داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

تولدی دوباره 39

دیگه چیزی ازش نپرسیدم . نخواستم که بیشتر ناراحتش کنم یا اونو به یاد گذشته هاش بندازم . یه شلوار سیاه پارچه ای خیلی شیک و زیبا پاش کرده بود با یه بلوز سفید  که خیلی بهش میومد . روسری هم سرش نبود . .شده بود همون سمانه جذاب سالهای نه چندان دور . همون وقتایی که من دیوونه وار دوستش داشتم و حالا دیوونه وار عاشقشم . حالا دوست داشتن واقعی بهتره یا عشق واقعی کاری به این کارا نداشتم . همینو می دونستم که اون روز ها هم با تمام وجودم دوستش داشتم و حالا هم همین . -هانی جان می بینم که خیلی بهتری . به نسبت روزای اولی که میومدی پیش من ..- شاید علتش همونی باشه که گفتم -همون قصه خانوم پرستارو میگی ;/; یعنی طبابت یا راونکاوی و روان شناسی من هیچ تاثیری در تو نداشته;/; -چرا خانوم دکتر .. این دو تا مکمل هم هستند . ببینم شما می فرمایید که من دیگه برای دیدن شما نیام -میشه این قدر رسمی باهام بر خورد نکنی ;/; درسته که من تا چند وقت دیگه دکتر میشم ولی شخصیت آدما که به مدرکشون نیست .. -ولی یه زمانی همچین فکری نمی کردی ;/; یه نگاهی بهم انداخت که فهمیدم سوتی دادم . -تو از کجا می دونی که من قبلا چی فکر می کردم -خب معلومه دیگه خودت یه بار گفتی -من یادم نمیاد همچین حرفی زده باشم ..-شاید منم حالا این حرفو همین جوری زده باشم . واسه این که آدما در زمان تحصیل و بیشترش وقتی که در دبیرستان درس می خونن آرزوهای بزرگی تو سرشونه می خوان به خیلی جا ها برسن خیلی چیزا رو خیلی بزرگ می بینن . خیس عرق شده بودم ولی سمانه دیگه براش مهم نبود . شامو حاضر کرد و با هم خوردیم . تازه سر شب بود . -ولی من پیش شما میام . -بازم که رسمی شدی هانی -دوباره میگم من به عنوان یه مریض که اومدم پیشت تو که نمی تونی منو از خودت برونی .. این یکی رو زیادی صمیمی شده بودم .. منو برونی معلوم نبود دیگه چه صیغه ایه . -ببینم به عنوان یک روان شناس منو می بینی یا یک پرستار ;/; -شاید هردو شاید هیچکدوم -خب بگو ببینم من اگه بهت عادت کرده باشم چی ;/; اگه یه وقتی خواستم ببینمت اون وقت باید ویزیت بدم بهت که بیای پیش من ;/; .. خودش این حرفو زد و خودش دندونای سفید و خوشگلشوبهم نشون داد . همچین خنده اش گرفته بود که منم از ته دل با خنده های اون می خندیدم . اون شب دلم نمی خواست که از پیشش برم . نه این که بخوام کاری صورت بدم .. فقط دلم می خواست باهاش بشینم و درددل کنم . به نسبت اون سالها مهربون نشون می داد ولی موقعیت اجتماعی اون سبب شده بود که یه فاصله ای بین خودم واون احساس کنم . شاید همین باعث می شد که اگه یه زمانی سمانه هم اگه تمایلی بهم نشون می داد من نتونم بهش ابراز علاقه بکنم . وقتی از پیشش رفتم مستقیما رفتم خونه تا صبح نخوابیدم . صبح هم به زوز یک ساعت خوابیدم . فقط به سمانه فکر می کردم . به این که چطور می تونم طاقت بیارم اونو نبینم . هنوز ظهر نشده بود که منشی دکتر سمانه واسم زنگ زد که بعد از ظهر رو برم مطب دکتر باهام کا رداره .. وای چه خوب ! چیکارم می تونه داشته باشه . یعنی اونم ازم خوشش اومده و می خواد باهام دوست باشه ;/; یا این که در مورد بیماری من چیزای تازه ای کشف کرده . شایدم لپ تاب ایرادی پیدا کرده . تا بعد از ظهر دلم هزار تا راه رفت . وقتی که وارد مطبش شدم و رفتم اتاقش دلم هری ریخت پایین . طوری برج زهر مار نشون می داد که منتظر بودم هر لحظه یه تفی بندازه توی صورتم . یه پاکتی داد به دستم -بگیرش بی حساب شیم . ازت این انتظارو نداشتم . پاکت رو بازش کردم . یک میلیون تومن چک تضمینی داخلش یود -دوست ندارم به کسی بدهکار باشم . اگه گرونتره به من بگو . اصلا هدفت چیه . همه جنسشونو گرون تر می فروشن ;/; تو نصف قیمت به من می دی -خب من این قیمت خریدم . -من تحقیق کردم . برام مهم نیست قیمتش چنده . خواستم ببینم تو تا چه حد صادقی .. اصلا هدفت از این دروغ چه بود . از تو یکی انتظار این ریا کاری رو نداشتم .. .. من نخواسته بودم که ریا کار و دورو و دروغگو باشم خود به خود این جوری شده بود . من می خواستم واسه دل خودم یه هدیه ای به اون داده باشم -به من میگی دروغ گو ;/; منی که همه چیز خودمو مدیون شمام ;/; آدم .. یه دکتر که با مریضش این جور بر خورد نمی کنه . مگر این که اون مریض واسش یه ارزش دیگه ای داشته باشه . من به تومدیون بودم . دوستت داشتم . یه محبت خاصی تو دلم افتاده بود . از اون محبتهایی که آدم بزرگایی مثل تو هیچوقت نمی دونن چیه . در طول زندگیت هیچوقت حسش نکردی . تو به من بگو .. من از این کار چه هدفی می تونستم داشته باشم و چه نفعی ;/; اشک از چشام سرازیر شده بود . پولو ازش نگرفتم . -بگیر ریز ریزش کن .. ازت پسش نمی گیرم . هدیه شاید پس داده شود ولی پس گرفته نمی شود . -خداحافظ فراموش نمی کنم که فرشته نجاتم بودی .. اشک از چشام همین جور جاری بود . سرمو انداختم پایین وهرچه صدام کرد جوابی ندادم … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها