داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دختران لب چشمه

سلام خدمت برادران انجمن کیر تو کس . من داستانهای زیادی در اینترنت میخوندم ولی اینو هم میدونستم که اکثر داستانها من درآوردیه ولی این داستانی که من می خوام تعریف کنم داستان نیست بلکه یه خاطره است خاطره ای که بر میگرده به چند سال پیش موقع 21 سالگیم ، اسم من محمد ولی لقبی که بهم دادن مخمد زوکه من تو روستا زندگی میکنم ، اسم روستامونو نمیتونم بگم تا این حد میتونم بگم که روستامون تو قسمت خراسان شمالیه ، بله میگفتم روستای ما آب آشامیدنی نداشت و دختران و زنان برای آوردن آب آشامیدنی مجبور برای رفتن به چشمه میشدن من هم کنار چشم یه دو هزار متری سیفی جات کاشته بودم و اکثر وقتا اونجا بودم تو یه روز تابستانی که خسته زیر سایه درخت زردآلو خوابیده بودم چند تا از زنان روستایی که الاهی قربونشون برم اومده بودن به چشمه و من هم یواشکی رفتم دید بزنم ، من پشت بوته ها دید میزدم و از خوشگلیشون و از حرکات و آب پر کردنشون لذت میبردم و کیف میکردم دلم میگفت بیا ازشون درخواست کنم ولی به خودم دلگرمی میدادم که صبر کنم بموقش ، ولی آخر نتونستم صبر کنم به بهانه پرکردن قمقمه رفتم جلو و بهشون سلام کردم اونا هم با اشاره سر جواب سلام منو دادن موندم چی بهش بگم یه دفه زبونم گرفت به پت و پت افتادم اونا هم یه نگاهی با خنده کردن و رفتن اونجا بود که به خودم گفتم آره پسر اونا از تو خوششون اومده سری بعد دیگه ولشون نمیکنم ، درسته که نتونسته بودم حرف دلمو بهشون بگم ولی با خودم فکر میکردم که ازم بدشون نیومده ، بله اونا رفتن و من همیشه زیر سایه درخت زرد آلو منتظر وامیستادم تا اونا رد بشن ولی هیچ موقع نشد اونارو تنها گیر بیارم یه روز آقا شون بود یه روز پسر بچه های کوچولو بودن خالاصه آخر نشد با خودم میگفتم با اون خنده ای که بهم کردن معلومه که ازمن خششون اومده اونا هم باید مثل من بیقرار باشن ولی اونجور نبود آخر نتونستم با خودم گفتم اگه گروهی هم بیان میرم یه متلک بهشون میندازم فرداش رفتم خوشبختانه دیدم هیچ مرد و بچه ای همراشون نیست فقط چندتا زنای خوشگلن از جام بلند شدم همین که حرکت کردم خنده هایی که لب چشمه کرده بودن تصویرش اومد جلوی چشمم اینجا دیگه روحیه ام رفت بالا عین یه اسب شاد که دمشو میده بالا دوان دوان حرکت کردم همینجوری که حرکت میکردم این آوازو میخوندم ، ( شو گیجه بیر قزقن قوجاقدا یتاسم گلیه ) یکی زنا هم تو جواب گفت : ( منم شو گیجه سنینگ زوک کل کلانگا سیچاسیم گلیا ) … معنیش به فارسی میشه ( امشب دلم حوس خوابیدن توی یه بغل گرم رو کرده ) معنی جوابش ( منم امشب حوس ریدن تو سر کچل زوک رو کرده ) باشنیدن آواز اونا درجا کپ کردم و از خجالت از اونجا رد شدم و دوباره خنده های اونارو پشت سرم شنیدم و اینجا بود که فهمیدم خنده ای که قبلا سر چشمه کرده بودن ، خندشون به نشانه مسخره کردن من بوده و منو انداره پشمشون هم حساب نکرده بودن سالها گذشت و من به سن 45 سالگی رسیدم ولی اینو هم بدونید تو فامیلامون حالا من میگم خواهر چون هم از فامیلامونه و هم از طایفمون بله اون خواهر ما یه پسر داره که ماشالا خدا زنده نگهدارتش حلال زاده است به دایی رفته که دل آتیش زده ما رو خنک کرد اون حلال زاده عزیز من عین جونی ماست . ما رو به یاد جوونیمون میندازه خلاصه به اون هم میگن مخمد زوک دوم درسته که ما به پایان رسیدیم ولی اون حلال زاده جانشین ماست بی عرضه گیهایی که ما داشتیم و نتونستیم تو موخ زدن ماهر باشیم . به جاش همه ی اونهارو تلافی کرد . الان تو روستای بالایی یه مغازه داره پر فروش و وضع خوبی هم داره انشاءالله بموقش داستانهای اونو هم براتون میفرستم ، فقط بشینین کیف کنین تا اون روز خدا نگهدار . ضمنا نظر یادتون نره

نوشته: مخمد زوک

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها