داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

مامان تقسیم بر سه 9

آقا شاهپور اگه یه خورده بریم اون ور تر پشت اون چند تا درخت و کسی ما رو نبینه بهتره . هر چند تو تاریکی زیاد مشخص نیستیم ولی استیل ما نشون میده کی هستیم -مهسا ما که کار خلافی نمی کنیم . همه در یه حالت رمانتیک دارن با هم می رقصند . هر چند برای مراسم ازدواج ریتم تند جالب تره ولی بازم این توفیق نصیبم شد که بتونم باهات درددل کنم . بازم رفتیم به یه جای امن تری . دستشو گذاشته بود رو صورتم . می دونم گرمای اونو احساس کرده بود . اگه یه خورده اونورترهم می رفتیم می شد که منو به خواسته ام برسونه . نمی دونم ما زنا چرا باید این قدر معذب و درمونده باشیم . نتونیم اون نیاز هایی رو که داریم به راحتی رفع کنیم . شاید خیلی از آزادیها رو داشته باشیم و کسی هم به کارمون کاری نداشته باشه ولی اگه یه سر و صدایی بلند شده با تقصیر یا بی تقصیر این زنه که محکوم میشه . -مهسا من منتظر جوابم . -باید فکر کنم -من دوستت دارم . این برات مهم نیست -چرا ولی بچه هام چی ;/; -اونا با من می دونم که نمی تونم مث باباشون شم ولی کاری می کنم که ازم خوششون بیاد . این بار دیگه با یه بوسه قوی تر هوسمو زیاد تر کرد . .. دوباره تو دریای ذهنم مشتی از کلمات و جملات در حال شنا کردن بودند .. دیوونه شاهپور زن می خوای چیکار تو جوونی . خوش تیپی . خوش سر و وضعی یه اشاره کنی صد تا دوشیزه خوشگل و خونواده دار میان سراغت و می پرن تو بغلت .  من به حالا کار دارم . حالا رو چیکار کنم . اگه بخوای میریم یه گوشه خلوت . یه جایی که عقل جنم نمی رسه . هرکاری دوست داری باهام انجام بده بااین افکار خودمو سرگرم کرده بودم . پشتشو به دیوار کنار باغ تکیه داده بود . راه گریزشو بسته بودم . بازم ورم کیرشو رو کوسم حس می کردم . کوسمو روش می مالیدم . می دونم که اون احساس می کرد که این تماس سهویه . چون با اون شناختی که ازم داشت و اون متانت انتظار چنین هوس بازی رو نداشت . دیگه نمی دونست که این مهسا با اون مهسا فرق کرده . این مهسا با حفظ آبروش می خواد یه جوری آتیش هوسشو خاموش کنه . شاهپور سختش بود و هر جوری بود یه فاصله ای بین کیر داخل شلوار وکوس داخل پیرهنم ایجاد کرد .. آهنگ عوض شده و رقصا همه تند شده بود و من و شاهپور از هم فاصله گرفتیم . قرار شد که تا فردا بهش جواب بدم که آیا باهاش ازدواج می کنم یا نه . حس می کردم که باید جوابم منفی باشه ولی پیشنهادش وسوسه انگیز بود . اگه یه دوشیزه  هم بود م از این که یه آدمی مثل اون این تقاضارو ازم کرده باید کلی شاد می شدم ولی اون شور و حال زندگی اشتراکی رو نداشتم . من سه تا پسر داشتم و نمی تونستم عذابشونو ببینم . ولی اگه رضایت می دادند که من ازدواج کنم … آیا بعدا مشکلات و مسائلی پیش نمیومد ;/; همین فکرا سبب شده بود که یه گوشه ای بشینم و تو عالم خودم باشم . معین یکی دوبار منو دیده بود که با شاهپور هستم . خدا کنه که آخرین بوسه ما رو ندیده باشه . دوست ندارم اونو نگران کنم .. شایدم نگرانیش به جا باشه . حال و حوصله هیچی رو نداشتم . دلم می خواست دست بچه هامو بگیرم و برم ولی اونا خوش بودند . با دوستاشون می گفتند و می خندیدند . اون جوری که از اوضاع و احوال بر میومد تا پنج شش ساعت دیگه هم بزن بکوب داشتند . از صاحب خونه عذر خواهی کرده و اونم حال و روزمو درک کرد و ازم تشکر کرد که بهشون احترام گذاشته اومدم . پسرا دوست داشتن بمونن ولی معین یه نگاههای معنی داری بهم مینداخت . می دونم تعجب می کرد که چرا روحیه ام این قدر عوض شده . سریع رفتم خونه مون . سر و صداو همهمه عروسی نمیذاشت که به خواب برم . خوابمم نمی گرفت . لباسامو در آوردم . حتی سوتین خودمو . در و پنجره ها رو باز کرده بودم تا از نسیم خنک استفاده کنم . فضای جنگلی اطراف و گل و گیاه و درخت یه خورده پشه رو زیاد کرده بود . دستگاه حشره کش برقی رو هم به برق زده و رو تختم دراز کشیدم . دلم می خواست گریه کنم . دستمو گذاشتم لای شورتم . هرچه تری کوسمو با دستمال کاغذی خشکش می کردم بازم تری دیگه ای جاشو می گرفت . یه سر و صدایی شنیدم . ترسیدم . معین اومده بود خونه . اومد پیش من . با این وضعیت یه خورده خجالت کشیدم .ولی وقتی یادم اومد که توی حموم هم با هم بودیم و دیدن این بدن  تقریبا لخت من واسش تازگی نداره بی خیال شدم ولی از این که ممکنه بازم تحریک شه سختم بود . -داداشات کجان .. -اونا با دوستاشون مشغولن . اگه دیر وقت شد شایدم پیششون موندن -پس تو چرا اومدی -نگران تو بودم -من که بچه نیستم -ولی خونه یه مرد لازمه . مامان تو می خوای شوهر کنی ;/; -کی همچه حرفی به تو زده ;/; .-تو عروسی دو تا از زنا داشتن با هم حرف می زدن . وقتی تو و آقا شاهپور با هم می رقصیدین و همدیگه رو بغل کرده بودین اونا به هم می گفتن که شما دو تا می خواهین با هم ازدواج کنین . حواسشون نبود که من یه گوشه ای دارم حرفاشونو می شنوم . شاید منو نمی شناختن و شایدم واسشون اهمیتی نداشتم . همونجوری که واسه تو اهمیتی ندارم . می دونی مامان چی می گفتن ;/; می گفتن که تو اونو جادوکردی و اون چطور حاضر شده زنی رو که سه تا پسر داره بگیره . .مامان راستشو بگو تو می خوای ازدواج کنی ;/; -پسرم آدم همه چیزو که نمیشه بگه ولی به طور کلی میشه یه مسائلی رو مطرح کرد . یه نیاز هاییه که در همه آدما وجود داره چه زن و چه مرد و تو خودتم از اونا بی بهره نیستی . زن به مرد احتیاج داره و مرد هم به زن …. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها