داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

ختنه سُرون و جانبازی ۷۰ درصد

عرض سلام خدمت دوستان عزیز
این یکی از شیرین ترین و دردناکترین خاطرات کودکی من هست
همونجور که از اسمش پیداست، صحنه سکسی نداره
ولی چون نمیتونستم جای دیگه ای تعریف کنم؛ اومدم برای شما بگم…
القصه
من یکی از شهرهای کوچیک اطراف اصفهان زندگی میکردم
و همونجور که میدونید شهرهای کوچیک، رسم و رسوم عجیب غریبِ باستانی زیاد دارن که یه نِمونش جشن ختنه سُرون هست…
من تا هفت سالگی اصلا چیزی در مورد ختنه نمیدونستم، خوب متولد اوایل دهه شصت بودم و ساکن شهر کوچیک و کاملا پَپه…
ولی موقعی که دستشویی میرفتم، زیاد با دَم و دستگاه بازی میکردم و دائما زیر و روش میکردم تا بلکه چیز تازه ای کشف کنم
ولی بجزء یه لوله خودکار که سوراخ داره و دو تا تایِر زیرش داره، چیز دیگه ای کشف نکردم…
خلاصه رفتم اول دبستان، اوایل سال تحصیلی از بهداشت اومدن بازدید از مدرسه، بخصوص ما اولی ها. آخرین مرحله بازدید، بازدیدِ دودول بود، که من و دو سه تا از بچه ها رو جدا کردن و یه نامه دادن دستمون که بدیم به والدین؛
بگذریم:
چند روز بعدش که از مدرسه اومدم خونه، دیدم به به! همه فامیل خونه ما هستن و توی حال و پذیرایی، ویالون و تمبک میزنن و چارتا بچه اوشکول اون وسط میرقصن، تو حیاط هم زن های فامیل دارن آش میپزن، منم رفتم توی حال و شروع کردم مثل فلامینگو رقصیدن… که یهو داییم دستمو گرفت و برد تو یکی از اتاق ها! دیدم دوتا تُشک کنار هم پهنِ؛ و داداش کوچیکم روی یکیش خوابیده! خلاصه تا داییم گفت جریان چیه از پنجره اتاق پریدم بیرون و فرار کردم تو کوچه و زیر یه پُل مخفی شدم، یخورده که دنبالم گشتن، یهو یکی پشت سرم داد زد ایناهاش گرفتمش؛ من از ترس، از جا پریدم و سرم خورد زیر پُل و شکست، قشن
گ رَد خون رو تا ناودونی کونم حس میکردم…
منو دوباره بردن توی خونه و سرم رو بستن و آقاهه که قیافه ی شبیه افسر عراقی داشت نشست وسط من و داداشم و وسایلش رو چید توی یه سینی استیل؛ و الکل ریخت و آتیشش زد!(مثلا برا ضد عفونی شدن)!
آقا من دوباره فرار کردم و اونقدر ترسیده بودم که مثل گربه چنگ میزدم و از یه تیر برق چوبی رفتم بالا تا نزدیکای چراغش و محکم بغلش کرده بودم
بابا و دایی و دو سه نفر دیگه اومدن زیر تیر برق و هرکار کردن من نرفتم پایین، که یهو لُپ کونم شدیدا سوخت، نگا کردم دیدم بابام با تیرکمون یه سنگ ریز زده بهم، دومی رو خواست بزنه داد زدم آی گوه خوردم حالا میام پایین، از شانش کیری من، جنس تیر برقِ راش روسی قهوه ای رنگ بود که تیغ تیغی داره…
تو اومدن پایین چندتا از تیغاش عمیقا رفت توی رونِ پاهام و دست هام و بدجور گیر کردم، و فقط با فریاد گریه میکردم، بعد از چند دقیقه یه نیسان که باربَند بلندی داشت کنار تیربرق وایساد و بابام از باربندش اومد بالا و منو آزاد کرد و اورد پایین،
که ای کاش همون بالا مُرده بودم…
تا خودِ خونه به شدیدترین وجه کتک خوردم و مثلِ لاشه انداختنم روی تُشک، اینقدر داغون بودم و درد داشتم که اصلا نفهمیدم اون یارو چجوری ختنم کرد و بخیه کرد و رفت؛ فقط حواسم به دخترای فضول فامیل بود که از پشت پنجره داشتن منو نگاه میکردن و میخندیدن، همه که رفتن مادرم و خاله هام اومدن توی اتاق؛ مادرم تا منو دید جیغ زد و از حال رفت! بابام که اومد همه گفتن قرار بود فقط ختنش کنید؛ پس چرا سرش شکسته؟! چرا پاهاش و دست هاش خونیِ ؟! چرا صورت و بدنش کبود شده؟! و…
فقط یادمِ بابام یه سبد قرمزِ “سبزی خوردن” رو بست جلوم و یه دامن پام کرد و من تا فردا ظهر هیچی نفهمیدم…
و اینگونه من سرش را بر باد دادم.
شرمنده طولانی شد،
ممنون از حُسن توجه عزیزان
نوشته: bigham

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها