داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

پارک جنگلی (۱)

سلام احمد هستم ۳۴ ساله . متاهل و تحصیلکرده .و اهل ورزش رزمی و بوکس . بخاطر حفظ آبروی دوستان از ذکر بعضی جزییات معذورم و امیدوارم منو ببخشین که نمیشه خاطره را با خیلی دیتیل عنوانش کنم . قضیه کاملا رئال هستش و مرتب با سال ۱۴۰۱ هست . به خاطر رشته تحصیلی که دارم نتونستم کار متناسب پیدا کنم و از طریق یه آشنا شدم نگهبان یه مجموعه تفریحی که کنار یه پارک جنگلی حاشیه و نزدیک یه شهر بزرگ هست . اوایل سخت بود برام کنار اومدن با شرایط شغلی نه چندان خوبم ولی جبر روزگار بود و راه به جایی نداشتم . یه شب وسط هفته حدود ساعتهای ۹ شب بود و توی سوئیت نگهبانی تلویزیون میدیدم که صدای داد و فریاد شنیدم . سریع خودم را رسوندم به سمت صدا و رسیدم به پشت فنس های حائل بین مجموعه تفریحی رفاهی و پارک جنگلی مجاور مجموعه و دیدم توی تاریکی وسط درخت های پارک جنگلی یه نور چراغ موتور سیکلت روشن هست و انگار چند نفر با هم در حال زد و خورد هستن . گفتم به من ربط نداره و خوبه به پلیس زنگ بزنم که یه صدای دختر التماس میکرد جون عزیزاتون ول کنین ما به خدا نامزدیم و گریه و زاری میکرد . توی اون نور کم موتور سیکلت میشد دید که ۳ تا مرد و یه دختر بودن که با هم درگیر شدن . دختره التماس میکرد یکی ما را نجات بده ما را دزدیدن ما را خفت کردن و میخوان بکنن . با اینکه خلاف عقل سلیم و مقررات بود خودم را با تمام سرعت رسوندم به دیوار آخر مجموعه و ازش با هر زحمتی بود بالا رفتم و پریدم داخل پارک جنگلی و در امتداد فنس ها برگشتم به همون سمت و توی راه یه چوب شکسته هم برداشتم و رفتم بسمت ۴ تاشون و دیدم ۲ تا پسر که از نوع لباس پوشیدن شون مشخص بود از اراذل هستن و ادم حسابی نیستن تک به تک با یه پسر و دختر درگیرن و در حال کتک زدنشون هستن و تا منو دیدن توی اون نور کم‌ با لباس نگهبانی و اون چوب دعوا را قطع کردن و هول شدن و گفتن اینا سکس داشتن و ما دیدیم و میخوایم تحویلشون بدیم به پلیس و دختره گفت نه ما اومده بودیم پارک با نامزدم و اینا خواستن با زور ما را بکنن . واقعا دلم سوخت برای دختره چون تا منو دید انگار پدر یا برادرش هستم و از ترس فوری پشتم پناه گرفت و سفت لباس منو چسبید که اون دوتا ارازل اگه خواستن باز نزدیکش بشن با من روبرو بشن . با هر کلک و مصیبتی بود از توی جاده خاکی پارک با دختره و پسره سوار ماشین شدیم و اون دوتا هم با چوب و سنگ ماشین را داغون کردن ولی رسیدیم درب ورودی مجموعه و اون دوتا ارازل با موتور تعقیب مون کردن ووقتی دیدن من اون دوتا در را باز کردیم و رفتیم داخل مجموعه فحاشی کردن و دور زدن و توی تاریکی جاده گم‌شدن . خواستم زنگ بزنم پلیس که اون پسر دختر به اسمهای نوید و فائزه گفتن نه پلیس نمیخواد و اونجا بود که فهمیدم دوست دختر و پسر هستن . بعد نیم ساعت که مطمئن شدن اون اراذل دیگه اون حوالی نیستن از من تشکر کردن و نوید شماره موبایل منو گرفت و گفت اگه مشکل باز بود در حین مسیر برگشت بهم زنگ میزنه و میگه
و خداحافظی کردن و رفتن و نیم ساعت بعد نوید زنگ زد گفت به سلامت رسیدن خونه و تموم شده همه چیز به خیر و خوبی و کلی تشکر کرد . حدود ۳ هفته بعد گوشیم زنگ خورد و نوید گفت با فائزه به جبران اینکه کمکشون کردم میخوان بهم حضوری یه سور بدن و غذا چی دوست دارم و چی بخرن و بیان و دوستی ما با نوید و فائزه شروع شد . وقتی اومدن یه خانم دیگه همراهشون بود به اسم آسیه و گفتن که عمه مطلقه فائزه هست و برای اینکه خانواده فائزه گیر ندن کجا میری میای تا دیر وقت یه جورایی شده بود جاده پاک کن فائزه و نوید و همراه همدیگه واسه تفریح بیرون میرفتن . اونشب غذای مفصلی ۴ تایی خوردیم توی اتاق و سوئیت نگهبانی و آسیه عمه ی فائزه هم از کمک من تشکر کرد . دوستی ما با نوید و فائزه و آسیه بالاتر گرفت و میومدن هفته ای یکی دو شب که مجموعه برنامه ای نداشت پیش من و شام و پاسور بازی و حکم و شلم و شوخی و بگو بخند چند ساعتی و بعد هم میرفتن . یه روز نوید زنگم زد و گفت میخواد ببینتم و توی شهر یه جایی وعده کردیم و بعد صغرا کبرا چیدن ها تهش بهم گفت بخاطر بی مکانی اونشب نزدیک بوده به فنا برن و فائزه هم بهش گفته فقط خونه خالی و جای امن میاد با هم حال کنن . یه جورایی گفت من بیام هر جا میگی ولی شما مراقب باشی باز دردسر نشه . فوری گفتم نه و بعد هم که ناراحت شد گفتم بفهمن من هم شریک جرم هستم بی گناه و آش نخورده و دهن سوخته و هم شغلم را از دست میدم و عواقب قانونی داره . بهم گفت احمد جون اگه ناراحت نمیشی یه چیز بگم؟ گفتم بگو . گفت آسیه عمه فائزه اوکی میشه راحت و از تو خوشش میاد و لب تر کنی بهت راه میده و اونم تنهاست و چون طلاق گرفته و هم سن هستین تقریبا میشه دوست هم بشین و من تعریفت را پیشش زیاد کردم و اونم ته دلش یکی را میخواسته و بهش نرسیده و ازدواج ناموفق و فشار زیاد روش هست و مطمئن باش حال میده اگه ۴ تایی با هم بی خجالت تر راحت باشیم . گفتم نوید تو مجردی و ۳۰ سالت هم نشده و داغی و دردسره و ماجرا بو دار بشه شر میشه . گفت همه چیز با من . فقط جوری برنامه بریز که جایی که نقطه کور دید و دوربین و فضول باشه و بشه لخت شد و حال کرد . منم گفتم فرصت بده فکر کنم . فردا زنگ زد نوید و گفت امشب منو فائزه میایم و باید سر عمه آسیه را گرم کنی یه نیم ساعت تا ما حالمون را بکنیم . گفتم هنوز مکان درستی به ذهنم نرسیده و دوربین هست خیلی جاها که میشه لخت شد . گفت هر جا باشه حتی فضا باز باشه مشکلی نیست . فقط دوربین نباشه و کسی نتونه مستقیم بیاد بالای سرمون و باز خفت بشیم . گفتم از مدیران و رئیس ها کسی بهم شک نداره و گزک دست احدی ندادم تا الان و نمیشه توی مجموعه کاری کرد . گفتم من رمز دی وی آر را هم ندارم اگه توی فیلمی سوتی بدین بتونم پاک کنم و مجموعه را به کل بی خیال باش . نوید گفت چادر مسافرتی بزنیم کنار فنس ها بیرون مجموعه داخل پارک جنگلی میشه؟ گفتم خب اونجا یهو باز از این اراذل و عرق خور و ولویی و شبگرد های بیکار کسی میرسه بالای سرتون . نوید گفت پس تو چیکاره ای؟‌ گفتم من چیکار کنم؟ گفت همون حوالی نیم ساعت مراقب باش تا ما کارمون را بکنیم . سر عمه فائزه( آسیه) را هم گرم کن . گفتم اگه شر شد باز؟ گفت تو بگی من مراقب هستم فائزه راه میاد . با هر زبونی بود منو نرم کرد و شب فائزه و آسیه و نوید هر سه تایی اومدن و ماشین را نوید گذاشت پارکینگ مجموعه و بهونه یه دور قدم زدن با فائزه یواشکی جوری که آسیه نبینه چادر مسافرتی و پتو را بردن پشت فنس ها و منو آسیه هم داشتیم توی سوئیت نگهبانی حرف میزدیم . حدود ۱۰ دقیقه که شد آسیه عمه ی فائزه بهم گفت باز این دوتا بچه کجا رفتن؟ شر درست نکنن؟ اینا خیلی مست و داغن و بی کله هستن و … من گفتم نترس من میبینم توی دوربین ها و مانیتور نگهبانی و حواسم هست . گفت کجان؟ منم ببینم نگاه کرد و دید که توی دوربین ها اصلا نیستن و خارج دید دوربینهای مجموعه هستن خلاصه پیله کرد و دو سه بار زنگ زد به گوشی دوتاشون و اونام جواب ندادن و بعد ۱۰ بار تماس فائزه جواب داد رفتیم یه کم قدم بزنیم و میایم . آسیه بهم گفت احمد آقا میشه بریم دنبالشون ؟ با لحن خواهشی گفت که نتونستم بگم الان میان و صبر کن و… مجبور شدم باهاش راه افتادم الکی دور مجموعه و بعد ده دقیقه گفت اینا داخل نیستن و رفتن بیرون و بریم بیرون اطراف را ببینیم . گفتم آسیه خانم جوان هستن بزار خلوت کنن گفت مشکلی نیست ولی فائزه بچه برادر منه و بلایی سرش بیاد منم مسئول هستم . گفتم شما با چی مشکل داری؟ گفت با اینکه کسی اذیتشون کنه؟‌گفتم دیگه؟ گفت دیگه مشکلی ندارم . گفتم شاید بخوان حال کنن . گفت خب بکنن ولی یهو باز خفت نشن . گفتم بدونین که الان جایی روی همدیگه ان و منم تضمین کنم‌ کافیه؟ گیر داد کجا؟‌ بریم پیششون . گفتم نه . گفت داخل مجموعه هستن؟ گفتم نه . گفت چطور مراقبی؟ گفتم صدا کنن میشنوم میرم کمک . گفت کجا هستن بریم پیششون . گفتم ضد حاله . گفت نه نزدیک ولی دورتر می ایستیم مشکلی پیش نیاد . یه جورایی مجبورم کرد علیرغم قول و میل باطنیم ببرمش از کنار دیوار مجموعه پشت فنس ها و یواش یواش نزدیک چادر شدیم . توی تاریکی شب توی درخت ها صدای پای منو آسیه میومد . گفتم برگردیم؟ نخوره حالشون ؟ گفت یواش بریم تا نزدیک شون . با حالت پاورچین رفتیم تا حدود ۲۰ قدمی پشت فنس های مجموعه و آروم توی تاریکی ایستادیم و یواش به آسیه گفتم داخل چادر هستن و دارن حال میکنن . صدای کمی میومد از آه و ناله خفیف فائزه که داشت به نوید کوس میداد و گاهی صدای تلمبه زدن و خوردن بدن شون هم بهم و ماچ آبدار که میدادن میومد . گفتم آسیه خانم مطمئن شدی؟ گفت صبر کن تا تموم بشن بعد میریم . گفتم مجموعه را رها کردم و بیا بریم . گفت در که بسته است و کلید دست خودته . آسیه قد کوتاه و هیکل تپل و بدن سفید و سینه ها و چشمای درشت و لبهای پهنی داشت . توی اون تاریکی که نور بسیار بسیار کمی از روشنایی مجموعه هم لای درختها پیدا بود ناخودآگاه دست آسیه را گرفتم و گفتم جلوتر نریم گناه دارن و کوفتشون میشه اگه ما بریم . آسیه بهم گفت تو مطمئنی دردسر نمیشه؟ گفتم آره من مدت زیادی هست اینجا کار میکنم و شب ها هیچ خبری نیست و اون شب هم اینا حتما تابلو بازی در آورده بودن و بد شانسی آوردن که دوتا عوضی بهشون گیر دادن . آسیه مثل اینکه از تاریکی و بوی چوب و برگ و درخت و سایه روشن یه حال دیگه شده باشه گفت باشه هر چی شما بگی فقط بریم یه کم نزدیکتر . گفتم چرا؟ گفت دوست دارم بشنوم ؟‌گفتم چیو؟ اینا که صدای خاصی ندارن . گفت بریم یواشتر جلوتر و دست منو کشید به سمت جلوتر و بازم به چادر نزدیک تر شدیم .دیگه تکون چادر و اه و ناله جفتشون را توی اون سکوت میشد دقیق شنید . به آسیه اروم در گوشی گفتم میدونستی فائزه از جلو با نوید حال میکنه؟ اروم خندید و گفت به عمه جونش رفته و میدونم چه حالیه . با این حرف آسیه یه لحظه بی اراده از پشت بغلش کردم و سفت چسبوندم بهش و سینه هاش را توی دستام گرفتم و شروع کردن به تکون دادن خودم به کون آسیه از روی لباس و فشار دادن ممه هاش و بوس کردن گوش و گردنش خیلی یواش و آسیه هم انگار خیلی وقت بود منتظر بود و بر میگشت میگفت آروم کسی نیاد یهو؟‌ بچه ها نفهمن منو شما اینجاییم ؟ گفتم نترس و بریم چند قدم دورتر و یواشکی رفتیم دورتر از چادر و تا واستادیم آسیه از روبرو منو بغل کرد و شروع کردیم به لب بازی و مالیدن کیر و کوس از روی لباس همدیگه توی تاریکی و اون بوی مخصوص پارک جنگلی . آسیه چون تپل بود یه شلوار پارچه ای راحتی با یه مانتوی جلو باز پوشیده بود . دستم را کردم توی شلوارش و شورتش و دیدم انگار که جیش کرده بس خیس شده و بدون هیچ حرفی شلوار و شورتش را دادم پایین تا سر زانو هاش و زانو زدم که براش بخورم و اونم سعی کرد که کوسش را بیاره بالاتر تا بتونم لیسش بزنم . توی تاریکی مشخص نبود ولی از حالت زبری کوسش مشخص بود چند روزه موهای کوسش را شیو نکرده ولی بوی توپ و عالی میداد کوسش و کونش و مزه آب شهوتش منو مست خودش کرد . جای مناسبی نبود شرایط مهیا نبود ولی منو آسیه دوتایی باید میکردیم چون داشتیم خفه میشدیم از هوس . آسیه یه پاچه شلوارش را در آورد و دستش را تکیه داد به یه درخت نزدیک و سعی کرد با بالا گرفتن اون پایی که شلوار نداشت رون های بزرگش را از هم بازتر کنه تا من بتونم براش بهتر بلیسم و مشخص بود از لیس زدن خیلی خوشش میاد و سعی میکنه سر منو با کوس و کونش ست کنه همون حالت ایستاده و یه پا باز و گاهی کمر میزد دهنم تا بیشتر لذت ببره . حدود پنج دقیقه این مدلی که من نشستم زانو زدم و یا پای آسیه بالا بود من دوتا سوراخاش را با عشق میخوردم . بهم آروم گفت احمد آقا من اینجوری که نمیشم و شما ارضا کن خودتو هر جوری بلدی تا بریم . منم گفتم نه اینجور خوب نیست . گفت من شرایط لازم دارم تا بشم و شما بکن توش تا بشی و بریم . تا بلند شدم کیرم را از زیپ در آوردم و آسیه هم نشست و چند تا لیس و میک جانانه بهش زد و گفت چیکار کنم زودی بشی؟ گفتم خم‌شو و دوتا دستت را بگیر به درخت نزدیکمون و قمبل کن و پاهاتو باز بزار و تا انجام داد من دوباره خم شدم از پشت سرش و لای چاک کوس و کونش را جوری لیس زدم که افتاده به ناله و التماس که بکن توش دیونه م نکن ‌ . گفتم آسیه چطوری آبت میاد ؟ گفت بکنش توش و همزمان برام چوچولم را بمالش ‌ . زود ارضا میشم اگه همزمان بکنی توش و بمالی. بی معطلی کردم توی کوسش که خیلی داغ و لیز بود و راحت رفت توش و مشخص بود حسابی جا باز کرده قبلا و آسیه جون خودش استادی هست واسه خودش . خم شدم روی آسیه و همزمانی که میکردم کوسش را چوچولشو مالش میدادم و میچرخوندم براش و خودش هم سعی میکرد خم تر بشه و بیشتر پاهاش را باز کنه تا بیشتر بره توش و لذت ببره و چند دقیقه بعد شروع کرد به چرخش کمرش و اینکه بخواد دستم را که باهاش میمالونم بگیره و نزاره که بیشتر بمالم و التماس که داره میاد یواشتر و یهو یه لرزش غیر ارادی کرد و پاهاشو تنگ کرد که کیر را بیشتر حس کنه و فشارش بده و منم تکون نتونم بدم دیگه . بهم گفت اومدیم دنبال اونا خودمون که بدتر از اوناییم و خندید . گفت احمد جون آبش را زود بیار بریم تا فائزه اینا نفهمیدن . گفتم باشه . گفت چطوری زود میشی ؟ گفتم کون بدی زود میشم . گفت از کجا میدونی من کون میدم ؟ گفتم حین لیس زدن حس کردم سوراخش بزرگه و اوکیه برای کردن . گفت شوهر قبلی که طلاق گرفتم ازش از کون میکردم مرتب . ولی یواش بکن توش خیلی وقته از کون ندادم . دوباره آسیه را خم کردم و یه توف به سر کیرم مالیدم و کون آسیه را هم باز لیسش زدم به همون حالتی که خم شده بود و گذاشتم و فشار دادم . راحت رفت توش و یه آه کوچولو گفت و بس داغ بود کیرم داشت میومد آبش ولی حدود ۲ دقیقه از کون یواش یواش کردم تا آبم اومد و ریختم همش را توش و بدون دستمال و با همون حالت کثیف کاری دوتایی کشیدیم بالا شلوار ها را و رفتیم داخل مجموعه و منتظر شدیم تا فائزه و نوید برگردن .چون طولانی شد ماجرا سعی میکنم بقیه اتفاقات را یه بار دیگه بنویسم .

نوشته: احمد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها