داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زنی عاشق آنال سکس 162

این جور حرف زدنا و اعتماد به نفس نشون دادنای اون منو دیونه می کرد . می دونستم که حرصم از اینه که دلم می خواد همه چی در دست خودم باشه . با این حال خوشم میومد از این که اون به من توجه داره ..
-مثلا چیکار می کردی ;
 سیاوش : نمی تونم بگم ..
 -من از مردای ترسو خوشم نمیاد .
سیاوش : منم بهت نگفتم که تو از من خوشت بیاد ..
 -پس ببخشید که بر داشت بد کردم . انگاری یه مسابقه شطرنجی بین من و اون شروع شده بود که اصلا حوصله بازی کردنو نداشتم . واسه این که در این بازی مهره هایی که بتونن بیان کمک اون خیلی بیشتر از مهره هایی بودند که من نیاز داشتم و می دونستم که اونا به درد من نمی خورن . با این حال در نگاهش یه التماس عجیبی می دیدم .
سیاوش : تو چته آتنا . مثل دخترای لجباز شدی . از من فاصله می گیری ..
 -چند بار باید بهت بگم این تو بودی که از من فاصله گرفتی ..
 سیاوش : ببین مجلس مال منه . من که نمی تونم کسی رو که میاد سمت من از خودم دورش کنم . تازه تو خودت ازم دور شدی و رفتی سمت یکی دیگه ..
-چیکار کنم تو دستمو ول کردی ..
حس کردم که تا حدود زیادی حق با اونه . من شده بودم مثل دختر بچه های لجباز که اگه به خواسته شون نمی رسن ناز و قهر می کنن . شایدم ترس از گرفتار چیزی شدن منو به دام  همون چیز کشونده بود .. ترس از حسادت و افتادن در دام حسادت .. به خاطر برق نگاهش ترجیح دادم که بازم سیاست خودمو حفظ کنم تا ببینم که اون چیکار می کنه .. اون جوری که من خودمو اسیر این فضا و صحنه ها کرده بودم  دخترای دیگه خیالشون نبود . شاید برای  اونا این مهمونی ها یه حس غریب نبود . مونا اومد به سمت ما …
-شما ها چتونه ; همش از این سمت به اون سمت میرین ..
سیاوش : همه چی آماده هست . از خودتون پذیرایی کنین ..
 مونا : اگه مثلا دوست پسرم خوابش گرفت و بخواد استراحت کنه چیکار کنه ;
 سیاوش : می تونه هر جای این خونه دراز بکشه و بخوابه .. ولی اگه بخواد جور دیگه ای بخوابه بازم آراده و صاحب اختیار  .. می تونی کنارش باشی و اونو باد بزنی . انتظار  بر زبون آوردن این حرفو از سیاوش نداشتم . اون شب دیگه مهمونی در هم و بر هم شد .. هر کی دست هر کی رو می گرفت و می رقصید .. من مدام نگام به دخترای دیگه بود که چه رفتاری رو با سیاوش در پیش می گیرن . دوست داشتم که این مهمونی زود تر تموم شه . که اگه من خودمم استفاده ای ازش نمی برم یکی دیگه هم استفاده ای نکنه . فقط یکی دوبار چند تا از این زوجها رو دیدم که در یه گوشه حیاط دارن با هم حال می کنن . بیشترشون ماچ و بوسه بود و در یکی دو مورد  اون دخترایی که دامن داشتند دست پسرا رو زیر دامنشون حس می کردند ..  رقص با انواع و اقسام آهنگ های ایرانی و خارجی که جای خود داشت . راستش من زیاد مایل نبودم که برقصم . حس می کردم بدنم برای رقصیدن و نشون دادن اندامم نمی تونه جالب باشه . هر چند رقص واسه لاغر شدن خوب بود . چقدر این مهمونی طولانی شده بود . وقتی دخترا همه شون می گفتن که چه زود تموم شد من ته دلم می گفتم واسه من به اندازه چند سال گذشت .. دخترا با پررویی شماره تلفنشونو می دادن به سیاوش .. یه بی کلاس بازیهایی در می آوردن که حالم داشت بهم می خورد . یه جای کار سحر یه حرفی زد که من جا رفتم ..ولی اینو گذاشتم به حساب غیر عمد بودنش . به من گفت در این مورد که  با مردای زیادی خوابیدی چیزی به سیاوش گفتی ; قبلا هم یه اشاره ای کرده بود ..
 -سحر تو چیکار به این کارا داری ; خودتو به ساسان گفتی که قبلا چقدر زیر کیر این و اون می خوابیدی ; هر وقت که حس کنم ضرورت داره خودم میگم . به وقت رفتن و خداحافطی سیاوش بهم گفت بازم می تونم ببینمت ;
 -نمی دونم . باید دید .. باید دید که آقای سیر و سیراب ما تا چه اندازه هوای آتنا رو کرده …
سیاوش : بستگی به این داره که این دختر مغرور کی متوجه میشه که من اونو دوستش دارم .. 
با این حرفش بازم زبون منو بسته بود ..
 -می تونم باهات تماس بگیرم آتنا ;
 -اگه نتونستم باهات حرف بزنم ناراحت نشو .. این جا فضای ایرانه . ولی باز برات زنگ می زنم ..
 کیفمو عمدا در یه گوشه ای از خونه جا گذاشتم که چش کسی بهش نخوره و فقط خودم بتونم پیداش کنم .. چند دقیقه بعد که مطمئن شدم  حتی یک نفر غیر سیاوش اون جا نیست بر می گردم کیفمو می گیرم و شاید اون منو ببوسه .. حس کردم واسه اون ساعت  نمی تونم کنار شوهرم پژمان بخوابم چون همش تصور و فانتزی سیاوشو داشتم .. ولی می دونستم پژمان  دست از سرم بر نمی داره . حسشو نداشتم که شوهرم باهام سکس کنه .. با کمال تعجب ماشینو ندیدم .. اون کجا می تونه رفته باشه ;! یه نگاهی به موبایلم انداختم .. پیام اومده بود که خاله بزرگه اش  یهو حالش بد شده و دسته جمعی رفتن شهرستان نخواسته  مهمونی منو خراب کنه و می دونست دختر عمه ام با منه و خیالش جمع بوده .برام زنگ هم زده بود و متوجه نشده بودم . . همینو با یک برگ کاغذ گذاشته بود روی تخت .. وای از این بهتر نمی شد .. یه خورده خودمو مرتب تر و خوشبو تر کردم و می دونستم باید چیکار کنم .. زنگ در خونه سیاوشو زدم .. ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها