داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

رازهای آشنا

قرار نیست چیزی دور از انتظار اتفاق بیوفته قرار نیست مشکلی بر مشکلات اضافه بشه فقط باید درد دل کرد که بار شانه کمتر احساس بشه هیچ قلمی نیست که خطا نداشته باشه خطا باید باشه تا روال زندگی انجام بشه و درس برای همه بشه.
ولی انگاری که حرفهای من برایش قابل فهم نبود دایم داشت حرف خودشو میزد نباید میشد من خودمو نمیتونم ببخشم از خودم بدم میاد دیگه به هیچ عنوان من رو یکجا تنها نزار پیش کسی نمیتونم تنها باشم به هیچ کس اطمینان نیست.
اون روز رو با هر جون کندنی بود از کنارش تموم نخوردم آخه خیلی کار داشتم همه رو به روز بعد موکول کردم ولی مگر ممکن بود بسته رویا رو تنها گذاشت و رفت پی کار و کسب .
اینو بگم که رویا زن من از دوستان هم بازی من در کودکی بود تنها کسی که دوست داشتم و دارم رویا بود و برام رسیدن به رویا درست مثل رویاهام بود زنی زیبا و پر نشاط و خنده رو و خیلی بامرام و خون گرم.
زیبایی رویا برای من تنها هوری دنیا بود تا جایی که صد هزار تا عکس بیشتر از خنده هایش داشتم ما بچه دار نمی‌شویم و هنوز هم دنبال مشکل ایراد از کیه نیستیم به هم قول دادیم برامون مهم نباشه حداقل اینکه برای من مهم نیست.
مادر رویا پسر برادر خودشو برای دامادی دوست داشت ولی رویا اونو قبول نکرده بود و من رو انتخاب کرده بود این مشگل برای مادر رویا هنوز تازه و هر بار سر کوفت رویا میزد که این مرده اجاقش کوره و تو نباید با این ازدواج میکردی اگر با پسر برادر من ازدواج کرده بودی الان پسرت مدرسه ای بود.
منم از ماجرا خبر نداشتم مدتها بعد از ازدواج بطور غیر مستقیم متوجه موضوع شدم اونم از طرف مادر خانمم. دیگه برام عادی بود که محلی و سردی برخورد مادرجون هر وقت رویا رو تنها میدید پسر برادر میشد موضوع حرف و نهایت هم با دعوا و دلخوری رویا رو میبرم خونه اینبار گویا چیز دیگه ای بود مادرش دنبال علت بود برای بچه دار نشدن ما این بود که رویا رو در فشار برای فهمیدن علت بیماری و تقصیر من از بچه دار نشدن میدونست.
رویا هم پافشاری میکرد که ما بچه لازم نداریم ولی مادرش گوش بدهکار نداشت تا حرف کسی رو قبول کنه فقط شده بود سوهان روح روز بعد از خونه زدم بیرون یکراست رفتم خونه مادر زن و با چند ضربه محکم به در خونه کشیدمش دم در اونم با شنیدن اون ضربات با وضع خیلی ما جور آمده بود دم در میشد از روی لباس همه اندام خودشو و تمام اندام تناسلی رو دید و حدس زد لباس نازک بدن نما که سوتین داد میزنند و گرمکن تنگ که کوص و تا چاک کوص رو نشون میداد تنش بود بدون هیچ حرفی چند لحظه فقط نگاه کردم از سر تا پا برانداز کردم وقتی بخودم آمدم داشتم کوص رو با چشمام می‌خوردم که گفت.
چه خبره چیزی شده؟
گفتم چی میخواستی باشه بی نیست دیگه الان صحبت پسر داداش مهربانت رو ادامه ندی و دست از سر زندگی ما بکشی و مارو باحال خودمون بزاری باشیم بخدا دیگه خسته شدم.
که درست در همین لحظه دست موتور گرفت و کشید تو که بیا تو اینجا خوب نیست حرف بزنیم منم رفتم داخل ولی هنوز دست تو دستش بود و داشت به طور خیلی ما محسوس نوازش میکرد و منم هیچ حسی نداشتم اصلا برام مهم نبود ولی اون لحظه به فکرم خطور نمی‌کرد که چکار داره می‌کنه همینطور که داشتم می‌آمدم داخل ناگهان خودمو کنار مادر زنم دیدم تنها و اونم دست منو گرفته بود که گفتم.
من باید زود برگردم خونه شما میشه از سر کچل ما دست برداری و مارو باحال خودمون تنها بزاری بمونیم آخه نمیشه که شما…
حرف منو قطع کرد.
و. خودش ادامه داد.
آخه عزیز من نباید فکر بچه آوردن باشید نباید دوا درمون کنید اینکه تعارف ندارد این دختر من بعد از باش به تو پناه آورده اگر بچه هم نداشته باشه که تنهایی دق می‌کنه برادر که نداره خواهر هم که بود و نبودش یکیه منم و تو این دخترو یه مشت فامیل دور و نزدیک.
یه بچه باشه بخدا زندگی شیرین میش .
نوازش دست من بیشتر و بیشتر می‌شود به بدنش بیشتر و بیشتر می‌چسبید آخه چی شده .
گفتم این که مشکلی نیست من حلش میکنم نهایت از پرورشگاه یه بچه میارین.
نه نه این چه حرفیه ممکن نیست .
من دیگه توی خونه رسیده بودم و رو مبل نشسته و دستم رو رها کرده بود و خودش برام داشت یه چای می‌ریخت که بیاره وقتی پیشتش به من بود و داشت می‌رفت حرکت کونش منو وسوسه کرد و چشمم از کونش جدا نمیشد.
حالا چاک لایه کوص و اون کون توپول و قد مناسب میل من و موهای بلند رنگ شده و آرایش مادر زن و تنهایی در خونه نقشه ها در سرم داشت پیاده میشد.
وقتی چای رو او د و خم شد که بردارم سینه های مرمری و خوش فرمش دیگه دیونه ام میکرد.
چای رو برداشتم ولی چشمم توی سینه سفید قشنگش مونده بود.
گفت قند بر نداشتی که بر داشتم و با همون سینه دستش آمد کنارم نشست و سینی رو روی جلو مبلی گذاشت و گفت .
من فکر میکنم که مشگل از طرف دوست ما همه سالم هستیم.
منم که چند لحظه قبل کیرم از شدت تخیول داشت ورم میکرد و مثل یه خیار در جیب شده بود به مادر زنم گفتم الان مشگل اینه
گفت خوب پس چیه من شرط می‌بندم که مشگل از توستتو بخار نداری و نمیتونی کاری کنی.
گفتم امتحانش میکنم اگر نشد هرچی تو بگی.
چطور امتحان می‌کنی باید بری دکتر آزمایش بده بعد مشخص می‌کنه که هست یانه میشه یانه
باشه هرچی که شما بگین حاضرم هرچه زودتر بهتر
گفت باشهخبرت میکنم که آمد پاشه بره میوه بیاره من دستشو گرفتم و گفتم میوه لازم نیست من باید برم در همین هنگام دستش به کیر سیخ شده من خورد و بیدارش کرد البته بیدار بود بیدارتر شد.
این حرکت تا حدودی در من تاثیر و در اون هم چیزی گویا روشن شد .فضای مناسب خونه خالی کیر آماده و منم کوص درحال ترکوندن شلوار و کون توپول و سینه های ناز و روم های سفید برای بار دوم دستش رو به کیرم نزدیک و اونم خودشو آماده برخورد دوباره و شل شدنشبعد برخورد و منم پیشروی بیشتر و شروع یک حرکت سکسی رو با هم و هم زمان تا ادامه دادیم پا فراتر از قبل رفتیم و لحظه لحظه آتیش درونم شعله ور تر از قبل میشد دیگه اون مادر زن نبود برام یه کوص کردنی و ممه ها برام شده بود خوردنی و مالیدنی دستم به کوصش خورد و نوازش کوصش برام لذت بخش بود و کیرم هر لحظه ممکن بود شلوارم رو پاره کنه وقتی در دست گرم و نوازشگر مادر زنم بود از حد خودش بزرگتر شده بود و کوص مادر زنم در دست من جا نمیشد آتیش بالا و بالاتر گرفت و هر دو تا لخت شده بودیم و من با کیر سفت و محکم برای پای اون داشتم عقب و جلو میکردم که با یک حرکت ماهرانه مادر زن و تکان تکنیکی خودش کیر را به داخل کوصش هدایت و منم همراه اون هردو یه آه از نهادمون بلند شد و از پشت سر کیر داخل کوصش عقب و جلو میشد و منم همراه اون در ابرها بودم کوص تنگ کیر نخورده چند ساله داشت با کیر من فتح میشد و منم روی مبل نشستم و اون خودش داشت بالا و پایین میشد ادامه پیدا کرد تا اینکه چند پوزیشن عوض کردیم و من مثل سگ در حال پاکی داشتم میکردمش و موهاش رو که بسته بود دور دستم تابیده بودم و محکم تلمبه میزدم و اونم همراهیش دوچندان شده بودتحملم تموم بود باید فوران آب رو تجربه میکردم گفتم بریزم تو یانه گفت بریز هیچی نمیشه ممکن شرط بستم نمیشه اینم امتحانش تا جاییکه میشد فشار دادم تو که وقتی خودمو خالی کردم داخل کوصش به جونش بچسبه و حال کنه.
نمی‌دونم اونم شد یانهولی من با کیرم میشه گفت کوصشو شخم زدن و چنان کردمش که خودم از کردنش سوای لذت جنسی حال کردم و بعد از حدود سی ثانیه از کوصش بیرون کشیدم.
مادر زن خوشگل و قشنگ رو که باورم نمیشد که کرده بودم و تازه تخلیه هم کرده بودم توش.
دیگه حرفی از قبل نبود و منم خداحافظی و سریع چکیدن و رفتم خونه ولی در تمام مسیر صحنه کردن مادر زنم جلوی چشمام اجرا میشد.

این قضیه تمام شد حدود دوماه بعد مادر خانمم زنگ زد که گوشی رو برداشتم و بعد حال و احوال پرسی گرم گفت نمی‌دانم چی بگم من شرط رو باختم من متوجه منظورش نشدم گفتم چه شرطی چی شده گفت که اون شرط که مشگل از توست یادته .
که متوجه منظورش شدم گفتم حامله آید با یه جواب خیلی آهسته گفت بله حالا موندم چکار کنم.
گفتم که بندازش گفت در این شرایط مگه میشه جایی هست مگه موندم چه خاکی به سرم کنم.
بالاخره قبل از اینکه شکمش بالا بیاد باید یه فکری میکردیم.
یه زن خوشگل بیوه چهل و یکی دوساله تر و تمیز بی دلیل که حامله نمیشه باید یه راهی پیدا میکردیم که به ذهنم آمد کاش قدیم بود یکساله می‌رفتند مکه و برمیگشتن الان بود .
پیش خودم گفتم بفرستمش بره ترکیه پیش دختر خواهر مجردش که ترکیه قرار کرده و اونجا بمونه تا این بچه دنیا زیاده‌روی که باشه من برمی‌داریم به فرزندی.
این موضوع رو با مادر زنم از سر شوخی عنوان کردم و اونم گفت شاید بشه کاری کردید خواهرش در مورد دختر صحبت که کجاست و چکار می‌کنه و چرا نمیرسد دنبالش بیاردش و خواهر هم گفت پدرش راه نمیده بیاد خونه و از دختری خودش بیرونش کرده از این حرفها.
بالاخره قرار شد مادر زن ما بره و اونو پیدا کنه و راضی کنه که برگرده تا آشتی کنند با پدرش.
حدود سه ماه بود که از ایران به ترکیه رفت و این موضوع بصورت مخفی در فامیل باقی ماند ولی از دختر خواهرش هیچ خبری در دست نبود و ایشان درحال کاوش بودند پس از حدود پنج ماه کاوش بالاخره خبر رسید که در ترکیه در روستایی دور افتاده این دختر خواهر در تصادفی فوت کرده است و بصورت مجهول الهویه بختک سپرده شده است.
پس از وضع حمل از مرز زمینی به ایران باز گشت .
در باز گشت کودک را به خانواده فقیری که من از قبل پیدا کردم سپرد و بعد از بیست و چند روز همان کودک به عنوان کودک سر راهی من از آن خانواده گرفتم و برای نگهداری به خانه بردم همه این بعنوان یک راز بین من و مادر زنم باقی ماند و این راز آشنا همچنان مخفی مانده است و الان آرشام کلاس پنجم ابتدایی می‌باشد و رویا مادرش در دروس مدرسه بیشترین کمک را دارد پسرم آرشام روز بروز بیشتر شبیه من میشود.
این داستان فقط برگرفته از قوی تخیل من است هیچ واقعیتی در آن نیست

نوشته: پدر ارشام

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها