داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

از قهوه تا چشمهای قهوه ایش (۴)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

از اون شب به بعد همه زندگی من خلاصه میشد تو یه کلمه، کیانوش. بینهایت به هم نزدیک شده بودیم. وابستگی چیه؟ من معتادش شده بودم، وقتی چند ساعت نمیدیدمش از درد خماری به خودم میپیچیدم. اونم از درد عشق من مجنون شده بود! اکثر دقایق روزِ هزارو چهارصدو چهل دقیقه ای رو پیش هم بودیم! دیگه کافه نمیرفت، دست و بالشو گرفته بودم و پیش خودم مشغول بود، اوقات فراغتمون باهم بود، تفریح و مسافرتمون باهم بود، صبحانه و نهار و شاممون باهم بود، بیشتر شبا هم خونه نمیرفت و پیش هم بودیم، رو تختم بدن بهشتیش واسه من بود!
اون روزای اول از تن هم سیر نمیشدیم، شاید تعداد سکسامون تو روز به شش بار هم میرسید! هرچی فانتزی تو سرمون بود اجرا کردیم، نقطه ای تو بدن همدیگه نبود که کشف نکرده باشیم، با اینکه من خیلی میترسیدم ولی به اصرار کیانوش سکس تو مکان های عمومی ام تجربه کردیم، تقریبا چیزی نمونده بود که حسرتش به دلمون بمونه…
اواخر بهار بود و هوا کم کم داشت رو به گرما میرفت، جلو تلوزیون رو زمین نشسته بودیم و به مبل تکیه داده بودیم و پاهامونو دراز کرده بودیم و تخمه میشکستیم، با انگشتای پاش داشت کف پامو قلقلک میداد که پرسید:بهزاد، یه چی بپرسم راستشو میگی؟
+نکنه یادت رفته! ما به هم قول دادیم هیچ موقع به هم دروغ نگیم.
_نه، یادمه. فقط خاستم مطمئن شم.
+خب، بگو ببینم چی میخای بگی که انقد داری لقمه رو دور سرت میچرخونی؟
_بهزاد تو تاحالا عاشق شدی!؟
+وا، خب معلومه که اره.
_خب، چیشد؟
+چی چیشد؟
_عشقت دیگه.
+اها، بغلم نشسته.
_(باخنده) نه دیوونه خودمو نمیگم که، منظورم اینه شده تا حالا عاشق دختری بشی؟
+پووووف، تو گذشته ها دنبال چی میگردی؟ من تو زندگیم یه عشق بیشتر ندارم، اونم تویی.
_ولی دیشب…
+دیشب چی؟
_دیشب تو خواب،،،،دیشب تو خواب داشتی اسم یه دخترو صدا میزدی، میگفتی تا ابد عاشقتم!
+(با تعجب) من؟ دستم ننداز مسخره، حالا اسمش چی بود؟
_لاوین…
راست میگفت، دیشب خوابشو دیدم. با شنیدن اسمش از دهن کیانوش ریتم ضربان قلبم تندتر شد، دهنم خشک شد و کف دستام عرق کرد. نمیخاستم این پسر معصوم از داستان اون هرزه کثیف با خبر بشه! نمیخاستم حقیقتو بگم ولی به کیانوش قول داده بودم که هیچوقت بهش دروغ نگم. تو همین فکرا بودم که با صداش به خودم اومدم: اسم قشنگیه، لااقل از کیانوش قشنگ تره.
+باشه باشه، تسلیمم. اره، یه دختری بوده که عاشقش بودم و به اشتباه فکر میکردم اونم عاشقمه!
_رابطتون چقد جدی بود؟
+خیلی.
_خیلی یعنی چقد؟
+یعنی انقد که باکرگیشو ازش گرفتم!
_خب، بعدش؟
+بعدی وجود نداره!
_بهزاااااد، میگم بعدش چیشد؟ چرا الان بجای من اون کنارت نیست؟!
یاد اشک های اخرش و التماس هایی که میکرد افتادم، یاد حرفای پرستار که میگفت:شانس اوردید، خیلی خون از دست داده بود، اگه چند دقیقه دیرتر میرسوندیدش بیمارستان کاری از دستمون بر نمیومد، قبلا هم سابقه خودکشی داشته؟! یاد شب هایی که تا صبح بهم زنگ میزد و من جواب نمیدادم و پیامک هایی که محتوای همشون این بود که بهزاد غلط کردم، گوه خوردم، منو ببخش، بخدا من عاشقتم، بدون تو میمیرم…
+چون اون یه جنده بود! همینو میخاستی بشنوی؟
_بهزاد تورو خدا داد نزن! اروم باش عزیزم، چیزی نیست،،،،افرین، حالا که انقد پسرخوبی هستی و سرتو گزاشتی رو پام و اروم گرفتی و دیگه دستات نمیلرزه، میشه بگی دقیق چیشد؟
+بهش شک کرده بودم، ولی نمیخاستم باور کنم، تا اینکه مچشو وقتی گرفتم که زیر یکی دیگه بود…
کیانوش جاخورد، انتظار داشت هرچیزی بشنوه بجز این! دستشو برد تو ته ریشام و با اینکه خیلی کوتاه بودن سعی میکرد فِرِشون بده، تو اون موقعیت سکوت ازارم میداد، بعد چند لحظه کیانوش گفت: پوووف، شرمنده، نمیخاستم ناراحتت کنم، بیخیالش.
بعدم واسه اینکه بحثو عوض کنه و مثلا حواس منو پرت کنه گفت: بهزاد گوشیم نیستش. میشه زنگ بزنی پیداش کنم؟
صدای زنگ گوشی رو که دنبال کردم فهمیدم گوشی زیر خودمه! تا موبایلو برداشتم از دستم قاپید! فقط تونستم ببینم منو به یه اسم عجیب غریب سیو کرده و یه قلب قرمزم اخرش گذاشته.
+عوضی منو چی سیو کردی تو گوشیت؟
_(باخنده) هیچی.
+گوشیتو از همینجا میندازم وسط کوچه ها! بگو ببینم.
_بیا خودت بخون.
+ایکی،،،ایکیوسان با یه قلب؟!!!
_نه خنگه،ikigai.
+ایکیگای دیگه چیه؟
_ایکیگای به ژاپنی یعنی دلیلی برای زنده بودن، ژاپنیا معتقدن هر ادمی تو زندگیش یه چیزی داره که به زندگی و خودِ اون فرد معنا میده، ولی پیدا کردنش خیلی سخته!
+یعنی داری میگی من ایکیگای توام؟!
_نیستی؟!
کشیدمش رو خودم و هجوم بردم سمت لباش…
نزدیکای غروب بود که دیدم کیانوش لباس پوشیده اماده وایستاده جلوم، گفتم: کجا میری، منو دعوت نکردن؟!
_بهزاد چند وقته درست حسابی خونه نرفتم، مادرم زنگ زد گفت امشب شام همه هستن، باید برم فدا.
پیشونیشو بوسیدم و سوییچو دادم بهش؛ با یه بوسه کوچک از لبام به سبک خودش ازم تشکر کرد!
اشتها نداشتم و با نبود کیانوش دست و دلم به غذا پختن یا سفارش دادن از بیرون نمیرفت. نمیتونستم فکرای سَمّیه لاوینُ از خودم دور کنم، خیلی وقت بود ازش خبری نداشتم. هی وسوسه میشدم که بهش زنگ بزنم، ولی میدونستم این کارم عاقبت خوبی نداره! اصلا نمیدونستم هنوز شمارشو تو گوشیم سیو دارم یا نه! چند ساعت دیگه ام به زور قرص و سیگار گذروندم، ولی زور عقلم به دلم نمیرسید! شصتمو گذاشتم رو صفحه و قفلش باز شد، رفتم تو مخاطبینم، دستام میلرزید، رفتم تو قسمت سرچ، به سختی دستمو گذاشتم رو((ل))، اسم های زیادی اومد ولی لاوین بینشون نبود، میدونستم کارم درست نیست ولی پشت سر هم((ا))((و)) هم تایپ کردم، اولین اسمی که اومد این بود: لاوین جااااانم.
بدون تفکر زدم رو دکمه تماس! بعد از دوتا بوق گوشی رو برداشت، ولی حرف نزد! با صدای اروم زیر لب زمزمه کردم:سلام.
_بهزاد خودتی؟!
+خودمم.
_بهزاد وااااقعا خودتی؟!
+اره، حالت خوبه؟
_بهزاد باورم نمیشه!
+میگم خوبی؟
_چجوری خوب باشم؟ بدون تو چجوری خوب باشم؟ هرشب تو خوابمی، هر روز تو توهماتمی! هنوز با بهزاد خیالیِ تو ذهنم دارم زندگی میکنم!
+خب دیگه بسه حالا، نمیخواد ابغوره بگیری!
_بهزاد،بهزاد، من هنوز عاشقتم.
+هه، باشه.
_چیشد که به من زنگ زدی بهزاد؟
+هیچی! یادت افتادم گفتم ببینم مُردی یا هنوز زنده ای؟
_مُردم، بخدا مردم، دیگه بسمه بهزاد، دیگه بسمه، منو از این زندگی سگیم نجات بده، تاوان اشتباهمو پس دادم بهزاد، التماست میکنم.
+اشتباه، خیانت، تاوان، بخشش، اَااااه بسه دیگه، از همشون متنفرم.
_میشه ببینمت بهزاد؟
+چی میگی تو؟ حالت خوبه؟
_به جون خودت که عزیز ترین کَسمی امشب تمومش میکنم، کار ناتماممو تموم میکنم، امشب تیغو محکم تر میشکم!
+نمیخواد جوگیر شی! فردا ساعت9 همون رستوران همیشگی، لعنت بهت لاوین!
_عاااااشقتم…
نه و بیست و هفت دقیقه بود که رسیدم، سر همون میزی نشسته بود که قبلا میشستیم. وقتی دیدمش دلم لرزید، همون لرزشی بود که وقتی اولین بار دیدمش اومد سراغم. موهای تنم سیخ شد و عرق کردم. با اینکه خیلی داغون شده بود ولی هنوز از همه دخترهایی که تو رستوران بودن خوشگل تر بود.
داغون شدنش بخاطر سختی هایی بود که من بهش داده بودم؟ یا نه، بخاطر سختی هایی بود که خودش به جفتمون داده بود؟! دقیق نمیدونم!
رفتم رو به روش نشستم، وقتی منو دید داشت از حال میرفت، یه کم اب خورد و گفت: سلام، دیگه داشتم از اومدنت قطع امید میکردم.
+سلام، دودل بودم بیام یا نه.
_هیچ فرقی نکردی بهزاد، همون قدر جذاب، همون قدر با جذبه، همون قدر دوس داشتنی.
خوب که نگاش کردم دیدم با دیدن من برق چشماش و سرخی لباش برگشته و لپاش گل انداخته. یه نگاه به بدنش انداختم، با اینکه لاغر شده بود ولی هنوزم سینه های گردِ درشتِ سربالاش و کونِ خوش فرمِ سکسیش واسه کصخل کردن هر مَردی کافی بود.
با لبخند سردی گفتم: تو هم همینطور!
صدای گارسون باعث قطع شدن حرفامون شد: جناب چی میل دارید؟
بدون معطل کردن وقت گفتم: دوپرس برگ با نوشابه و سالاد.
گارسون که رفت تازه فهمیدم چه غلطی کردم! لاوین عاشق کباب برگِ! لعنت بهت بهزاد…
_به به، میبینم که هنوز یادته من چی دوست دارم، نه خوشم اومد، باریکلا.
+خفه بابا! خودم هوس کرده بودم.
_خب چیکار میکنی بهزاد؟
+هیچی، سرکار خونه سرکار خونه.
_نه، منظورم اینه تو رابطه ای؟
+اره
_حدس میزدم! دخترا نمیزارن پسر آسی مثل تو رو زمین بمونه.
+من عاشق یه پسر شدم لاوین…
_(باخنده) پسر؟! مگه دخترا تموم شدن؟
+نه، ولی تو کاری کردی که بعد از اینکه از خودت متنفر شدم از همه دخترا متنفر شم.
_خودتو گول نزن!
+چی؟
_با خودت روراست باش! اصل ماجرا این نیست.
+نمیفهمم چی میگی.
_تو هنوز عاشق منی بهزاد! این عشق هیچ وقت از بین نرفت یا به نفرت تبدیل نشد، واسه همین به خودت اجازه ندادی بری سمت دختر دیگه ای.
+میخای بگی من بهت وفادار موندم؟
_دقیقا.
+یعنی درست برعکس تو؟…
_عشقم، بیا یه بار برای همیشه راجب اون اتفاق لعنتی حرف بزنیم و این ماجرارو تموم کنیم.
+اتفاق؟!
_بهزاد، بخدا من با پسرعموم قطع ارتباط کردم، حتی باهاش حرفم نمیزنم، چرا باور نمیکنی؟ تو حال خودم نبودم، چیز خورم کرده بود!
+دروغ نگو آشغال، چت هاتون چی؟
سرشو انداخت پایین و اروم اشک میریخت، شایدم حق با اون بود، من هنوز عاشقش بودم و این همه مدت داشتم خودمو گول میزدم!
نوشابمو سرکشیدم و گفتم: لاوین دیگه نمیخام هیچ وقت راجب اون شب نفرین شده حرف بزنیم، فهمیدی؟ هیچ وقت.
_این یعنی که منو بخشیدی؟!
+هه. بخشش که کار خداست، من هنوز به اون درجه نرسیدم! راستی ماشین اوردی؟
_نه، با اسنپ اومدم
+اگه بخای من میتونم برسو،،،،،، هیچی، بیخیال! میزو من حساب میکنم، شب خوش.
_بی غیرت، نصف شبی که نمیخای منو وسط خیابون ول کنی؟
+لاوین، لاوین، لاوین! گم شو تو ماشین تا میزو حساب کنم و بیام عوضی( با خنده)…
وقتی از سمت راننده سوار ماشین شدم، هنوز کامل درو نبسته بودم که مثل وحشی ها سرمو برگردوند و شروع کرد به بوسیدن لب هام! نمیتونستم کاری کنم، خودشم میدونست وقتی لباش رو لبامه بی اراده ترین ادم زمینم! بعد چند دقیقه ازم جدا شد و گفت: خوشمزه ترین خوردنی دنیا لباته!
این حرفو قبلا هم گفته بود، خیییلی وقت پیش، زدم زیر خنده، اونم وقتی خنده های منو دید زد زیر خنده. آخرای مسیر بود که دستشو گذاشت رو دستم و گفت: بهزاد، بازم همدیگه رو میبینیم؟!
+نه، فکر نکنم!
_دروغ میگی.
+نه، اصلا از کجا میدونی؟
_از چشمات!
+مگه چشمام چجوریه؟
_همونجوریه که وقتی اولین بار دیدیم نگام میکردی!..
راست میگفت، هنوز عاشقش بودم، ولی ایندفعه فرق داشت، عاشق کیانوشم بودم! اوه اوه، کیانوش چی؟! به اون چجوری بگم؟ کیانوشو چکار کنم؟ بخاطر لاوین باید قید کیانوشُ بزنم یا بخاطر کیانوش قید لاوینُ بزنم؟ ای خداااااااا‌.
رسیدیم دم خونشون و زدم رو ترمز، سکوت سنگینی حکم فرما بود، نمیدونستم دارم چکار میکنم! این دفعه من خم شدم سمتش و لبامو گذاشتم رو لباش، طعم لباش مغز منو از کار مینداخت، خودشم اینو میدونست، دوتا دستمو گذاشتم دوطرف صورتش و نفس های جفتمون تندتر شد، لذت وصف نشدنی ای بود، بعد دست راستمو گذاشتم پشت گردنش و با دست چپم پستوناشو فشار میدادم، میتونستم حس کنم چه ابی از کص صورتیش راه افتاده، دستمو بردم پایین تر و گذاشتم رو بالاترین نقطه رون پای راستش، با کصش کمتر از چند میلی متر فاصله داشتم، حرارت بدنشو از روی شلوار لی حس میکردم، دستمو بردم رو کصش که گفت: هووووی، نمیخای که آبرومو جلو همسایه ها ببری؟ خودمو جمع و جور کردم و گفتم: عشقم! بخشیدمت! ولی قول بده دیگه هیچ مردی جز من تنتو تجربه نکنه.
ذوق مرگ شد و بغلم کرد و اشک میریخت و داد میزد: قوووول میدم، قووول میدم بهزاد، صاحب و مالک تنمم مثل روحم فقط خودتی. عاااااشقتم عوضیِ دوست داشتنی!..

ممنون از اینکه داستانو خوندید و لایک میکنید و نظر میدید🙏🏻
کوچک همتون سرگردون(Ali_aze)

نوشته: سرگردون

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها