داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دلباخته سرباز

با سلام من یحیی هستم ۲۱ سالمه ساکن تهران
این یک خاطره واقعی و هنوزم درجریانه موضوع زیاد سکسی نیست و بیشتر راجع آشنایی من با عشق زندگیم هست.
من تو واحد فروش بلیت مترو‌ کار میکنم هر روز آدمای زیادی رو میبینم یه روز کاری عادی مثل همیشه
یه سرباز جوون و جذاب و خوشتیپ از من هیکل کوچیکتری داشت قدشم به نسبت کوتاه بود اومد ازم یه بلیط گرفت برعکس اوقات که معمولا به چهره مردم نگاه نمیکردم و فقط بلیط میدادم میرفتن، وقتی دستمو دراز کردم که پولشو ازش بگیرم ناخودآگاه دستشو لمس کردم گرمی خاصی داشت به صورتش نگاه کردم خیلی جذاب بود همینجوری ۳۰ ثانیه داشتم فقط به چشمای سیاهش نگاه میکردم بعد گفت
-داداش چیزی شده؟
-نه شرمنده ببخشید،بفرمایید.
رفت منم داشتم هنوز نگاه میکردم با خودم گفتم اگه برگرده حتما ازم خوشش اومده که یهو برگشت فهمید داشتم نگاش میکردم سرمو انداختم پایین خودمو با گوشیم سرگرم کردم
دوباره فرداش اومد و پس فرداش منم هر روز از پشت شیشه نگاش میکردم و صدای قشنگش که میگفت: (خسته نباشی بیزحمت یه بلیط بده)
منم بلیطشو میدادمو یه کوچولو دستای لطیف و داغشو لمس میکردم و دوباره میرفت و پشت سرشو یه نگاه ریزی میکرد، انگار خودش یه شکایی کرده بود.
یه روزی که مثل همیشه منتظر نشستم یه فکری زد به سرم
شمارمو رو بلیطش از نوشتم کنار گذاشتم که بهش بدم.
و همونی شد که فکر میکردم اومد، بلیتو گرفت، وقتی برگشت که نگاه کنه با اشاره از پشت شیشه گفتم بزنگ🤙 اینطوری با یه خنده شیطنت آمیز.
از زیر ماسک مشخص بود که داشت میخندید و یه اوکی داد، اینشکلی 👍
شیفت کاریم تموم شد که گوشیم زنگ خورد.
-سلام من امیدم
-سلام به جا نیاوردم؟
-همون سربازی که هر روز میام ازت بلیت میگیرم تو هم با اون نگاه کردنت حستو بهم میفهمونی.
اصلا نمیدونستم چی بگم زبونم بند اومده بود طرف خودشم عین من همجنسگرا بود.
ادامه داد:
-خب حالا میخوای مخمو بزنی؟(با خنده😄)
-امممم شاید اگه افتخار بدی.
-حتما چرا که نه کجا بریم؟
-یه کافه خوب تو انقلاب میشناسم جمعه ساعت ۶ خوبه؟
-آره عالیه پس میبینمت
باورم نمیشه انقدر راحت بود خلاصه که جمعه شد رفتیم کافه ۵ انقلاب بالاترین طبقه. و اونجا سفره دلمو براش باز کردم کلی حرف زدیم و باهم حسابی جور شدیم
دیگه شب شد و از کافه اومدیم بیرون و امید بهم گفت:
-نمیخوای منو ببری به خانوادت نشون بدی(با لحن شوخی🤣)
-چرا حتما به مامانم میگم ایشون دوماد آیندتونه
بعدش خندیدیم و همینحوری قدم میزدیم شب پاییزی بود کم کم داشت بارونم میگرفت
گفتم:

حالا اگه میخوای بریم شامم مهمون من باشی
-باشه بریم خوشحالم میشم
رسیدیم خونمون.
-مامان من اومدم
مامانم اومد با امید آشناش کردم و بعدش گفتم:
-مامان دوست پسرم امید
-امید مامانم
مامانم خیلی خوشحال شد و خندید و گفت خوش اومدین بیاین شامم آمادس
مامانم شامو آورد و با لبای خندون حاضر شد و خیلی با عجله گفت من با چندتا از دوستام یه قراره زنونه دارم شما دوتا پسرا خوش بگذرونین فعلا خداحافظ.
پ.ن: خانواده من خیلی اوپن مایند هستن.
هردومون تو چشم هم نگاه میکردیم تو ذهن هردومون یه چیز بود امید از جاش پاشد و داشت آروم سمتم میومد
خیلی هورنی شده بودم یه دفعه خیلی سریع پاشدم و بوسیدمش همینجوری ادامه دادیم حین بوسیدنش به عقب هولش میدادم و بردمش تو اتاقم و انداختمش رو تخت چراغ ال ای دی بنفش اتاقو روشن کردمو شروع کردیم به سکس تو همون حالت دستامونو قلاب کردیم و حین کار همش از بوسش میکردمو کردنشو میخوردم.
آخر سر بعد تموم شدن شیطونیمون بهش گفتم:
-امید!
-جونم؟
-میخوام یه حقیقتی بهت بگم.
-بگو
-تو اولین پسری نیستی که باهاش خوابیدم ولی…
-اهم ولی؟
-ولی دلم میخواد تو آخریش باشی ،باهم بمونیم واسه همیشه.
-راستش منم همینو میخوام، امشب خیلی شب خوبی بود.
-شبت بخیر پیشی من.
بعدم یه بوس کوچولو کردمش و خوابیدیم.

الان ۲ سال از اون شب گذشته امید خدمتش تموم کرد یه خونه کوچیک خریدیم تو پرند و تا الانم باهمیم و زندگی قشنگی داریم.
فکرشم نمیکردم عشق زندگیمو تو مترو پیدا کنم.
.
امیدوارم شما هم به عشق زندگیتون برسید.

نوشته: یحیی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها