داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

تنهایی تینا (1)

سلام من اسمم تیناست. اولین باره که میخوام اینجا بنویسم. داستانهای اینجا رو زیاد میخوندم. میرم سر اصل مطلب.من دختری یا بهتر بگم زنی هستم بسیار هات به قول شما! اما شوهرم سعید برعکس من!۵ ساله که ازدواج کردیم و مشکل من از همون آغاز بود!از روزی که با سعید عقد کردم. خانواده من مذهبی هستن اما نه به حالت افراطی یا خشکه مذهب بودن. سعید رو خانواده یکی از دوستام معرفی کرد که یه موقع هایی میگم ای کاش هیچوقت این کارو نمیکردن! مراحل معرفی و بله برون انجام شد. میخوام خلاصه بگم برم سر اصل مطلب!

ما نامزد شدیم اما بخاطر آشنایی با اخلاقیات همدیگه ما فقط جمعه ها می‌رفتیم بیرون مث پارک مرکزهای خرید. من زیاد اهل خرج الکی نبودم بیشتر حرف میزدیم تا اینکه بخوایم خرید کنیم اما مادرم همش میگفت مواظب باشم نکنه خدایی نکرده شیطون بیاد تو جلدمونو از این حرفا که باعث شد یه ماه نامزد باشیم و عقد کردیم.این اولین اشتباه مادرم بود!فقط بخاطر یه ترس زود خواست عقد کنیم. اول فکر میکردم خیلی خوبه که زود زن شوهر میشیم اما بعدا تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم!خلاصه شیطونی هامون از عقد شروع شد. بعد اینکه یه کم حجب و حیامون ریخت سعید همش دلش میخواست از عقب باهام سکس داشته باشه اما من میترسیدم.سعید تو شرکتی که کار میکرد یه سوییت داشتن که واسه مدیرهاشون بود اما داده بودن به سعید چون بچه شهرستان بود شبها همونجا میخوابید!خلاصه منو برد سوییت وبعد از میوه و چایی و حرف رفت سر اصل مطلب! بهم میگفت تینا نترس کاری میکنم خوشت بیاد اما با همون انگشت اول چنان دردی اومد تو تنم که تا مغز استخوانم سوخت اما به خاطرش تحمل کردم. به قول خودش گفت اول با انگشت میکنم تا جا باز کنه. البته یکمم لیدوکایین زده بود تا دردش کم بشه. خلاصه بعد یه کم لب بازی شروع کرد به سکس جاشم که باز شده بود. من تا دو روز میسوختم! با خودم می‌گفتم من زنم خب الان وظیفمه اما چه فکر غلطی! زنش بودم اما کنیزش که نبودم. هر هفته جمعه ها این شد کارمون تا اینکه نزدیک به روز عروسی شدیم. ۱۰ روز مونده بود به عروسی سعید خونه ما بود و قرار بود بریم خرید عروسی. گوشیشو از شارژ کشیدم اما نمیدونم چه حسی بود که بهم گفت گوشیشو چک کنم. این اولین بارم بود بخدا. اول لیست تماسها بعد اس ام اس ها که یهو چیزی دیدم که شوکه شدم!!! خودش بیرون بود وگرنه نمیتونستم بفهمم. یه دختر بهش اس داده بود که سلام من فلانی ام میخواستم حالتو بپرسم ببخشید که مزاحم شدم تا اینو خوندم سریع رفتم سند باکسش رو چک کردم دیدم اس داده سلام من جایی هستم ببخشید که نتونستم جوابتو بدم شرمنده واقعا.که تاریخش چک کردم دیدم همون روزی بود که با هم رفته بودیم دنبال کارای وام ازدواج! و یکی دوبار هم اونجا دیدم رفت بیرون بانک حرف زد منم ساده هم فکر کردم تماس از شرکتشونه. یه بار هم که منو آورد تو شرکت یکی بهش زنگ زد صدای دختره تقریبا واضح بود چون محیط ساکت بود می‌شنیدم که میگفت آره جات خالی اومدیم عشق وصال با بچه ها که من ناراحت شدم گفت از بچه های شرکتن ما مث یه خونواده هستیمو ازین چرت و پرتوها و من ساده هم خر شدم! دنیا رو سرم آوار شد… دوستان بخدا من زشت نیستم یه کم تپل هستم اما زشت نه. خیلی هم خوشکل نیستم اما همه ازم تعریف میکنن. من جریانو به خونوادم گفتم پای خانواده ها کشیده شد وسط. خودش که از ترسش زیاد حرف نمیزد. من میخواستم همه چی رو تموم کنم که ای کاش میکردم. اون لحظه ها این احساس لعنتی نذاشت که همش با خودم می‌گفتم خب من درسته دختر بودم اما دست خورده شده بودم!خودتون میدونین که منظورم از چه لحاظه! حتی همین الان هم بغض توی گلومه چشمام پر اشک شاید اشک حسرت… سرتونو درد نیارم این قضیه رو خونوادش ماست مالی کردن انداختن گردن داداش سعید!!!چون کوچیکتر از خودش بود و پر شر و شور! نمیخواستم باور کنم قلبم میگفت کار خود سعید بود اما ترس از آبرو و اون احساس لعنتی نذاشت تمومش کنم. ما پاییز عروسی کردیم اون قضیه مال آخر شهریور بود.

خلاصه با کلی دنگ و فنگ و مکافات رفتیم سر خونه زندگیمون. شب عروسیم بدترین شب زندگیم بود!اولا که سعید بدون اینکه با من مشورت کنه نصف کارهای سالن رو عوض کرده بود اینا بماند که چقدر حرص خوردمکه چه قدر تغییرات انجام داده بودن. مثلا فکرشو کنین بهترین آرایشگاه رفتم و بهترین عروس شدم اما آقا به جای اینکه ازم تعریف کنه نه گذاشت نه برداشت بهم گفت ابن چه آرایشگاه انگار نقاشیت کردن. اینو میذارم به پای نفهمیش!صاف گذاشت تو برجکم!حیف نمیتونم واستون عکسمو بذارم تا خودتون قضاوت کنین! تا خود شب عروسی خودشو خانوادشو کارهای نسنجیدشون رو اعصابم بودن چه برسه به شب اول عروسی یا همون شب زفاف! شب اول که گفت خسته ام خوابید من که تو شوک کارهاشون بودم اینم روش! شب دوم قشنگ گند کاملشو زد!این شب باید رویایی باشه اما واسه من تازه عروس وحشتناک! خب اولش می‌ترسیدم خودمو جمع میکردم اما یهو عصبانی شد گفت تینا اگه تکون بخوری میزنم تو گوشت!بی صدا اشک ریختم و با بی رحمی تمام منو تبدیل کرد به یه زن!نذاشت نفس بکشم! هنوزم بعد ۵ سال یادمه!یه آن یه احساس بدی بهم دست داد. باهام مث یه زن فلان کاره رفتار شد!! باید بهترین شب زندگیم میشد اما شد یه خاطره مزخرف از زن شدنم!جالبتر اینجاست که من گفتم حتما فردا شب هم خبری اما زهی خیال باطل. رفت سه روز بعد توی ماه عسلمون که تو شمال بودیم. بعد شمال که سه روزه بود رفت چهار روز بعدش!این مراتب سکس ما بود!تازه عروس بودم مثلا خیر سرم اما هفته ای یه بار!خنده داره نه؟ جالبتر این بود که سکسمون به نیم ساعتم نمیکشید!ببخشید که میخوام واضحتر بگم اولش لب بعد یکم سینه هامو میخورد و میرفت سر اصل مطلب که همش یا به سمت چپ منو میخوابوند یا راست که کلا تو یه حالت بودیم. من انگار مث یه عروسک تو دستش بودم تا میخواستم به اوج لذت برسم سعید کارشو تموم میکرد!کلا من این وسط فقط یه وسیله بودم برای ارضای جنسی شوهرم! اما روح و جسم من چی؟ کلا من هیچی فقط یه حال جزئی که تا میومد بیشتر بشه خاموش میشد. میدونید مث اینکه آتیش روشن کنی تا بیاد شعله بگیره یهو خاموشش کنی! من زخم خوردم یه زخمی که هی عمیق تر میشد! بهش می‌گفتم سعید منو هم ارضا کن میگفت تو خودت باید بشی. باید سعی کنی که تو حین کار خودت ارضا شی!می‌گفتم آخه من جز درد و فشاری که روم میاری چیزی نمیفهمم گفت مشکل خودته!حالا این حرفاش فک کنین بعد یه هفته سکس کردن بود! من رسما دیگه تعطیل میشدم تا یه هفته دیگه!روزهایی که میرفتم سمتش دست رد به سینم میزد. میگفت تو مشکل داری همش که سکس نمیشه!قلبم خیلی میشکست. چی بگم دیگه شدم یه آدمی که فقط تو رویاش ارضا میشد اونم با مردی که همش دلمو میشکوند!خود ارضایی واقعا بد اما من چاره ای نداشتم مجبور میشدم. نمیگم روزهای شاد نداشتیم اما روزهای بد زندگیم بیشتر بود و بیشتر به چشم میومد. شدم یه زن سرخورده! تو چشم همه زیبا بودم جز شوهرم. آرایش لباسهای سکسی افاقه نمیکرد من به چشمش نمیومدم!خیلی شنیدم که یه سری ها حسرت سعید رو میخورند که اونا جای سعید باشن و من زن اونا! اما از قدیم راست گفتن سیب سرخ مال دست چلاقه! هه اما من اهمیتی به حرفای اینو اون نمیدادم و سرم به زندگی خودم گرم بود تا اینکه ۱سال گذشت… دوستان این بخشی از زندگی واقعی من بود اگه دوست داشتین و خوشتون اومد ادامه شو بنویسم میدونم اینجا داستانها سکسیه اما من خیلی تنهام یه کم بهم گوش بدین من ممنونتون میشم

نوشته: تینا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها