داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

هوس و بعدش نگاه و …

نگار هستم و 24 ساله. برای اولین باره که دارم خاطره مینویسم و سعی میکنم واسه دوستانی باشه که این روزا دنبال مردهایی خیلی بالاتر از سن خودشون هستن. تجربه ای که من کردم شاید خیلیاتون نداشته باشین و گول ظاهر موقر و متین طرف را بخورید. پشت این ظاهر نه علاقه ای هست و نه دوست داشتنی. فقط و فقط شما را وسیله ای میدونن واسه لذت بردن و در نهایت خالی کردن خودشون. کارهایی که من کردم را شاید بگین حماقت بوده اما بخاطر بچگی و شهوت بی حد خودم بود. نمیخوام فقط طرفم را مقصر بدونم چون انصافاً چیزهایی بهم گفت و یاد داد که الان تجربه فکری و جنسی یک زن 50 ساله را دارم. گرچه ممکنه طولانی و در چند قسمت بشه اما دوست دارم تا آخر بخونید و بعد قضاوت کنید. اولین باری که سکس کردن را دیدم کلاس اول دبستان بودم. شب از نیمه گذشته بود و خوابم نمیبرد. شاید از ذوق فردای اون شب بود که پدرم قول داده بود منو ببره و برام دوچرخه بخره. مادرم مخالف بود و میگفت دوچرخه برای دختر بچه ها تو این جامعه مناسب نیست . منم نه سر از جامعه در میاوردم و نه از مناسب بودن. فقط دوچرخه میخواستم. از صدای نفس زدن پدرم و ناله مادرم ترسیده بودم. اتاق من کنار اتاقشون بود و کافی بود کنار در وایسم تا داخل را ببینم. از لای در داخل اتاق را که نگاه کردم پدرم لب تخت نشسته بود و مادرم جلوش رو زمین و داشت آلتشو میخورد. نفسم بند اومده بود و دیدن آلت پدرم منو به هیجان آورده بود. چند ماه قبلش کسرا پسر عمه ام که هشت سال از من بزرگتر بود منو تو زیر پله ها برده بود و با آلتش بازی کرده بودم و خیلی خوشم اومده بود. اونم به کونم دست میکشید و اگر عمه ام سر نرسیده بود شاید میشد برای اون هم از این کارها بکنم. چنان محو تماشا بودم که وقتی مادرم بلند شد و رفت روی شکم بابام نشست دیدن فرو رفتن اون آلت که اندازه بزرگی داشت به میون پاهای مامانم منو به تعجب و حتی ترس انداخت.
بی سر و صدا رفتم تو اتاق و در را بستم و خوابیدم تو رختخواب. چند ماه بعد فهمیدم اسم اون وسیله کیره و چطور توی کس جا میگیره و اگر کمک مرجان دختر خاله سلیطه ام نبود تا سالها جا شدن اون کیر میون پاهای مادرم واسم جای سوال بود. اون شب خودم را معاینه میکردم و با دست زدن به نازی خودم داشتم فکر میکردم که خوابم برد. فردای اون شب گرچه دوچرخه را خریدیم اما تمام حواسم به پدرم بود و نمیدونستم چیز به اون بزرگی را کجا قایم کرده که از رو شلوارش معلوم نیست! تا مدتها شبها کشیک مامان و بابام را می کشیدم که باز هم تماشا کنم اما هر بار خوابم میبرد. کلاس دوم که رفتم با مرجان دختر خالم تو یک کلاس بودیم و همیشه ازش می پرسیدم و اون همه این چیزها را بلد بود. برام تعریف کردنش لذت بخش بود و حس مور مور خاصی بهم میداد. دوسال گذشته بود و دیگه زیاد به این چیزها فکر نمیکردم تا کلاس سوم معلمی داشتیم بنام خانم خطیبی. سر کلاسهاش همیشه از اینکه ما دیگه بزرگ شدیم و باید تو رابطه با جنس مخالف مواظب باشیم و نماز بخونیم میگفت. همین حرفهاش برام تحریک کننده بود و فهمیده بودم اندام دخترها واسه آقایون تحریک کننده هست و حس خوبی بهم میداد. از همون سال دلم میخواست با مردهای بزرگ باشم و براشون طنازی کنم و دلشون را ببرم. دوست داشتم روی پاهای مردهای بزرگتر از خودم بشینم و تو مهمونی های خانوادگی بخاطر بچه بودنم کسی شک نمیکرد که دارم لذت میبرم و اون حس مورمور شدن بهم انرژی میداد.حتی وقتی کسری به بهونه های مختلف میخواست بهم دست بزنه چندشم میشد و نمیذاشتم نزدیکم بشه. اما امان از وقتی که فرهاد شوهر نغمه دوست مامانم را میدیدم. مردی بود 35 ساله و خوش تیپ و خوشگل که حتی مامانم روش کراش داشت. از رفتارش و مالوندن خودش به فرهاد وقتی نغمه حواسش نبود اینو فهمیده بودم. اما آقا فرهاد خیلی آروم و متین بود. تازه کلاس پنجم رفته بودم و سینه هام کمی رشد کرده و تیز شده بود. از نظر بدنی هم نغمه بهم میگفت مانکن. خاله بهرخ بهم میگفت ناتالی و تا مدتها نمیدونستم یعنی چی. تا مامانم بهم گفت اسم یک هنرپیشه خارجیه که فیلم لئون را که دیدم متوجه شباهت هیکل و چهره ام با اون شدم. هر وقت ازم تعریف میکردن فقط آقا فرهاد را نگاه میکردم و می دیدم با لبخند زدن داره آتیش تو جونم میندازه. تولد یازده سالگیم بود و مثل همیشه فرهاد و نغمه حضور داشتن. کادوها را که باز کردم مثل همیشه تکراری بودن تا نوبت به کادو نغمه و فرهاد رسید. کادوشون را که باز کردم یک ایکس باکس بود و چنین کادویی اون موقع هم جدید بود و هم هر کسی نداشت. از ذوقم رفتم نغمه را بوسیدم و وقتی به فرهاد رسیدم بی اختیار نشستم روی پاش و دستمو انداختم دور گردنش و گونه اش را بوسیدم. کسی چیزی نگفت و من هم همونجا نشستم و از فرهاد خواستم بعد شام برام وصلش کنه. حس نشستن روی پای مردی به سن پدرم خیلی خوب بود و فرهاد در حالی که داشت با مادرم صحبت میکرد دستش را برده بود روی کمرم و خیلی آروم و بدون جلب نظر کمرم را میمالید و گاهی فشار آرومی میداد. هرچی از حس اون لحظه براتون بگم کمه و قشنگ تمام بدنم داغ شده بود و از قصد کونم را محکم روی رون پاش فشار میدادم. دلم میخواست ببینم مال اون هم بزرگ شده یا نه اما نمیشد دست بزنم چون همه میدیدن. حس میکردم داخل نانازم داره به تپش میفته و شقیقه هام داغی خاصی پیدا کرده بود. بعد چند دقیقه بلند شدم و وسایل را بردم تو اتاقم . دم در اتاق که رسیدم برگشتم و تو سالن فرهاد را دیدم که با چشم منو دنبال میکنه. طفلی تقصیری نداشت و بس که همه از هیکل و موهای بلند من تعریف کرده بودن اونو تحریک کرده بودن. الان این چیزها را میفهمم و اون روزها سر در نمیاوردم. تو اتاقم دستمو بردم و نانازم را که هنوز داغ بود دست زدم و دیدم شورتم کمی خیس شده. سریع بیرون اومدم و مرجان را صدا کردم. داخل که شد بهش گفتم و خندید و گفت: دختر، چیکار کردی با آقا فرهاد؟ طفلی بدجوری محو تو شده بود. گفتم: کسی چیزی نفهمید ؟ خندید و گفت: نه بابا! مشروب خوردن سرشون گرمه. حالا بزار ببینم تو شورتت چه خبره؟ دستشو برد و کشید رو نانازم و خندید و گفت: دخترمون بزرگ شده و خیس کرده! گفتم: یعنی چی؟ یعنی جیش کردم؟ زد تو سرم و گفت: نه دیوونه! یعنی اون بهشت تو آماده وروده ! بعد برام گفت و توضیح داد و همین توضیحات منو دیگه حسابی مشتاق فرهاد کرده بود. میدونستم اختلاف سنی خیلی زیادی داریم اما اون چهره و تیپ و هیکل منو پاک دیوونه کرده بود. لااقل 24 سال اختلاف سنی داشتیم و منم اون موقع چیزی از زندگی نمی فهمیدم. اما مرجان با اینکه همسن من بود میدونستم با یک پسر 22 ساله رفیقه و حتی میرفت خونشون و باهاش چه کارهایی میکرد. همه را برام تعریف کرده بود و به صورت تئوری همه چیزو یاد گرفته بودم. وقتی فرهاد اومد تو اتاقم که ایکس باکس را وصل کنه باز نشستم روی پاش و مرجان که از اتاق بیرون رفت در را بست. خیلی دلم میخواست کیرشو لمس کنم اما میترسیدم ازم دلخور بشه. وقتی کارش تموم شد و خواست بلند بشه از روی پاش بلند شدم و جوری دستشو به چاک کونم کشید و بلند شد که بی اختیار دستمو انداختم دور گردنشو کنار لبش را بوسیدم و گفتم: مرسی بابت کادو و راه اندازیش. دستش را انداخت دور کمرم و گفت: قابل نازنین خودمو نداشت و آروم لبمو بوسید. داغ شده بودم و فکرشو نمیکردم یک بوسه از لبم کامل شورتمو خیس کنه. در گوشم گفت: این بوسه از لبت بین خودمون میمونه!
اون شب برای اولین بار تو زندگیم به یاد فرهاد با خودم ور رفتم و ارضا شدم. حسی که برام چنان لذت بخش بود که از فردا شبش کار هر شبم شد. هر بار نغمه را میدیدم بهش حسودیم میشد که فرهاد باهاش عشق بازی میکنه. دو سال از اون شب که برای اولین بار با یاد فرهاد خودارضایی کردم گذشته بود و هر بار که میدیدمش ناخودآگاه آب ازم راه میفتاد. تو این دوسال هم مرجان لو رفته بود و کارشون به پزشک قانونی و شکایت از پسره رسید و گرچه خاله و شوهر خالم رضایت دادن تا جایی درز نکنه اما اوایل نمیذاشتن باهاش طرف صحبت بشم مگر اینکه بزرگتری کنارمون باشه. تو این دوسال هم فرهاد هر وقت تنها بودم و موقعیتش پیش میومد دستی بهم میکشید و فکر میکرد متوجه نمیشم. دیگه نشستن روی پاش برای پدر و مادرم هم عادی بود . نغمه هم می خندید و به حساب بچگیم میذاشت چون با بغل کردن و نشستن روی پای فرهاد مثلاً شوخی باهاش میکردم و بقیه به حساب دوست داشتن فرهاد میذاشتن. اواخر بهار بود و نزدیک امتحانات که یک روز عصر مادرم تلفنی صحبت میکرد. تو میون حرفهاش شنیدم که گفت: خوب فرهاد را بفرست از سر کارش بیاد دم خونه ما و تحویل بگیره. گوشم حسابی تیز بود و از مادرم پرسیدم : چی شده ؟ چیو تحویل بگیره؟ مادرم گفت: قهوه ساز مثل مال خودمون واسه نغمه گرفتم فرهاد میاد ببره. گفتم: پس کجاست؟ گفت: تو صندوق ماشینه اگر فرهاد اومد برو پایین و تحویلش بده شاید من حموم باشم.
ذوق زده شده بودم و رفتم تو اتاق و لباس جذبی پوشیدم که باسن و پاهام را بهتر نشون بده. تاپ لیمویی کوتاهم را هم پوشیدم جوری که شکم و نافم کاملاً بیرون بود. اون یک ساعت برام چند ساعت گذشت تا زنگ در خورد. مادرم تو حموم بود و داد زد برو سوییچ ماشین رو میز سالن هستش. در را باز کردم و تعارف کردم بیاد بالا. خدا خدا میکردم نیاد! تشکر کرد و گفت: ممنون نگار جان باید برم. نفهمیدم چطور به پارکینگ رسیدم. رفتم جلو و بغلش کردم و روبوسی کردیم. خندید و گفت: ماشالا دیگه قدت داره از من هم بزرگتر میشه! دستمو ول نکرد و رفتیم سمت ماشین. …

نوشته : نگار

ادامه دارد

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها