داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

زنی عاشق آنال سکس 15

به شدت هوس اینو کرده بودم که حداقل یک کیر هم که شده فرو بره توی کونم . دیدن فیلم منو منقلب کرده بود . حالا دیگه به خوبی یاد گرفته بودم که چه جوری با سوراخ کونم ور برم و بهش داروی ضد درد و زخم بزنم . چند روزی گذشت . یه روز  رفته بودم واسه خودم شلوار جین بخرم . یه فروشنده پسر و یه دختر داخل فرو شگاه بودند . یه نگاهی به باسن گنده ام انداختم و نمی دونستم کدوم شلوار رو انتخاب کنم که به من بیشتر بیاد و باسنمو خواستنی تر نشون بده . پسره خیلی چشای هیزی داشت . با این که دلم می خواست جلب توجه کنم ولی از پررو بازی اون خوشم نمیومد و دوست نداشتم اون رفتارش طوری باشه که انگاری من ملک شخصی اون هستم . واسه همین یه اخم عجیبی بهش انداختم . اتفاقا  وقتی  رو هم واسه خرید انتخاب کرده بودم که خلوت بود کسی هم برای خرید جنس نمیومد . دختره که اسمش بود تارا به من گفت که داداشش  بیشتر متوجه میشه که کدوم شلوار به باسن دخترا میاد .  مانتوشو داد بالا و گفت ببین به نظرت چطوره .. -نمی دونم این که خیلی عالیه .. -خب حالا بیا این گوشه اگه ناراحت نمیشی  اصل جنسو نشونت بدم که متوجه شی چی به چیه . خبری کونش می گفت که می خواست نشونم بده . راستش اولش یکه خوردم ولی بعد دیدم  خودمم در پررو بودن دست کمی از اون ندارم . وقتی اون کون گرد و متوسطشو دیدم  و اونو با حالت پوشیده مقایسه اش کردم تعجب کردم و یه احسنتی بهش فرستادم . -تارا جان مال من دو برابر مال توست . -دختر تو چقدر وسواسی اتفاقا داداش منم خیلی حساس و بد پسنده . -ببینم داداش شما که زیر کار رو بر رسی نکرده .. -تورج رو میگی ;/; اتفاقا من و اون این حرفا رو نداریم . پسر خیلی ماهیه . ما بدون این که با هم رابطه خاصی داشته باشیم هوای همو داریم . خواهر وبرادر باید این طوری با هم صمیمی باشن .. -پس که این طور .-درسته آتنا جون . از همون در که وارد شدی داداش گقت این یکی جاذبه اش خیلی قویه . وقتی داداش این حرفو زد با خودم گفتم این دیگه باید آخرش باشه . خلاصه یکی از این شلوار ها رو انتخاب کردم . و حواسم به دور و برم نبود . خواستم برم که دیدم در از داخل بسته شده . ترس برم داشت . آخه شنیده بودم که تازگیها تجاوز به دخترا مد شده .. اما نه در روز روشن و محل کسب و کار که خیلی راحت بشه متجاوزین رو به تله انداخت . حس کردم که تارا به من دروغ میگه و  کسی رو که ازش به عنوان تورج یاد می کنه دادشش نیست . تازه فرقی هم نمی کرد . در همین لحظه دیدم یه پسر دیگه ای هم اومد جلو . تارا : وسط روز ما چند دقیقه ای دررو می بندیم تا یه چیزی بخوریم . -ببخشید  مثل این که این آقا هم مثل من قصد خارج شدن رو داشته..-نه آتنا جون . اون نامزد منه .. ایرج خان .. تارا رو کشیدم گوشه ای و بهش گفتم ببخشید .. مثل این که اونایی که دور و برت هستن خیلی رج هستند . یه چیزی می خوام بگم ناراحت نشو داداش تورجت انگاری یه جور خاصی نگام می کنه . همش فکر می کنم به من نظر بد داره -اووووووووهههههه آتنا جون این قدر سخت گیر نباش . در جامعه ای که آزادی وجود داره نمیشه کسی رو محکوم کرد که چرا از کس دیگه ای خوشت میاد یا می خوای باهاش رابطه جنسی داشته باشی . الان خودت مگه از ته دلت دوست نداری یه باسن خوش فرم داشته باشی و اون  شلواری هم که می خری بهترین حالت رو به باسنت بده ;/;  .. خیلی راحت با حرفای خودش رامم می کرد . -ولی تارا جون یه چیزی می خوام بگم ناراحت نشو . این نامزد تو ایرج هم بد جوری نگام می کنه . با نگاهش می خواد منو بخوره .. -ببینم عزیزم توچی دوست داری . دلت نمی خواد تو رو بخوره ;/; -اصلا خیالت نیست ;/; -در عوضش منم میرم یه پسر دیگه ای رو می خورم . ببین جامعه امروز ما همش بخور بخوره .  تا می تونی باید بخوری . تو اگه نخوری بقیه می خورن . تعجب می کردم این پاک منو دیوونه کرده چی داره میگه .البته چند متر دور از ایرج طوری پچ پچ می کردم که پسر متوجه نشه .  از دستش خسته شده بودم . ایرج خان دستشو به سوی من دراز کرد . -از آشنایی با شما خوشوقتم . یواش یواش داشتم به این فکر می کردم که نکنه اومده باشم به مهمونی و خودم خبر ندارم .  خیلی ترسیده بودم . یه نگاههای عجیبی داشتند . دو تا پسر شوخی های خاصی با تارا می کردند و بدون ملاحظه من به بدنش دست می زدند . نه .. تارا نباید خواهر تورج باشه .. احتمالا باید از اون قرص های شاد روانی خورده باشن .. تورج و ایرج پس از این که چند بار سینه های تارا رو دستمالی کرده و منم شاهد قضیه بودم یه نگاهی به  تارا انداخته و اون به آرومی از جاش پا شد  . منم خواستم همراهش راه بیفتم وبرم که دست ایرج رو شونه ام نشست و منم از ترس دیگه جیک نزدم . فقط داشتم به این فکر می کردم که کونم درد می کنه …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها