داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

نادر و نازنین 106

 دیگه اگه بخوام همه نوشته هامو بیارم خیلی شلوغ میشه ولی من هر کاری کردم تا حسش کنم تا بهش نشون بدم کنارشم ولی اون نخواست بهم بگه چشه .. این که نشد حرف که نازنین یا خوب خوبه یا بدبد .. و بعد یه لحظه بخواد به همه چی پشت پا بزنه .. اگه این طوره پس ادامه زندگی رو چه جوری باید سر کنه !یکی از جی میل های من در ششم ژانویه : یک روز گذشت ..از روزی که با هام قهر کردی …. مثل سالها گذشت .. تلخ و سرد .. یک روز گذشت روزی که مهربون ترین نازنین دنیا ازم دور شده و دل مهربونش آزرده شده .. دلم یه مرگ راحت می خواد … یعنی از وقتی که خواستم بمیرم تا لحظه پایان یک دقیقه هم نکشه ..اما حالادر این شرایط  اگه خیلی شانسی بخوابم وقتی که بیدارشم به یادم میاد که چقدر عذاب می کشم . ولی می خوام دیگه بیدار نشم . آدم وقتی که زندگیش مثل زندگی یک سگ ولگرد میشه و از همه طرف بهش سنگ میندازن تازه می فهمه که مرگ چقدر آرامبخشه .. میلیونها سال دنیا بدون من بوده ..ندونستم چه جوری و بعد از من هم خواهد بود و نمی دونم چه جوری !…تحمل ذره ذره آب شدن خیلی سخته . من از آغاز جوونی روز گار خوشی رو ندیدم جز یه مدت محدودی رو .. خیلی زود عاشق شدم . بعد هم اون مسائلی که منو ازعالی  درس خوندن  انداخت .. بعدش سربازی و …. فقط یکی دوسال زندگی درست داشتم . امروز صبح رفتم طرف محل بچگی هام . حال و هوای اون موقع به سرم زده بود . دلم می خواست اون جا رو یک بار دیگه ببینم .. بعضی خونه ها همون حالتو داشت اما اون خونه ای که من درش به دنیا اومده بودم آپار تمان شده بود . به همون اندازه که عاشق مردنم دلم می خواست بچه بشم .. بر گردم و از اول شروع کنم ..کوچه همون حال و هوا رو داشت .. چقدر خواب اون کوچه رو می بینم … دوچرخه ای که سوارش می شدم و می رفتم به یکی دو محل اون ور تر محله ای که روزی محل زندگی یهودیان بود … محله نتان یا هو ..می گفتن یهودی ها میگن خون مسلمونو خوردن ثواب داره و من از بچه یهودا می ترسیدم . اون تیر برق چوبی که من بغلش می کردم و ترانه های گوگوشو زیر لب زمزمه می کردم البته در چهار پنج سالگی شده بود یه تیر برق سنگی … کجا هستند اون بچه ها .. که تیله بازی و سنگ مر مر بازی و گردوبازی می کردند و من اجازه شو نداشتم از این بازی ها بکنم .. البته هفت سنگ و سک سک می کردم . دلم تنگ شده بود واسه اون روزا …. اون روزا وقتی دلی می گرفت خیلی زود دلتنگی ها تموم می شد …دلم می خواست به اون تیر برق تکیه می دادم … می رفتم به اون خونه … اون گرامافون قدیمی خاک خورده  با ترانه های صفحه ای رو می آوردم …کجایی عشقم …اون چیزی رو که می خواستم نتونستم پیدا کنم ولی بازم می گردم …تو که می دونی تا آخرین نفس تا وقتی که چشام به روی دنیا بازه دنبال تو می گرده تو رو فریاد می زنه … نازنین دوستت دارم … یادت باشه هنوز تو جنگل موندیم .. قصه من داره تموم میشه ولی قصه جنگل هنوز ادامه داره ..می تونی بقیه شو بنویسی … زیر گوشت می خونم که دیوونتم دوستت دارم عاشقتم ..می دونم که گوشاتم دیگه با هام قهره .. می دونم که اونم دیگه صدامو نمی شنوه ..تموم شد پیامم ..چشمم به پیام  دیگری هم در ششم ژانویه خورد که زیر اون نازنین دو سه خطی رو به عنوان جوابیه آورد .. دیگه اون لحظات به ذهنش رسید اینا رو بگه .. بعدا توجیهات دیگه ای هم می آورد .. و پیام دیگه من و بعدش جواب نازنین
نادر :
زندگی می خوام نصیبی ازش نمی برم حالا عکسشو می خوام خدا اونو هم به من نمیده . تا بمیرم و شاهد رنج تو نباشم . چقدر دلم می خواد سرم رو سینه ات باشه و بمیرم .. یا ازپشت پنجره آشپز خونه ات منو ببینی که دارم واست دست تکون میدم . به زحمت دقایقی رو خوابیدم .. اما هر بار که بیدار می شدم یادم میومد تو نیستی . یادم میومد بازم تنها خوابیدم . یادم میومد نازنینم تنهام گذاشته . هر بلایی سرم بیاری حقمه . چرا آدم باید قدر چیزاشو وقتی بدونه که داره اونو از دست میده . دیشب برای لحظاتی وارد تاپیک دل تنگت شده بودم .  می خواستم در همون کادر یه چیزی بسازم و در جا منتشر کنم . ناگهان چشام افتاد به متنی ساده که ……… گذاشته بود .. خوشبختی رو در این دونسته بود که آدم باید قدر چیزایی رو که داره بدونه …. آخ خدا … واسه یه لحظه حس کردم که انگار داره به من میگه … سرمومی کوبوندم به دیوار .. درد گرفت … زخمی شد ورم کرد … در حسرت لحظه های خوب با تو بودن موندم . همه دارن زندگی عادیشونو می کنن … حالا نازنین میگه چی شده .;!.. کسی دلش به حال من نمی سوزه …. حتی خدا … فراموش کرده که منم یک انسانم ..تو شده بودی همدم من … سنگ صبور من .. شریک من .. نازنین !اگه کسی منو می خواست این جور منو از خودش نمی روند .اما من مثل یک مرد رفتار کردم .. . اگه کسی منو بخواد این جور منو از خودش نمی رونه .. چرا حس می کنم بازم داره غروب میاد … چرا حس می کنم همه جا تیره و تار شده .. چرا حس می کنم حالا که از مردن نمی ترسم این قدر سخت میاد به سراغم . دستامو نمی گیری ; می ذاری دوباره زمین بخورم ; می ذاری بمیرم ; به خدا پشیمون میشی . می دونم دوستم داری ..می دونم دل مهربونت مرگ منو نمی خواد ..می دونم ..ولی بی تو هرگز نازنین …بی تو زندگی هرگز .. هر گز هر گز ! دوستت دارم .
نازنین : تو اشتباهت به قول خودت سماجته;.نادر من با تو مشکل ندارم;الان مشکلم با خودمه. اونروز که از اون بنده خدا با سنگهاش گفتی و زیبا و بودنو زشت شدنش دلم ه;ری ریخت. سادم افتاد همیشه از با خدا بودنش میگفتی;حالا اون شده اون منکه تو رو از اون دارم میگیرم; توجهتو میگیرم ; به گناه میندازمت و هزار تا چیز دیگه چه بلایی سر من و تو خواهد اومد. سزاوار خدا نیست . نادر من حماقت کردم ; میفهمی; عذابی که از بودن باهم دارم از نبودنت بیشتره. خیلی دلم گرفت نادر خیلی نادر اون زن تو مادر بچه هات کسی که روزی به قول خودت ونوست بوده حالا چی ;

بعد از این همه مدت و با هم خوابیدن تازه یادش اومد زن دارم .. شاید بی ربط هم نگفته باشه ولی من که از همون روز اول شرایط سخت همسرمو بهش گفته بودم و ارتباط خاص من با نازنین اولین ارتباط خاص من بعد از دو سال بود شاید راهمو اشتباه رفته باشم ولی من با همه تمایلات و هوسم .. اسیر و بنده هوس نبودم …. ادامه دارد … نویسده ..ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها