داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

ستایش جاوید 4

یکم خم شد و نگاه قشنگش رو به چشام دوخت و اصلا جای دیگه ای رو نگاه نمی کرد
. -ستایش ! مردمک چشات بزرگ شده . هییییی ; چشات داره برق میزنه . -مال تو هم همینطور
. (نمی دونم چه جوری شد که یهویی با ستایش اینهمه راحت شدم و انگاری چند ساله که
با هم دیگه دوستیم .)  در حین گفتن این حرفا کم کم داشت سرشو به سرم نزدیک تر میکرد
; نزدیک تر و نزدیک تر و دیگه چیزی نمونده بود که لبم به لبش بخوره که یهویی مامانم
درو باز کرد و ما خودمون رو گم کردیم ولی خدا رو شکر زود خودمون رو جمع و جور
کردیم . دارین چیکار میکنین ; /; هیچی از ستایش خانم دستمال خواستم و ایشون زحمت
کشیدن و از میز یه دستمال برداشتن و دادن به من ; چیز خاصی نبود .
منظورت از چیز خاصی نبود چیه ; /; هیچی مامان تو هم گیر دادی هااااااااا .
مامانم یه لبخند زد و گفت باشه . انگار یه چیزایی فهمیده بود خوب چیکار میشه کرد
حس مادرانه هست دیگه .  ستایش و من هر دو سرخ شده بودیم و از مادرم خجالت میکشیدیم
ولی خیلی ناراحت بودیم که نتونستیم کارمون رو انجام بدیم .  آهههههههه . مادرم
بعد از کمی سکوت به ستایش گفت : شما بفرمایین . خسته شدین ! من خودم پیشش
میمونم . -آقا جاوید به من لطف کردن و منو از دست اون نامردای بی همه چیز نجات دادن
; من چه جوری میتونم این محبت ایشون رو جبران کنم ; /; این حرفا چیه میزنین ; /; اگه
بیشتر از این بهش توجه و خدمت کنین ; دیگه ننر میشه .  ستایش خانم خندید و بعد از
کمی حرف زدن با مامانم ; یواشکی یه چشمکی بهم زد و گفت خداحافظ !  ببخشید که کنارتون
نموندم  آقا جاوید . خواهش میکنم این حرفا چیه ; بفرمایین شما هم خیلی خسته شدین
و به استراحت احتیاج دارین . خلاصه بعد از چند دقیقه ستایش رفت و من موندم و
مامانم و این سرم توی دستم و دست گچ گرفته ام . بعد از اون چند روز هم پدرم اومد و
پیشم وهمراهم شد و بعداز یه هفته گفتن میتونم مرخص بشم . این یه هفته برام مثل یه
سال گذشت و هر روز با این که ستایش میومد و بهم سر میزد ولی باز هم وقتی از کنارم
میرفت حس میکردم که چندین وقته که ندیدمش و دلم واسش تنگ میشد و میخواستم هر جوریه
دوباره ببینمش . راستش از اون روز به بعد توی بیمارستان اصلا موقعیت قبلی پیش
نیومد و نتونستیم به اون چیزی که میخواستیم برسیم . هزینه بیمارستان رو هم دادیم ;
این هزینه ها ارزشش رو داشت و نمی دونم اصلا این اتفاقا چه جوری افتاد ;. به نظر من
همشون کار سرنوشت بود تا من و ستایش با هم دوست بشیم و عاشق همدیگه بشیم . راستش
اصلا باورم نمیشد که با ستایش دوست شدم و اونم عاشقم شده . توی راه بی صبرانه منتظر
این بودم که برم و ستایش رو ببینم . ولی راستش زیاد سر و وضعم خوب نبود و خیلی درب
و داغون شده بودم . رسیدیم خونه و من رفتم توی اتاقم روی تخت دراز کشیدم و پدرم هم
باید برمیگشت سر کار و این چند روزه رو هم مرخصی گرفته بود . پدر من یک شبانه روز
در میون سر کاره و شب هایی که خونه نیست من و مامانم تنها هستیم . و اون روز هم
بابا توی خونه نبود . یه دو ساعتی گذشته بود که یهو صدای آیفون رو شنیدم و مامانم
گوشی رو برداشت و گفت: کیه ; /; بفرمائید تو . گفتم حتما یکی از فامیلا هست که برای
ملاقات اومدن ولی بعد از چند ثانیه صدای ستایش رو شنیدم که با مامانم سلام و احوال
پرسی میکرد ; یهو از جام پریدم و زود خودم رو جمع و جور کردم و شروع به آه و ناله
کردن کردم .  راستش میخواستم یکم خودم رو براش لوس کنم تا نازم رو بکشه و از اینجور
چیزا … . خلاصه بعد از دقایقی ستایش وارد اتاق شد و من در حالی که آخ و اوخ
میکردم بهش گفتم سلام . سلام . خوبین آقا جاوید ; /;  بله ; خیلی ممنون شما چطور ;/;
خوبین ; /; ای ; بد  نیستم . راستش مامانم که
به طرز رفتار ما از همون اول شک کرده بود و کم کم داشت میفهمید که ما هم دیگه رو
دوست داریم بهمون گفت برم براتون شربت بیارم . اینو گفت و رفت و من موندم و ستایش
راستش اتاق من توی طبقه بالای خونمونه و صدا هم کمتر به طبقه پائین میرسه . بعد از
چند ثانیه سکوت ستایش بهم گفت جاوید خوبی ; /; دلم برات تنگ شده بود ; عشق من کی خوب
میشی ; /; -نمیدونم ولی دکترا گفتن هنوز باید یه ; یه ماهی رو  صبر کنی تا گچ دستت
رو باز کنیم . اینجوری که بخاطر تو خودم رو به کتک دادم فکر نکنم حالا حالا ها
سالم بشو باشم و دیدم که ستایش با یه اخمی شدید و عصبانیت داره بهم نگاه میکنه و
فکر کنم الانه که بپره و حرصش رو خالی کنه . یهو ستایش بلند شد و اومد جلو گفتم یا
حضرت عباس کمکم کن الانه که پوستم رو بکنه البته به صورت مزاح اینو گفتم . ستایش
اومد و ایستاد کنارم و با دستش ..  ادامه دارد .. نویسنده.. جاوید

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها