اما شلوار رو پایین نکشیدم، فقط از لای زیپ باز شده، در مقابل چشم‌های درشت شده‌‌ی ریحانه کیرم رو انداختم بیرون. ریحانه با چشم‌های وق زده به کیر نیمه شق و بعد به صورتم نگاه کرد.
-الان اینو چیکارش کنم؟
-بخورش!
یکم نگاهم کرد و گفت:
-دیوونه‌ای؟
گفتم: خودت بدون قید و شرط قبول کردی.
بعد با سر به کیرم اشاره کردم: زودباش.
با اعتراض گفت: مگه عقلتو از دست دادی؟ الان اگه یکی ببینه که بدبخت… .
سریع گوشی رو از دستش قاپیدم که بلافاصله گفت: خیله خب، خیله خب باشه!
گوشی رو گذاشتم تو جیبم و لبخند زدم: پس یالا! می‌دونم تا بحال ساک نزدی، ولی خودم بهت یاد میدم. زانو بزن. از دیشب خواب و خوراکو ازم گرفتی.
با مکث مقابلم کف آسانسور زانو زد. تو چهره جفتمون تشویش و اضطراب بود اما هیچکدوم از خواسته خودمون پا پس نمی‌کشیدم. ریحانه کیرم رو تو دست راستش گرفت و با دست چپ از رون پام گرفت. کاملا مشخص بود بی‌تجربه ست و نمی‌دونه باید چیکار کنه. درحالی که انگار می‌خواست یه غذای ناآشنا رو برای اولین بار مزه کنه، با تردید سرش رو جلو آورد و اول زبونش رو روی کلاهک کیرم کشید. به محض لمس زبونش شدت جریان خون به سمت کیرم چند برابر شد و شروع به بزرگ شدن کرد. ریحانه چندبار به کلاهک کیرم زبون زد و بعد، بالأخره کلاهک رو وارد دهنش کرد. سرم رو به عقب بردم و آهی کشیدم. حس خیسی دهنش خیلی خاص و تازه بود. هرجور فکر می‌کردم دهن و لب‌هاش برای ساک زدن خیلی کوچولو بودن اما درکمال تعجب حتی کوچولو بودن دهنش‌هم من رو حشری می‌کرد. وقتی دیدم هنوز با کلاهک کیرم درگیره، با کم صبری دستم رو پشت سرش گذاشتم و یکم فشار دادم. همزمان گفتم: بخور دیگه چرا انقد با سرش لاس میزنی. این همه من برات خوردم یه بارم تو بخور.
انگار گفتن این حرف و اینکه من کسش رو بارها براش به بهترین نحوه ممکن خوردم باعث شد راحت‌تر کارش رو انجام بده. دهنش رو کمی بازتر کرد و حدود دو سانت دیگه از کیرم وارد دهنش شد، با این وجود به محض انجام این کار دندونها‌ش پوست کیرم رو خراش داد. سریع کیرم رو بیرون کشیدم و ریحانه گفت: چی شد؟
با چهره درهم گفتم: دندون نزن دیگه.
با تعجب گفت‌: چیکار نکنم؟!
پوفی کشیدم و گفتم: اینجوری نمیشه، باز کن دهنتو.
به محض زدن این حرف رسیدیم طبقه منهای یک که از قصد زده بودم تا یه وقت کسی وارد آسانسور نشه. سریع دکمه طبقه خودمون رو زدم و مشغول ادامه کارم شدم. ریحانه با نگرانی گفت: مهدی کسی نبینه ما رو.
-نگران نباش، هیچکی نیست اینجا. دهنتو تا ته باز کن، آفرین! حالا زبونتو بیار بیرون بذار رو ردیف دندونهای پایینت.
دقیقا کارهایی که گفتم رو انجام داد. وقتی با دهن باز، حاضر و آماده شد، مقابلش صورتش ایستادم و آهسته کیرم رو وارد دهنش کردم. معنای دندون زدن رو درک کرده بود چون با ورود کیرم تا جا

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها