داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

سکس عالی در اتوبان ساوه-همدان (۱)

سکس عالی در اتوبان، ساوه همدان 1
——_______

سلام دوستان عزیز انجمن کیر تو کس.
باور کنید، کوس هم رزق و روزی است. بايد قسمتت بشه ، تا بکنیش،
میگی نه، اینو بخوان ، ،،،،

محسن هستم .
معرف حضور دوستان عزیز انجمن کیر تو کس
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱ این اتفاق خوشایند برام رخ داد و کوس زیبایی رزق و روزی کیرم شد …
۲۵ اردیبهشت امسال (۱۴۰۱،) ساعت ۲ ظهر تک وتنها با ماشین جک شاسی بلند خودم از تهران راهی غرب کشور شدم.
بعد از گذشتن از فرودگاه امام خرمینی، متوجه سانتافای سفیدی شدم که جلوتر از من حرکت می‌کرد. وقتی ازش سبقت گرفتم، یک لحظه هنگ کامل کردم ،
زنی حدودا ۳۰ ساله ، راننده ماشین بود ، که مو سر زیتونی ، زیبا و بسیار دیدنیش ، مانند آبشاری اطراف گردن و رو سینه اش ، موج زیبایی ابجاد کرده بود.
نگاهی بهش کردم و ناخودآگاه لبخندی زدم و رد شدم ، ولی دلم طاقت نیاورد. سرعتم را کم کردم تا او سبقت بگیرد. چند بار اینکار انجام شد و متوجه نگاه خاص من رو خودش و‌عمدی بودن کارم شد . در آخرین سبقت ، وقتی کنارش رسیدم ، سرعتم را کم کردم و با دست بوسه ای براش فرستادم .
سری تکان داد و لبخندی زد واشاره کرد که یک نفر تو صندلی عقب ماشین خوابیده. است. چند کیلومتری جلوتر از اون آرام و با فاصله کم حرکت کردم. ولی تحمل ندیدنش را نداشتم.
دوباره کنارش رسیدم و خیلی آرام گفتم : اولین پمپپ بنرین ، کنار سرویس بهداشتی توقف کند.
و خودم آرام حرکت کردم .
به اولین پمپ بنزین که رسیدم، راهنما زدم ، اوهم پشت سرم راهنما زد و کنار سرویس بهداشتی با فاصله‌ توقف کرد .
من زودتر حرکت کردم سمت سرویس بهداشتی و اشاره دادم که دنبالم بیاد .
خدای من .وقتی پیاده شد ، محو تماشای این پری واقعی شدم .
دافی ، بسیار جذاب و زیبا ، قد بلند، با هیکلی، توپر ، و مانتویی آبی ، جلو باز با شلوار کتان و کفش کتانی ورزشی ،
بدون تاخیر سمتش رفتم و دستش را گرفتم و کنار هم راه افتادیم. صورتش سرخ شده بود.
گفت : آقای محترم امرتون چیه ؟
گفتم : ببین تابلو بازی در نیار.
اگر ببین تنهایی ، اذیتت می‌کنند پس با من هماهنگ باش تا وقتی حرکت می‌کنیم.
آبی به دست هاش زد و از سرویس بهداشتی فاصله گرفتیم.
گفتم : ببین عزیزم واقعا یک لحظه عاشق نگاهت شدم . عشق در نگاه اول را در چشمانت پیدا کردم .
دلم را با خودت بردی ، یا همین جا منو بکش ، یا رهایم نکن .
ببین عزیزم،
من محسن هستم ۳۴ سالمه .استاد دانشگاه هستم ،
در حالیکه دست هاش را فشار میدادم.
گفت آقا محسن .
من شوهر دارم ، شوهرم هم تو ماشین خوابیده . اذیتم نکن .
گفتم اسمت چیه،
گفت نیلوفر ،
گفتم نيلو جانم ،
نيلو قلبم .
نيلو عشقم .
بجون خودت نه مزاحمم ، نه زودگذر ، نه هوس باز ،
من عاشقت شدم ، من دوستتت دارم .
اینو درک کن .
چیزی ازت نمیخوام. فقط باش . فقط باش .
نیلوفر هیچ حرفی نزن .
گفتم : اگر چیزی بگی، یا مخالفت کنی می میرم .
گفت آقا محسن شوهرم تو ماشین هست . ا
من نمیتونم بمانم .
گفتم : پس شماره ات را بده و حرکت کنیم ، تلفنی حرف میزنیم .
شماره اش را گرفتم …
همون لحظه جلوش زانو زدم .‌دستش را که در دستم بود، بوسیدم. چند بار بوسش کردم .
دست در دست هم به سمت ماشین ها حرکت کردیم .
گفتم هندزفری را گوش ات بزار و حرف نزن ، فقط گوش کن ببین من چه میگم.
وقتی به ماشین ها رسیدیم ، دیدم در صندلی عقب ، شوهرش خوابیده و پتویی روش انداخته است.
حرکت کردیم . من جلوتر و اون پشت سرم .
تماس را برقرار کردم ، و‌
گفتم :
سلام .
سلامی از قلب شکسته و تازه عاشق شده ام بر گمشده ایی که ۳۴ ساله ناپیداست .
و امروز در یک نگاه پیداش کردم .
سلام باعشق،
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند.
اونهم فقط می خندید و آرام میگفت دیوانه ، بخدا دیوانه ای .
گفتم دیوانه ی عشقی شدم که نمیدانم کجا بوده تا الان .
بعد از نیم‌ساعت حرف زدن و از عشق ومحبت گفتن ، بهش گفتم ، چند سوال می پرسم با بله و نه کوتاه جواب بده،
گفتم ، واقعا شوهرته؟
گفت بله.
گفتم مث اینکه شوهرت مریض است .
گفت آره تا حدودی ،
گفتم دوستش داری ،
گفت آره ، هرچه دارم از اوست .
گفتم ، از لهجه ات مشخصه اهل استان … در غرب کشوری ؟
گفت آره ،
گفتم ، شوهرت چی شده است؟
گفت . بیماری نادر و خاصی داره
که باید هر ماه بیاد تهران برای درمان ولی کشنده نیست ،
گفتم ‌چرا تنها آوردیش بیمارستان؟
گفت چون کسی فاميل نزدیک نداریم .
گفتم کارش چیه ؟
گفت ،وضعیت مالی عالی و بسیار خوبی داردد .هم سرمایه داره هم ارث برده.
گفت ، تک و تنها هستیم . هر دو پدر ومادر نداریم و هر دو تک فرزند بودیم و فاميلي دوری باهم داریم.
گفتم : میدونی خدا من رو در مسیرت قرار داده که کمک کارت باشم . همدمت باشم.
” خداوند گر ز حکمت ببندد دری ”
” ز رحمت گشاید در دیگری…”

گفت نمیدونم .
گفتم باید بدونی ،
.‌حدود ۵۰ کیلومتر از ساوه به سمت همدان ،در حرکت بودیم ، که در نزدیکی ‌جاده ،باغ اناری نظرم را جلب کرد .
بهش گفتم ‌خسته شدی ، بریم سمت اون باغ ها و‌چایی و عصرانه بخوریم و‌استراحتی کنیم .
با اکراه وناز قبول کرد و به سمت باغ که حدود یک‌کیلومتر از جاده اصلی فاصله داشت راه افتادیم .
خوشبختانه کسی اونجا نبود و در سایه درختان با فاصله توقف کردیم .
بهش گفتم‌ اگر مطمئنی شوهرت بیدار نمیشه بیا تو ماشین من . بلاخره اومد سمت ماشین من.
درب جلو را براش باز کردم‌. ، سلام کرد و نشست .
دستش را گرفتم. داشت می‌ارزید.
گفتم ‌نیلوفر بهم اعتماد کن ،
گفتم نیلوفر قسم میخورم برات همیشه کنارت می مانم‌. سرش پايين بود .شرم وحیای خاصی داشت . کم کم بهش نزدیک شدم و سرش را در بغلم گرفتم و‌بخودم‌‌فشارش دادم.سرش را بوسیدم .
دستم در گردنش بود .و لبش را بوسیدم و نوازشش کردم
صدای گریه اش ، سبب سد یه کم فاصله بکیرم و‌نگاهش کردم .
نیلوفر چته عزیزم؟
نیلوفر حرف بزم تا سبک بشی ؟
نیلوفر !!!@
صدای هق هق گریه اش بلند شد و‌دست در گردنم انداخت و گفت :
اقا محسن دیگه بریدم ، کم آوردم، تنهام ، کمکم ‌کن‌.
گفتم‌‌حرف بزن عزیزم.
از تنها بودنش گفت .
از مریضی شوهرش .
از وحشت های همیشگی اش .
و اینکه هر ماه باید ابن مسیر طولانی به تهران را تنهایی طی کند .
حسابی بغلش کردم ‌و‌گفتنم‌:
نیلوفر از امروز تنها نیستی ۰
کسی که در حد پرستش دوستت داره همراهمه.
لبخندی زد و‌لبم را بوسید،
دستم رو سینه اش گذاشتم‌ و‌آرام مالشش دادم .
خیلی زود وا داد و‌ تو‌بغلم شل شد .
دست دیگرم را پایین بردم و زیر شلوارش کردم . او هم ضمن لب گرفتن، دست به سمت کیرم برد . و زود دستش را پس کشید .
گفت :
هییییییییین
وااااااااای
و‌تو‌چشام‌نگاه کرد.
گفتم چی شد؟
گفت یه چیز وحشتناک اون پایین هست ؟
گفتم نترس یه سیخ گوشتی هست ،
گفت مرض !!!
و دوباره دستش برد زیر شلوارم .
دست رو کیرم گذاشت و آرام لمسش می‌کرد.
مشغول بازی کردن با کیرم شد .
کم کم شلوارم را پایین کشیدم و دستش را داخل شورتم برد . هر از گاهی ، دستش را با تف خیس می‌کرد و کیرم را مالش میداد.
من هم زیپ شلوارش را باز کردم و پایین کشیدم.
با انگشتم بالای کوسش را آرام مالش میدادم . صدای آی آی و‌آه آه اش بلند بود

‌ کیرم را بیرون آورد و باز نگاهش کرد. تو دستش جا نمیشد .
گفت اینو چطور میخوای تو من جا بدی ؟
گفتم فقط بار اول جاش بدم دیگه ولش نمیکنی .،
خم شد و سر کیرم را بوسید .و زبان به نوکش میزد .
کم کم تو دهانش فرو برد . خیلی آرام و ناز سرش را زبان میزد و می لیسید.
انگشتم را تو کوسش فشار دادم .‌خیس خیس شده بود .
ولی تنگ‌ تنگ‌ بود .
گفتم‌‌مث‌اینکه خیلی وقته سکس نداشتی؟
گفت آره بهت میگم‌ بعدا ؟
در حالیکه چوچوله اش را مالش میدادم .‌خودش زا سفت کرد .‌و سر کیرم را گاز گرفت و ارضا شد .
چند لحطه ای به همون حالت ماند . من هم‌‌ سرش را بیشتر به کیرم فشار دادم . .‌حرکت کیرم‌‌در دهانش را تند کردم و تو دهانش ارضا شدم .
چشاش داشت از کاسه بیرون میزد وقتی نبض زدن کیرم تو دهانش و حجم آب خالی شده تو دهانش را دید.
گفت چیه ؟ مث اینکه لوله ی آبی تو دهانم ترکید ؟؟…
خودمون تمیز کردیم و نشستیم رو صندلی .خیلی مواظب جاده و‌ماشین خودش بودیم .
گفت یکساله ارضا نشده بودم و عصبی و داغان بودم ،
گفت حدود یکساله سکس نداشتم. شوهرم بخاطر بیماری توان سکس نداره .‌‌دوباره بغلش کردم .
و رفتیم صندلی عقب .که حالت تختخواب پهن می‌شوند .
شلوارش را تا زانو پايين کشیدم. ‌کوس ناز و زیباش بیرون افتاد . بهش حمله کردم ‌‌لیسش زدم . مث مار بخودش می پیچید .
آه وناله اش ماشین را فرا گرفته بود.
آرام سر کیرم را بر کوس خیس و آماده اش گذاشتم و ناگاه تا خایه فرو بردم .
تحملش خیلی براش سخت بود . بدنش کامل می لرزید. حدود ۵ دقیقه محکم بغلم کرده بود و هیچ حرکتی نمیکرد . و اجازه هیچ حرکتی به من نمی‌داد…
آه آه محسن جرررر خوردم .
‌ای محسن تورا خدا تکان نخور .
وای وای محسن پاره شدم .
محسن ، احساس میکنم از وسط پاهام نصف شدم .
مطمنی پاره نشده و خون نمیاد ،
کم کم ،، شل شد و بدنش را آزاد کرد ولی اجازه هیچ حرکتی بهم نمی داد … هر دو ران منو محکم گرفته بود و می لرزید…من هم لبش را میخوردم ، و اطراف کوسش ماساژ می دادم ، نوک
سینه اش را با دندانم گرفتم و زبانم را رو سینه اش میکشیدم ‌ گاهی مث نوزاد می مکیدم
بلاخره کامل آزاد شد . و زبانش را در دهانم فرو برد و پشتم را ناخن می کشید …
محسن تورا خدا آرام تلمبه بزن . تحمل ندارم .من هم‌‌ شروع کردم به تلمبه زدن. و‌همزمان تعریف از بدنش و زیباییش و تنگی کوسش ، و ناز بودن سینه هاش …
در حالیکه صدای رقت وبرگشت کیرم در کوس خیسش شنیده می‌شد، درسکوت کامل ظهر بهاری ، با موهای سینه ام بازی می‌کرد. و قربان صدقه ام می رفت .
نتوانستیم زیاد تحمل کنیم . و خیلی زود باهم ارضا شدیم .صدای ناله های ناشی از ارضا شدنش خیلی بلند بود .می‌گفت بگذار عقده یکسال ارضا نشدنم را فریاد بزنم …
بگذار به همه بگم من چه لذت زیادی می برم .
بلاخره از بدنش خارج شدم . کیرم را با دست گرفته بود و می بوسید. می‌گفت گمشده ی محبوب من این کیر بزرگ هست . .هنینجور می‌گفت و دوباره تو دهانش کرد . گفت بگذار مزه کوس خودم را از کیر تو بچشم و بچشم…

ادامه دارد
محسن …

نوشته: محسن

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها