داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دنیای لعنتی (1)

ساعت حدودای 5بود.دیشب دیر خوابیده بودم صبحم زود پاشده بودم.ساعت 5:30کلاس زبان داشتم با بی حالی و بی میلی تمام لباس پوشیدم و اماده شدم که برم.تو راه همش به این فکر میکردم که اگه معلم ازم پرسید چه جوری بپیچونمش.تو همین فکرا بودم که پسر عمه ام زنگ زد گوشی رو برداشتم و بعداز سلام احوال پرسی ازم پرسید تعطیلات کجا میخواین برین منم بهش گفتم نمیدونم ولی احتمالا بابام اینا میرن کلاردشت گفت پس هم مسیریم گفتم خب با بابام تماس بگیر روز و ساعت هماهنگ کنیم باهم بریم بعد پرسیدم گفتم دیگه کیا میان گفت احتمالا عمو حیدرت(که میشه دایی ارشام)(راستی ارشام اسم پسرعممه)گفتم اوکی پس اگه تونستی اونا رو هم راضی کن که بیان . بعدشم خداحافظی کردم و قطع کردم.خوشبختانه معلم ازم درسی نپرسید و بدون هیچ اعصاب خوردکنی کلاسم تموم شد.تو راه برگشت داشتم پیاده میومدم و هدفون تو گوشم بود و داشتم اهنگ گوش میکردم که یهو دیدم یه 206 زد به عقب یه پرادو.تو 206 تا 2پسر جوون بود و یه دخترهم راننده پرادو بود.با خودم گفتم اینو باش الانه که دختره خواهر ومادر پسرارو همینجا به فاک بده و یه خسارت درشت هم بگیره.یه خورده که به راهم ادامه دادم کاملا عکس تفکرم رخ داد دیدم که پسره داره هرچی فحش بلده داره نثار دختره و خانواده اش میکنه.با خودم گفتم ولش کن بابا اینا همین الان تصادف کردن داغن نمیفهمن چی کار دارن میکنن.تو همین فکرا بودم که دیدم 2تا پسره افتادن به جون دختره باهم دارن به دختر هرچی تکه و فحش میدن(یکی از پسرا از تو ماشین سرش رو بیرون اورده بود و فحش میداد).دختره بدبخت هم کم اوورده بود مردم تو خیابون طبق معمول دارن نگاه میکنن و پچ پچ.با خودم گفتم بزار برم جداشون کنم دختره گناه داره.رفتم سمتشون یه چند قدم مونده بود که بهشون برسم پسره یه نگاهی بمن اداخت و گفت:فرمایش؟؟گفتم هیچی فرمایشی ندارم فقط میخواستم بگم لازم به این همه فحش و فحش کاری نیست میشه با صحبت هم حلش کرد گفت این دیگه تشخیصش با ماست و تو گه نخور گفتم مودب باش گفت اگه نباشم چی میشه گفتم بزار با روش اسون حلش کنیم گفت مادر جنده برو پی کارت.یه لحظه از کوره در رفتم رفتم سمت پسره یه مشت کوبیدم تو شکمش بعد که دستش رو گرفت به دلش یه لگدزدم تو سفید رون پای چپش لگد و که زدم دیگه کف خیبون خوابید نمیدنست پاشو بگیره یا شکمشو.تا روبروم رو نگاه کردم پسر دومی جلوم سبز شد این یکی از اون پسر اولی درشت تر بود تا امدم به خودم بجنبم دیدم یه مشت زد تو صورتم (انصافا قوی بود )من پخش زمین شدم رفت سراغ دوستش من از فرصت استفاده کردم و سریع خودمو جمع و جور کردم و به سمتش حمله ور شدم یه لگد زدم تو پهلوش افتاد روزمین .من داشتم خون روی صورتم رو پاک میکردم.گوشه پیشونیم بخیه می خواست.یهو دیدم جفتشون به سمت من حمل ور شدن یکیشون من رو گرفت اون یکی هم مشت منم با ارنجم زدم تو شکم اونکه منو گرفته بود زدم بعدش که از دستش ازاد شدم یه مشت زدم تو دهن اون یکی بعدش مردم اومدن جدامون کردن(همه این اتفاقا در عرض ثانیه اتفاق افتاد)دو نفر که منو گرفته بودن بردن سمت ماشین دختره و به دختره گفتن از اینجا برین تا شر بخوابه.من و سوار ماشین دختره کردن و دختره راه افتاد.بععد دقیقه ازم پرسید حالتون خوبه گفتم بله فقط سرم چندتا بخیه می خواد بعد سریع منو رسوند به یه درمونگاه همون نزدیکیا.پرستار که داشت بخیه میزد و ضخمامو پانسمان میکرد فهمیدم دکتره چون هی راهنماییش میکرد.وضعم که بهتر شد تونستم درست حسابی نگاهش کنم.از این زنهایی بود که سنش حدود 40 میزد ولی چهره اش مثل یه دختره 25 ساله می مونه.قدش حدود 175 بود وآرایش نسبتا غلیظی داشت موهای مش شده که مدل و رنگش خیلی به صورت و ارایشش می اومد صورت گیرایی هم داشت.خودش رو معرفی کرد و گفت اسمش صدفه و از مشکلات زندگیش گفت.حدود 6 ماه پیش از شوهرش طلاق گرفته و یه دختر19ساله داره حالا هم شوهرش دادخواست داده که بچه رو ازش بگیره به خاطره همین موقع رانندگی اعصابش خورد بوده و تو فکر بوده که نزدیک بوده بزنه به یه عابر که یهو ترمز میکنه بعدش هم 206 از پشت میزنه بهش.گفت که روانشناسه و کارتشو داد بهم و کلی تشکر گفت اگه اونجا نبودی معلوم نبود حالا کارم با اون لاتا به کجا میکشید.از درمانگاه که امدیم گفت میرسونمتون من گفتم نه مزاحم نمیشم و یکلی از این حرفا که اخرش اینقدر اصرار کرد قبول کردم.تو اه گفت از خودت بگو گفتم نیما هستم دانشجوی رشته مکانیک دانشگاه علم و صنعت گفت همیشه اینقدر زود از کوره در میر یگفتم نه البته که نه!!فقط یه ایراد بدی که دارم اینه که یه خورده رو خانواده ام حساسم گفت چند سالته گفتم 21. شما؟
گفت چند حدس میزنی؟گفتم قیافتون 25 تا 30 میزنه ولی از نظر عقلانی حدود 40 میزنید گفت تقریبا نزدیک بود من 41 سالمه گفتم بابا من حدس میزدم 38 هم زیاد باشه گفت پس ازم یه چیزایی مونده با خودم گفتم یه چیزایی که هیچ تو اوضات از من هم بهتر!!! تو بقیه مسیر ساکت بودیم وقتی رسیدیم حدود ساعت 9 بو د وقتی وارد خونه شدم مامانم رو دیدیم که با حالتی آشفته و پریشون داره به من نگاه میکنه فهمیدم که گندزدم و امشب مراسم رو مخ رفتن داریم .وقتی صورت منو دید با همان حالت پریشان ازم پرسید چی شده منم گفتم با یکی از دوستام دعوام شده گفت چرا موبایلتو جواب نمیدی یادم افتاد که از وقتی که از کلاس اومدم گوشیم هنوز رو سایلنت (silent ) بوده. گفت فردابعد از ظهر می ریم کلاردشت.اولش خوشحال نشدم چون یه تعطیلات رسمی بود وطبق معمول جاده شلوغه ولی بعد با خودم گفتم یه 3ماهی میشه جایی نرفتم بمونم که چی بشه بازم همون زندگی خسته کننده همیشگی با همون مشکلات همیشگیش.رفتم پای لپ تاپم که چندتا فیلم بزارم دانلود شه چون با این تعطیلاتی که در پیشه همه جا شلوغه و باید خونه موند که چند قسمتش با مشروب خوردن کباب درست کردن اینا میگذره بعدشم این فیلما.خیلی بخوایم بریم بیرون 2 بار میشه اونم برای خرید مواد غذایی پس خودم رو برای یه مسافرت خسته کننده اماده کردم.تا چشم رو هم گذاشتم دیدم بعد از ظهر شده و داریم وسایل رو عقب ماشین میزاریم.ساعت حدود 5 بود.قرار شد از جاده شمشک بریم.تو جاده لواسون یه مقدار شلوغ بود .وقتی وارد جاده شمشک شدیم خبری نبود وقتی شمشک تموم شد وارد چالوس شدیم از همون که می ترسیدیم اتفاق افتاد. حدود 90 دقیقه تو ترافیک بودیم.تو این 90 دقیقه به زور100 متر رفته بودیم جلوتر که رفتیم فهمیدیم جاده یه طرفه بوده و بعد چندتا ماشین از روبه رو میان و باعث تصادف و گره خوردن مسیر شدن.حدود ساعت 12 رسیدیم.من که خسته بودم تا اینکه بار ها را از ماشین اووردیم بیرون رفتم خوابیدم.صبح با صدای عموم اینا و عمه م اینا از خواب پریدم .ساعت10:30 بود.یه ابی به دست و صورتم زدم و رفتم پایین.عموم و زنش وپسرش بودن وعمم و شوهرش و دخترش بودن.دختر عمم(سارا) یه 2 ماهی میشد که طلاق گرفته بود .خیلی داغون شده بود(همیشه یکی از ارزو هام قبل از اینکه عروسی کنه این بود که یه بار باهاش سکس کنم).همیشه تو مهمونی ها و مسافرتا اون جمع رو سرگرم میکرد(خیلی حراف بود ولی به قیافش نمیومد که خیلی حراف باشه چون صورت مظلومی داشت)قدش حدود168بود و موهاش مشکی بود لب و بینی زیبایی داشت.موهاش کوتاه بود که به صورتش می اومد.بعد از سلام احوال پرسی رفتم یه نیمرو زدم .یه ساعت بعد ارشام(پسر عمم برادر سارا)اومد.گفت که پدرزن زنش حالش خوب نبوده و زنش نیومده. یه یک ساعت ارشام گفت می خواد بره بیرون خرید کنه پرسید کسی باهاش میره هیچکس جواب مثبت نداد منم از خدا خواسته باهاش رفتم.ادم خوش مشربی بود یه 7 سالی از من بزرگتر بود ولی با این سنش خرج دوتا زندگی را می داد(هم زندگی خودش هم پدرو مادرش)ادم زرنگی بود.تو کار واردات قطعات کامپیوتر بود بعد از پایان دبیرستانش ترک تحصیل میکنه و میره سراغ کاسبی.اولش با یه مغازه که با دوستش اجاره میکنه شروع میکنه بعدش خودش گلیمش رو از میکشه بیرون و میشه اقای خودش.قبل از اینکه زن بگیره خیلی دوست دختر داشت یه چند باری هم باهم رفتیم سر قراراش.ویلا با شهر حدود 10 دقیقه با ماشین و البته بدون ترافیک فاصله داشت یه نیم ساعتی تو شلوغی های شهر بودیم وقتی داشتیم برمی گشتیم اراشام یکی از دوستاشو دید که که تو شهر پیتزا فروشی داشت .ما رو هم دعوت کرد قبل از اینکه بریم تهران بریم ببینیم شو اینا.اراشام گفت شب اگه برا شام بخوایم بیایم کی بیام خلوت تر باشه گفت 8 تا 8:30 شلوغ نیست خیلی.تو راه ازش پرسیدم مگه می خوای بری رستورانش گفت اگه بشه یه جوری بقیه رو پیچوند میرم. بعد گفت تو هم میای ؟گفتم بدم نمی یاد گفت چه جوری می خوای مامانت اینا رو بپیچونی گفتم چه طور مگه؟گفت نمی خوام یه لشکر ادم ببرم اونجا گفتم حالا یکاریش می کنیم دیگه گفت اون دیگه کاره خودتو .یه 5 دقیقه بعد گفتم یه فکری دارم گفت امیدوارم احمقانه نباشه!!گفتم نه نیست.گفت بگو گفتم تو به بهانه ی دیدین دوستت برو بیرون منم به بهانه ی پیاده رویو دیدن اطراف میام بیرون حالا یه چند دقیقه دیرتر زود تر من میام بیرو گفت پس یه چیزایی اون تو کار میکنه.وقتی رسیدیم چشم به سارا افتاد تا چند دقیقه هنگ بودمو داشتم مثل این اسکولا نگاش میکردم. یه تاپ قرمز بنتون پوشیده بود سوتین مشکیش از زیرش معلوم بود .هیچ وقت به این واضحی نتونسته بودم خیلی کوچیک بودن البته قابل پیش بینی بود ولی نه تا این حد. به 15 دقیقه نکشید که ارشام وساراو ارش(پسر عموم)طبقه بالا بساط مشرب رو راه انداختند.من چون نهار میرزا قاسمی بود نخوردم بماند که وودکای اصل نبود و همشون به اسهال افتادن.ساعت حدود 6:30 که حالشون خوب بودو دیگه مست نبودند.یه ساعت بعد ارشام گفت که میخواد بره بیرون پیش دوستش و برا شام نمیاد.من یک ربع زود تر از اون به بهانه ی حوصله سررفتن و پیاده روی 7:45 از خونه زدم بیرون.یه ربع بعد اونم اومد و باهم به سمت رستوران رفتیم.یه نیم ساعتی صحبت کردیم و کس شعر تحویل هم دادیم تا اراشام گفت شام به ما چی می خوای بدی نادر(دوستش)گفت الان با بهترین کارم میام خدمتتون.5 دقیقه بعد ارش از در ورودی اومد تو من اول تعجب کردم بعد یادم افتاد شام آش داشتیم و ارش هم آش دوست نداره .اراشام وقتی دیدش با صدایی نسبتا بلند گفت ریدم تو این شانس ما که تو کون سگه.ارش داشت میرفت سمت صندوق که سفارش بده که ما رو دید اومد نشست صندلی کنار من بعد پرسید پیاده روی خوش میگذره !؟ بعد یه نگاهی به ارشام کرد و گفت حال دوستت چطوره؟من شروع کردم به خالی بستن گفتم من داشتم میرفتم سمت شهر که بیام اینجا شام بخورم که ارشامو تو راه دیدم گفتش کجا داری میری گفتم میام اینجا برا شام اونم با من اومدش همین.قیافش یه حالتی بود که انگار قبول کرده.بعد از اینکه خالی بندیهای من رو شنید رفت دست شویی.ارشام گفت چرا دروغ گفتی گفتم اگه راستشو مفهمید ناراحت می شد که چرا بهش نگفتیم.حالا برو پیش دوستت یه جوری بپیچونش که فعلا نیاد این طرفا گفت اخه بهش چی بگم؟گفتم بگو این از دوستای منهیه خورده عصبی و بد دهنه و به همه چی گیر میده نیا این طرفا ممکنه بهت چیزی بگه که باعث بی احترامی یا اختلافی چیزی بشه.گفت باشه.وقتی ارشام رفت ارش اومد گفت ارشام کجا رفت؟گفتم فکر کنم شماره مارو خوندن رفت سفارشا رو بگیره.خوشبختانه ارشام با سفارشا اومد. دوتا پیتزا و یک بسته سوخاری3تیکه بود.من برای اینکه زودتر بریم و ارش نره سفارش بده گفتم من خیلی گرسنه ام نیست من سوخاری رو میخورم اول ارش مخالفت کرد ولی وقتی شلوغی رستوران رو دید قبول کرد.وقتی غذا تموم شد ارش گفت بریم بستنی کاکا یه بستنی بزنیم من که هنوز سیر نشده بودم گفتم باشه ارشام هم قبول کرد.ساعت حدود9:30 بود که رسیدیم جلو کاکا بستنی ها رو گرفتیم و روی سکوی جلوی کاکا نشستیم وشروع کردیم به خوردن .دو تا دخترچندتا سکو اونطرف تر نشسته بودن و با هم حرف میزدن.خیلی جذاب بودن هر کی رد می شد چپ چپ نگاشون میکرد دو سه تا پسر رفتن سمتشون که سر صحبت باز کنن ولی موفق نبودن.دختر اولی قدش حدود 175 بود با مواهای قهوه ای سوخته که لخت بود و به طرز زیبایی بالای سرش بسته شده بوده یه مانتوی تنگ سفید رنگ با شلوار جین ابی روشن و کفش پاشنه بلند که 7سانتی میشد از صورتش چیزی معلوم نبود.از دختر دومی چیزی معلوم نبود چون اونطرف دختر اولی نشسته بود .ارشام گفت هر کی بتونه مخ همچین تیکه هایی رو بزنه پیش من جایزه داره گفتم چرا خودت نمیری گفت من دیگه زن گرفتم سر به راه شدم.یه نگاهی به ارش انداختم گفتم توکه زن نگرفتی جدیدا؟!گفت خوشبختانه نه ولی میترسم صاحب داشته باشن گفتم جایزش چیه؟ارشام گفت 4ساعت موتور چهار چرخ براش اجاره میکنم گفتم نه کارتینگ نمک ابرود گفت پس دو تا شماره باید بیاری گفتم اوکی رفتم سه تا بستنی خریدم رفتم سمتشون گفتم می تونم بشینم جوابمو ندادند با پر رویی تمام نشستم دختر دومی گفت کی به شما گفت بشینید گفتم ببخشید مزاخمتون شدم اگه میشه یه چند لحظه باهاتون صحبت کنم. با میلی تمام گقتن بفرمایید.اول بستنی تعارف کردم که قبول نکردن بعد با هزار شوخی و اصرار برداشتن(رسما کونم پاره شد) خودمو معرفی کردمو دستمو دراز کردم دختر دومی با اکراه دست و گفت اسمش نداست دختر اولی با میل بیشتری دست و گفت اسمش مریمه.ندا گفت میگی برا چی اومدی یا نه!! (با خودم گفتم چه گهی خوردیما!!!)گفتم بازم ببخشید مزاحمتون شدم بزارین باهتون رو راست باشم.من و اون دوستم اونجا(ارش) از شما خوشمون اومده ؟چشماشون 10 تا شد انگار سرب داغ ریختن روشون ندا گفت برو تا زنگ نزدم به پلیس گفتم منظور خاصی ندارم فقط نظرتون رو بگید مریم یه اخم خوشگل کرد و گفت خیلی پرویید!!.من گفتم ایا اففتخار میدین؟…ندا گفت تو خیلی اوسکول تشریف داری و مارو هم اوسکول فرض کردی. ندا گفت من رفتم با لحنی جدی گفتم اگه میشه چند دقیقه صبر کنین گفت که چی بشه گفتم فقط یه لحظه!! گفت باشه گفتم فقط یه ساعت اگه مورد پسندتون نبود می تونید برید ندا گفت مگه می خوایم ماشین تست کنیم؟؟ گفتم معلومه که نه!!مریم گفت ما الان کار داریم باید بریم ولی شمارمنو میدیم (فکر نمی کردم اینقد خر تشریف داشته باشن که زود به بقیه اطمینان کنن بقیه کسشعرهای منو باور کنن) مریم شمارشو داد یه تک زدم گوشیش زنگ خورد به ندا گفتم شما افتخار میدین گفت من شمارمو به هر غریبه ای تو خیابون که نمیدم مریم اشاره کرد که اون با من … بعد بهشون گفتم اگ میشه یه خورده بیشتر وایسین تا با هم اشنا بشیم بعد گفتم دوستم میتونه به ما ملحق شه ؟ گفتن باشه (یکم نگران بودم نکنه ارش بیاد با مریم گرم بگیره چون مریم هم اخلاقش بهتر و هم از نظر قد و جذابیت از ندا سرتر بود )بعدش به ارش اس ام اس دادم قد کوتاهه از توخوشش امده فقط خراب نکن!! ارش اومدو سلام کردو خودش رو معرفی کرد بعدش یکم باهاشون گرم گرفتیمو خندوندمشون تا یخشون اب شه.دیدم دیگه ساعت 10:5 باید میرفتم خونه دیگه تا همین الان 10 بار بهمون زنگ زده بودن که کجایین!!.خداحافظی کردیمو من رفتم سمت ارشام .ارشام گفت میبینم شاگرد رو دست استاد بلند شده!!گفتم لطف دارین.بریم که دیره!! ارش گفت نمی خوای بگی چه جوری راضیشون کردی گفتم تو راه میگم ولی رفتم تو ماشین ارشام نشستم چون نمی خواستم توضیح بدم ارش با حالتی اعتراضی گفت چرا رفتی اونطرف منم گفتم به هرحال کلاس BMW X6 از سانتافه تو بالاتره دیگه گفت باشه دیگه یکی طلبت!!! فکر کنم یه خورده ناراحت شد ولی از این بی جنبه ها نبود که به دل بگیره.ارشام یه نگاهی به من کرد و گفت پس اینطور!! تو راه دیدم خیلی ناراحته رسیدم چیزی شده گفت نه . یه خورده که اصرار کردم گفتش اونموقع که من پیش مریم و ندا بودم زنش زنگ میزنه بهش میگه که تو جواب MRI باباش گفته شده که یه تومور تو سرشه بدخیم هم هست و باید بستری بشه اگه زنگ زدی من خونه نبودم من یا بیمارستانم یا خونه مامانم اینا.حالا فهمیدم چرا ارشام ازم نپرسید چه جوری مخه دخترا رو زدم یا حرفی از شرط بندی نزد! گفت این حرفهایی که زدم و به هیچکس نگو .تو راه ساکت بودیم با خودم فکر میکردم عجب روزگاریه ادم از یه ثانیه بعدش هم خبر نداره.هدف ما از زندگی کردن چیه برای چی بوجود امدیم؟دنیا به کدوم سمت میره؟همه این فکرا از تو سرم می گذشت و همش دنبال یه جواب میگشتم…تو همین فکرا بودم که یه اس ام اس اومد برام بازش کرد دیدم مریم شماره ندا رو برام فرستاده. حدود ساعت 10:35 دقیقه رسیدیم ویلا.ارشام تا اومدیم رفت گرفت خوابید بقیه تو بالکن نشسته بودن حرف میزدن عمم ازم پرسید جا بودید تا الان ؟همون داستانی رو که برا ارش تعریف کردم رو برا اونا گفتم به علاوه قسمت بستنی خوردن.یه خورده داد و بیداد کردن که چرا مارو هم نبردین بستنی بخوریمو از این حرفا!! فردا بعد از ظهر دیدم ارش کنار استخر خوابیده بود رفتم کنارش نشستم گفتم مزاحم که نیستم گفت نه گفتم بابت دیروز ناراحتی گفت راستشو بگم؟ گقتم اره گفت ناراحت نیستم ولی همچین خوشحال هم نیستم به هرحال ما رو پیچوندی دیگه گفتم اخه مطمئن نبودم باور کنی نه اگه باور میکنی بگم؟راستشو میگم گفت باشه بگو منم شروع کردم به گفتن کل وقتی حرفم تموم شد گفت بیبن دو حالت داره یک تو منو خر فرض کردی وداری این چرندیاتو تحویلم میدی دوم اینکه توی کس مغز راست میگی و اون دخترای کس مغز تر از خودت هم گول تو رو خوردن گفتم یک کس مغز خودتی و دوم اینکه گزینه ی دو درست است گفت 5ثانیه وقت داری فرار کنی یا اینکه همین جا تو این استخر خفت می کنم تا این حرفشو شنیدم پاشدم که فرار کنم چون میدونستم ریه هام به گا خواهد رفت ولی دیگه دیر شده بود تا پاشدم با تمام سرعت فرار کنم تیشرتمو گرفت که صدای جر خوردنش تو محوطه پچید گفت وصیتی نداری قبل از اینکه به فاک بری گفتم فقط بزار گوشیم با شلوارمو بزارم یه گوشه تا خیس نشه تیشرتمو که حامله کردی گفت باشه ولی مواظب باش خودتو حامله نکنم گفتم گی نبودی که شدی گفت اخه تو پسر نیستی بعدش دست چپمو با قدرت (البته از من 6سال بزرگتر بود و بدنسازی کار میکرد) تمام گرفتو گفت شلوار و گوشیتو بزار رو صندلی منم هی طولش دادم تا یه موقعیتی پیش بیاد تا فرار کنم ولی همچین موقعیتی هیچ وقت پیش نیومد منو با تمام قدرت پرت کرد تو استخر خودشم پرید تو استخر با تمام قدرت داشتم شنا میکردم تا از دستش فرار کنم ولی باشیرجه ای که اون زد کل مسیریو که شنا کرده بودم رو اون تو 2ثانیه طی کرد ولی خوشبختانه هر وقت می خواست پامو بگیره با لگد هایی که میزدم تلاشش بی نتیجه می موند بلاخره تونستم خودمو از استخر بکشم بیرون دیگه هیچ نیرویی برام نمونده بود ولی باید فرار میکردم(همش به خودم فحش میدادم که چرا رفتم باهاش صحبت کردم!!!)با هرجور بدبختی و جون کندنی بود رفتم تو ویلا .دیگه تو ویلا کارم نداشت چون بقیه خوابیده بودن اگه بیدار می شدن خستک کسی که بیدارشون کرده رو پرچم میکردن!!!داشتم میرفتم طبقه بال تا لباسامو عوض کنم که سارا رو دیدم با تعجب نگام کرد چون سر و وضعم خیلی ظایع بود (فرض کنید یه نفر با یه تیشرت پاره خیس خالی و بدون شلوار جلوتون سبز شه!!) بعد پرسید چیزی شده؟ همون لحظه ارش با وضعی بدتر از من امد سمتمون گفتم نه یه گی تو استخر بهم حمله کرد که بم تجاوز کنه (همزمان به ارش که داشت به من فحش میداد اشاره کردم)سارا نمیدونست چی بگه فقط سرشو تکون داد و رفت بعد رو به ارش کردم وگفتم اتش بس!!گفت دارم برات!! ساعت حدودای 6:30 بود حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم یه زنگ به مریم بزنم.اول که زنگ زدم کسی برنداشت یه ربع صبر کردم بعد اس ام ا س دادم سلام چند دقیقه بعد جواب داد سلام گفتم زنگ بزنم گفت چند دقیقه دیگه خودم زنگ می زنم. یه 20 دقیقه صبر کردم تا بالاخره زنگ زد گفتم سلام حالت خوبه گفت خوبم بد نیستم(بابی حوصلگی گفت.فهمیدم یه چیزیش هست) گفتم حالت خوب نیستا صدات یه چیز دیگه میگه اول یه خورده مقاومت کرد که حرفی بزنه ولی بعدش یهو زد زیر گریه و گفت دادشم تهران تصادف کرده مامانم اینا رفتن تهران منو مجبور کردن بمونم تا کارای عقب افتاده ویلا رو انجام بدم.خیلی استرس دارم .نگران برادرم از طرفی هم تنهام گفتم دوستت ندا نمیتونه شب بیاد پیشت؟گفت به اون گفتم ولی رفته نمک ابرود خونه فامیلاشون شب دیر وقت میاد گفتم میخوای بیام پیشت گفت نه گفتم من مشکلی ندارم ولی اگه خودت راحت نیستی یه قضیه دیگس گفت اگه مزاحمتون نمیشم خوشحال میشم بیاین گفتم پس ادرسو برام بفرست چند دقیقه بعد ادرسو برام فرستاد. قضیه رو با ارش در میون گذاشتم و گفتم اگه ازم خبری نشد این ادرسه ویلاست.یه شلوار جین ابی روشن با یه تیشرت سفید و کتونی سفید پوشیدم بعدش به بهونه ی رفتن به کافینت از خونه زدم بیرون.تو راه که به سمت جاده اصلی میرفتم از یه نفر ادرسو پرسیدم گفت با ماشین 20 دقیقه راهه.کنار خیابون یه دربست گرفتم و رفتم سمت خونشون ساعت حدودا 7 .ایفونو زدم برداش گفت بله؟ گفتم نیما هستم. درو باز کرد وقتی داخل ویلا شدم یه خورده شوکه شدم چون از بیرون انقدر بزرگ به نظر نمیومد.حیات زیبایی بود کنار دیوار ها کاج کاشته بودن و تو باغچه همه نوع گلی بود ولی رزها با بنفشه ها از همه بیشتر بودن در کل قشنگ بود یه ویلای سه طبقه بود ولی از زباله های ساختمونی که گوشه کنار حیاط بود معلوم بود ساخت و سازش تازه تموم شده .یه بالکن نسبتا بزرگ در قسمتی که در ورودی ساختمون بود قرار داشت که از دوطرف راه پله داشت. نمای ساختمون سنگ مرمر کارشده بود و یه بالکن دیگه هم طبق دوم بود.یه چند قدمی مونده بود که در ورودی برسم که در باز شد و یه فرشته جلوی در ظاهر شد واقعا زیبا شده بود موهای براق و بلندی داشت تا نزدیك باسنش میرسید یه تاپ و دامن قرمز خوشرنگ تنش بود که به پوست برنزه شدش خیلی می اومد بعد از سلام و احوال پرسی گفت شربت میخوری گفتم حتما.داخل خون خوب طراحی شده بود از طرز قرار گرفتن مبلها تا تابلوهایی که به دیوار اویزون بود زیبایی خاصی به محیط خونه میداد.گفتم خونه قشنگی دادرین. دکوراسیونشم قشنگه.گفت لطف دارین دکوراسیونش کاره خودمه. گفتم از خودت بگو گفت 24 سالشه داره معماری دانشگاه تهران میخونه باباش تو کار ساخت و ساز و مامانش مختخصص پوسته.گفتم برا برادرت چه اتفاقی افتاده؟حالش خوبه؟گفت انگار تو لواسون داشته سر ساختمون می اومده که ماشینش جوش میاره و مجبور میشه کنار جاده وایسه.وقتی کنار ماشین داشته زنگ میزده که کمک بیاد یه پراید میزنه بهش.یکی از فامیلامون تو بیمارستان پیششه انگار پاش شکسته الانم تو اتاق عمله گفت حالا نوبت توئه گفتم نوبت چیه منه؟ گفت از خودت بگو گفتم بزار یه سوال ازت بپرسم همیشه اینقدر زود به غریبه ها اطمینان میکنی؟ گفت ما با یه نگاه طرفمو میشناسم گفتم خب از من چی دسگیرت شد؟ گفت یه پس حدودا 22 ساله که نسبتا پررو ولی مودب و این که مهربونم هست گفتم هرچی گفتی من برعکسشم گفت چشات یه چیز دیگه میگه.گفتم من پررو نیستم فقط یه خورده رکم .تو همین حرفا بودیم که موبایلش زنگ خورد فامیلاشون بودن چون داشت میپرسید حال داداشش چه جوریه و درباره ی عمل سوال میکرد.وقتی که تلفنش تموم شد گفت داداشش خوبه الانم تو بخشه.گفت استرسم تموم شد.گفتم به مامانت اینا زنگ نمی زنی تا از نگرانی در بیان گفت نه اونا خبر دارن.یکم دیگه حرف زدیم.ازش پرسیدم دوست پسر داری؟ گفت یه دو ماهی میشه زدن بهم انگار پسره رفته دنبال یکی دیگه و مریمو ول کرده. گفت من گرسنمه گفتم خوب این جمله چه معانی میتونه داشته باشه؟؟گفت یا باید یه چیزی درست کنی یا باید یری بیرون یه چیزی بگیری که فکر نکنم با این وضع شلوغی شهر تا فردا صبح برنمی گردی گفتم پس شما چه کار میکنی؟ گفت اگه بلد باشی جوجه کباب درست کنی من تو سیخ کردن می تونم کمک کنم گفتم مگه مواد جوجه میکس شده داری مگه؟گفت اره قرار بود شب درست کنیم که مامان اینا رفتن تهران. گفتم از بچگی همیشه فعالیتهای گروهی رو از همه چی بیشتر دوست داشتم!!گفت پس فکر کنم امشب اقای کون گشاد می خوان جوجه کباب سوخته بهمون بدن گفتم من همینشم تا حالا تو عمرم نکردم.اولین بارمه!!گفت ادم اگه گرسنه باشه سنگ هم میخوره گفتم جوجه من از سنگم بدمزه تره ولی چون گرسنه ای کاریش نمیشه کرد گفت حالا پا میشی کارتو بکنی یا نه!!گفتم باشه ولی اول باید یه زنگ بزنم گفت باشه زنگتم بزن ببینم بهونه ی دیگه ای نداری گفتم فعلا نه. مریم رفت تا جوجه ها رو اماده کنه یه زنگ زدم به مامانم گفتم چندتا از دوستای دبیرستانمو دیدم برا شام نمی یام . جوجه هه رو سیخ کردیم البته من سیخ کردم چون هر یه سیخ اون به اندازه 3تا سیخه من طول مکشید بعدشم مگه درست سیخ میکرد همش با یه تکون می افتاد!! موقع درست کرد شام به من با تعجب نگاه میکرد زیر چشمی نگاش کردم دامنش یه خورده باتر از زانوش بود.ساق های خوش فرمی داشت میخواستم همون موقع برم ترتیبشو بدم ولی حیف که نمیتونستم!! بالاخره یه جوجه ای درست کردیمو وقتی امتحان کرد دید بدم نشده گفت چون خوشمزست برات یه جایزه میارم گفتم حالا جایزه این حقیر چیه که جنگی رفت تو اتاق و یه شیشه شامپاین اورد گفتم اگه تو رستوران کار میکردم و همه یه همچین چیزی به من میدادن الان 3تا بارو داشتم.گفت حرف بسه که نوبت شکمه.گفتم شما مشرباتونو تو اتاق نگه میدارین؟گفت در واقع قایم میکنیم. اونجا یه جای مخفیه که هیچکس جز خونواده خدمون ازش خبر نداره.گفتم و من!! گفت تو اونجا برو اگه تونستی پیداش کن!!گفتم پس لازم شد بعد شام یه نگاهی بهش بندازم!!موقع شام حرفی زده نشد حدود 4 تا پیک شامپاین خورده بودیم من که دیگه مست شده بودم دیگه ادامه ندادم ولی مریم 7تا پیک خورد اگه یه پیک بیشتر میخورد یابد توالت فرنگی در اغوش میگرفت. من رفتم سمت اون اتاقه.وقتی داخل اتاق شدم هیچ چیز غیر عادی ندیدم یه خورده گشتم چیزی پیدا نکردم بیشتر از اینم حال نداشتم بگردم خیلی خسته بودم.(تو همه این مدت مریم رو صندلی نشسته بود و تیکه مینداخت البته اینقدر مست بود که خودش نصف حرفاشو نمی فهمید.یه تخت اونجا بود(خیلی چشمک میزد چون خیلی خسته بودم) که با کمدی که بقلش بود ست بود.پارکت به رنگ یه جور قهوه ای سوخته بود که کمد و تخت و کاغذ دیواری ها یه ست قهوه ای و کرم درست کرده بود. رو تخت لم دادم همینطور که تو حال و هوای خودم بودم مریم اومد به زور خودشو کنارم جا کرد.گفتن راحتی؟ حال میکنی؟گفت مگه چیه؟گفتم فکر کنم جا یه خورده تنگ باشه!!؟گففت ناراحتی می تونی بری ولی اینجا خونه ماست هر بخوام می خوابم.گفتم شما که خونتون ایقدر بزرگه صیاف گیر دادی به دو متر مربعی مه یه مست توش دراز کشیده.گفت ناراحتی برو یه جا دیگه بخواب گفتم من اگه حال داشتم میرفتم خونه گفت به این زودی ؟گفتم ببخشید مگه نشنیدین زنگ زدم گفتم دوست دبیرستانمو دیدم نگفتم که دیر وقت میام!!گفت حالا زنگ بزن بگو دیر وقت میری چون خیلی وقت بوده ندیده بودیشون گفتم بعد ببخشید نصفه شب من چه جوری باید برگردم خونه؟گفت خودم میرسونمت گفتم من اگه پیاده برم امنیت جانی بیشتری دارم!!گفت چه طور گفتم دوتا ادم مست بشینن پشت ماشین بعدشم اونکه از دومی مست تر بخواد تنهایی تا خونه رانندگی کنه گفت هیچی نمیشه.گفتم اصن قرار نیست من تا دیر وقت بمونم من نیم ساعت دیگه میرم گفت نامرد می خوای منو, یه دختره تنها رو شب تو خونه به این بزرگی بزاری بری.گفتم یه زنگ بزن ندا ببین کجاست؟گفت اون صدای منو بشنوه فکره بد میکنه.گفتم پس چه خاکی تو سرمون کنیم؟گفت چون ندا قراره ا داداشش بیان اینجا شب پیش من بمونن ,وقتی اومدن میگم تو رو هم بروسنه گفتم ببین الان باز فکر منحرف هم برای من درست کردی هم واسه ندا!!گفت واسه چی برا تو؟گفتم بردار ندا خانوم حالشون خوبه؟؟ گفت خیلی بی تربیتی اون زن داره.گفتم خب مگه مد زن دار دل نداره؟؟گفت خیلی دریده ای ؟گفتم فرض میکنیم اون اقی زن دار دل نداشته باش که البته داره میمونه یه چیزی اون فکر منحرف ندا !!گفت میگم تو شب اومدی, ترسیدم به تو زنگ زدم یه ساعت نمیشه اینجایی گفتم به هر الان باید یه زنگ بزنی یه خبر ازش بگیری. گفت من که گفتم زنگ نمی زنم .نمیگه این با کی مست کرده؟؟گفتم اگه پریبد که به احتمال زیاد نمی پرسه بگو خیلی نگران دادشم بودم برا اینکه از ذهنم بره بیرون مست کردم .گفت باشه.زنگ زد از ندا پرسید کی می سن اینجا گفتش دو سه ساعت دیگه بعد مریم به ندا گفت من می ترسم اگه زنگ بزنم نیما بیاد پیشم شما اخر شب میرسونینش؟ندا گفت نه زنگ نزن بهش تو که نمیشناسیش و از این حرفا که اخر مریم از کوره در رفت و گفت میرسونیش یا نه گفت باشه هر غلطی دلت میخواد بکن خونت پای خودت.وقتی تلفنو قطع کرد گفتم بابا این ازفکر انحرافی گذشته کارش فایده نداره گفت اینم حل شد حالا تو باید زنگ بزتی گفتم باشه کاریش نمیشه کرد دیگه.زنگ زدم گفتم دیر وقت میام یه اس ام اس هم به ارش زدم که همه چی روبراهه.رفتم تو اتاق مامانش اینا رو تخت دونفره اونجا دراز کشیدم داشتم راجع دانشگاهو درسا بدبختیام فکر میکردم که مریم یهو پرید روم گفتم تشک نیستا بدنه یه انسانه گفت ای انسان حوصلم سر رفته گفتم اولا این انسان اسم داره دوما من که پرستاره بچه نیستم!!گفت من هر جوری دلم بخواد هر کسی رو صدا میزنم گفتم مامان باباتم هرجور دلت بخواد صدا میزنی گفت نه.اونا رو تخم چشمم جا دارن گفتم تو خودت رو تُخم منم جا نداری گفت خیلی بی ادبی باید جریمه شی گفتم ببین من امدم پیشت باشم تنها نباشی ,اومدم یه خورده استراحت کنم اومدی یه کونی پرتاب کردی و ریدی به حالمون الانم منو به گا دادی می خوام استراحت کنم بابا.گفت فکر خوبیه الان به گات میدم گفتم عزیزم از داشته هات حرف بزن. گفت حالا حالیت میکنم .گفتم هر غلطی می خوای بکن. یه 30دقیقه ای گذشت دیگه چشمم گرم شده بود داشتم خدا رو شکر میکردم که از من گشید بیرون دیگه داشتم میرفتم که دیدم دستام داره تگون میخوره و به یه چیزی وصل میشه تا کاملا هوشیر شدم دیدم جنده خانم دستای منو باطناب بسته به میل های تخت .گفتم گروگان گرفتی. گفت نه اسیر گرفتم .گفتم انگار نمی خوای از ما بکشی بیرون ؟؟یکاری میکنی ادم به هیچکس دیگه کمک نکنه!!گفت اشتباه نکن تازه می خوام بکنم تو بعد یه قیچی از تو کشوی میز ارایش در اورد .گفت قراره جریمه بشی مگر اینکه معذرت خواهی کنی.گفتم اولا من کاره اشتباهی نکردم که بخوام معذرت خواهی کنم دوما اگه معذرت خواهی نکنم چه غلطی میکنی؟؟. گفت موهات چون بلندن لخت هم هستش خیلی بهت میاد ولی نمیدونم مدل مو کوتاه بهت میاد یا نه؟؟گفتم نمیشه خشکه حساب کرد؟گفت قیمتش یا معذرت خواهی یا کوتاه شدن موهات.گفتم نکن. من رو موهام خیلی حساسم.حتی ناظم دبرستانمم چهار پنج ماه یکبار گیر میداد بهم چون میدونست اگه زود تر بگه من تخمم حسابش نمیکنم وموهامو کوتاه نمیکنم.گفت من از ناظمتون پرجربزه ترم.گفتم اگه جای تو بودم همه چیزو بیخیال میشدم.گفت پس منتظر بشین.اومد سمتم داشت شروع میکرد که یه فکری به ذهنم رسید و گفتم اگه موهای منو کوتاه کنی هم لباسای من به فاک میره هم روتختی که زیرمه گفت فکر کنم راست میگی.رفت یه پارچه بیاره. منم از فرصت استفاده کردم و اینقدر تکون دادم دستمو تا گره طناب شل شد.وثتی امد یه پارچه نسبتا بزرگ اورد و انداخت روم که نه رو تخت بریزه نه رو لباسم.گفتم اگه اینکارو بکنی وقتی ازاد بشم حالتو میگیرم گفت فعلا که قدرت دسته منه داشت قیچی رو نزدیک موهام میکرد که با یه حرکت سریع دستمو ازاد کردمو قیچی رو ازش گرفتمو پرت کردم اون ور اتاق .سریع دست شو گرفتمو با طناب بستمش بعد گفتم حالا قدرت دست کیه؟گفت با من چی کار میخوای بکنی؟گفتم هیچی.همینجوری اینجا میمونی منم میرم بخوابم تا ندا بیاد منو برسونه در همین حال برادر دوستت بیاد بهت تجاوز کنه .در ضمن چون من خودم خیلی خستم بهت تجاوز نمیکنم و درضمن مطمئن نیستم که سالم یا نه؟گفت خفه شو.منم از تو هم سالم ترم گفتم معلومه تو اگه مشکل نداشتی اون همه مشروب نمی خوردی بعدشم در حالتی مستی بیای یک نفرو که اومده پیشت که یه موقع تنها نباشی رو اذیت کنی.رفتم رو مبل تو پذیرایی دراز کشیدم .5دقیقه بیشتر نگذشت که شرع کرد به داد و بیداد.رفتم پیشش گفتم چه مرگته گفت دستشویی دارم گفتم خب مگه my babyنبستی گفت جدی میگم گفتم حالا چه کار کنم؟؟گفت بازم کن قول میدم بیشتر از 5 دقیقه طول نکشه.بازش کرد رفت توالت من دوباره رفتم رو مبل یک نفره لم دادم .چشمام بسته بود ولی صداهای اطرافمو می شنیدم تو عالم خودم بودم که احساس کردم یکی بالا سرمه.تا چشمامو باز کردم مریم پرید تو بغلم.گفت راجع موهات و ناظمت راست گفتی گفتم تا حدودی.گفت ولی موهات خیلی بهت میاد گفتم به خوشگلی موهای تو که نمیشه!!گفت ازت ممنونم که اومدی.خیلی بهم خوش گذشت.تو خیلی مهروبونی.تو چشمای هم نگاه میکردم .صورت خیلی زیبایی داشت.اون طوری که رو من لم داده بود دامنش تا رونش اومده بود بالا و پاهای بی نظیرش معلوم بود.خیلی سخت بود که با شهوتم مقابله کنم ولی نمیتونستم مقاومت کنم.شهوتو تو چشمای هردو تامون موج میزد. همینطور که تو چشمای هم زل زده بودیم نمیدونم چی شد که یه دفعه لبام رولباش قفل شد.همزمان که زبونمو تو دهنش می چرخوندم دستمو برم زیر دامنش و با باسنش بازی می کردم اونم دستشو دو گردنم حلقه کرد .5دقیقه ای از هم لب گرفتیم.من تو همون حالت که تو بغلم بود بردمش تو اتاق مامانش اینا.رو تخت یکم دیگه از هم لب گرفتیم بعدش به حالت69 خوابدیم.همزمان تیشرتمو در اووردم.در حالس که اون داشت دکمه های شلوار جینمو باز میکرد من با یک حرکت دامن و شرتشو کشیدم پایین. دیدم برا در اوردن کیرم از تو شرتم مشکل داره یه خورده کمکش کردم.اول با زبونش کیرمو لمس کرد بعد یهو همشو کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن .انصافا خوب ساک میزد. یهو یه تکونی به خودش داد و وسط پاهاش رو چسبوند به صورتم.شرتش سفید بود که با سوتینش ست بود.من با یه دستم با باسنش بازی میکردم با دست دیگم با سینه هاش بازی میکردم و همزمان زبونمو رو کسش میکشیدم و با چوچولش بازی میکردم. تا یک ربع با ریتم خاصی کسشو خوردم تا اون اضا شد تمام ابش ریخت توصورتم.منم دیگه نزدیکه ارضا شدنم بود که از دهنش در اوردم و ازش پرسیدم کاندوم داری؟ رفت توی میز ارایش گشت و یه کاندوم اوورد.همینطور که داشت پوستشو باز میکرد و باظرافت خاصی اومد کشید روی کیرم .یه خورده با دهنش مرطوبش کرد.اومد جول پاهام .کیرمو با اب کسش لیزش کردم بعدش کیرمو از پشت رو کسش تنظیم کردم .بعد نشست روش.یه جیغ اروم کشید.یه خورده صبر کردم تا جا واز کنه بعدش یواش یواش شروع کردم به تلنبه زدن.داد زد گفت جر خوردم یواشتر.گفتم بابا بچه از تو رحم مادرش سریع تر حرکت میکنه میاد بیرون.نمیدونم یه لحظه چی شد که یاد تمام کرماش افتادم و اینکه چقدر اذیتم کرد منم برای انتقام گیری سرعتمو کمتر که هیچ بیشتر کردم حسابی جیغ و آه و نالش قاطی شد میدونستم خیلی داره درد میکشه به خاطره همین بعداز 5 دقیقه زجر دادنش دلم واسش سوختو اروم تر تلنبه زدم.دیگه دردش به لذت تبدیل شد و جیغ و اهش از روی لذت بود.چند دقیقه بعد دیدم اون ارضا شد منم داشتم ارضا میشدم که سرعتمو تا اونجایی که میتونستم بیشتر کردم.اون که دیگه حال نداشت فقط انرژی برا نفس کشیدن داشت منم ارضا شدم و کیرمو از کسش کشیدم بیرون.هر دوتامون دیگه حال نداشتیم همیطور خوابیدیم.یه نیم ساعتی تو همون حالت چرتمون برد .وقتی بیدار شدم فهمیدم چه گندی زدم کاندوم از نیم ساعت پیش رو کیرم مونده حالا مایعات اون تو تا حدی خشک شده بود و کیرمم که خوابیده خواستم درش بیارم که همچین دردی داشت که تاحالا تو عمرم تجربش نکرده بودم.گفتم وقتی رفتم حموم بهش اب میخوره راحت تر میشه درش اورد.توی حال و هوای خودم بودم که دیدم مریم بیدار شد .لبخند زیبایی زد و گفت خیلی ممنوع.خیلی حال داد.گفتم قابل نداره.ولی فکر کنم باید یه دوش بگریم به جای اینکه از هم تشکر کنیم چون هر لحظه ممکنه ندا بیاد.گفت منکه حال ندارم ولی اگه می خوای دوش بگیری تو اتاق اونوری حموم هستش.پرسیدم حوله اضافی داری گفت پشت در حموم هستش.رفتم سریع حموم کردمو وقتی اومدم بیرون دیدم میم اب میوه با یکم بیسکوییت و کیک اماده کرده.خودشم داشت خونه رو مرتب میکرد. منم دیدم گناه داره رفتم کمکش. ولی یه 30دقیقه بعد دیگه خونه مرتب شده بود.رفتم یه خورده اب میوه با کیک خوردم و انرژی گرفتم.ساعت حدودای 12 بود بهش گقتم یه زنگ به ندا اینا بزنه ببینه کجان.زنگ زد انگار یک ساعت دیگه میرسیدن.من رفتم رو مبل نشستمو تلویزیون دیدم.5 ذقیقه بعد مریم اومد کنارم نشستو سرشو گذاشت رو شونم.گفت نیما تا کی هستی؟گفتم احتمالا یا فردا شب یا فردا صبح راه می افتیم.گفت قبل از اینکه بری یه سر بهم بزن.گفتم حتما!! امر دیگه؟گفت نه.همین.داشتیم تلویزیون میدیم و همزمان با هم ور میرفتیم.تو دنیای خودمون بودیم که صدای زنگِ در امد رفتم درو باز کردم.فقط ندا بود دادش نیومده بود. ندا اومد داخل سلام کردیم بعد گفتش که برادرش یک ربع دیگه میاد,وقتی بیاد خودم میرسونمتون.وقتی برادرش اومد ندا رفت تا ماشینشو از تو پارکینگ بیاره بیرون تا برادرش جای اون پارک کنه.من و مریم داشتیم خداحافظی میکردیم. بازم ازم تشکر کرد که اومدم بعدش یه بوس کوچیک از اون لبهای خوشگلش گرفتمو رفتم.توی ماشین ساکت بودیم و حرفی نزدیم و وقتی هم که رسیدیم ازش تشکر کردمو رفت.خیلی اروم داخل ویلا شدم وقتی داخل اتاقم شدم یه نور گوشی معلوم بود.در رو بستم چراغ روشن کردم دیدم ارش بود .سلا م کردیمو بعد پرسید :خونه دوستات خوش گذشت ؟گفتم چه خوش گذشتنی اینقدر ازم کار کشیدند!!گفت اره ارواح عمت.از کمرت یا خودت؟!!گفتم شوخی نمیکنم.کارم شده بود ظرف شستن و غذا درست کردن و تلویزیون دیدن!!گفت عزیز من کم ببند همیشه ببند!!گفتم ارش حال ندارم برو!!گفت شانس اوردی خودمم خستم دیگه داشت خوابم می برد که اومدی.گفتم برو بزار هم من بخوابم هم خودت یه استراحتی به مغزت بده فردا همشو میگم.گفت من نه گوشام دارازه نه پشتش هم مخملی!!گفتم منم همچین فرضی نداشتم(با خودم گفتم اتفاقا همچین فرضی میکنم) فقط خستم. صبح ساعت 11 پاشدم.رفتم یه ابی به سر و صورتم زدم.دیدم از ارش و عموم اینا خبری نیست از مامانم پرسیدم که کجان.مامانم گفت که برا عموت یه سری کار پیش اومده بود مجبور شدن برن(ارش پیش باباش کار میکنه)خدا رو شکر کردم چون دیگه لازم نبود داستان سر هم کنم بعدش رفتم یه نیمرو زدم.صبحونم که تموم شد مامانم شروع کرد به گیر دادن و سینجین کردن که دیشب کجا بودی. منم گفتم چندتا از بچه ها رو دیدم که مجردی اومده بودن .شام رفتیم بیرون بعدش رفتیم لب ساحل به خاطره همین دیر شد.برادرم داشت به بابام گیر میداد که بریم ساحل .هرچی بابام گفت شلوغ و ترافیکه گوش نکرد.اخر سر قرار شد که بعد از نهار راه بیفتن .نهار که خوردیم عمم داشت میگفت که الان دو روزه اومدیم هیچ جا نرفتیم و از این حرفا که گفت ماهم میام دریا.هرچی سارا و ارشام گفتن شلوغه و فردا صبح میسین خونه که به خرجشون نرفت.ارشام نگران این بود که اگه مامانش اینا برن باید بره راننده اوناشه که نگرانیش به وقوع پیوست.ارشام یکلی التماس سارا کرد که ببرتشون که سارا قبول نمیکرد حتی پیشنهاد داد پول دستی بهش بده ولی بازم سارا زیر بار نرفت.سارا به ارشام گفت سوییچ ماشنتو بزار دم دست یه موقع لازم میشه بریم بیرون .ارشام گفت من ماشین به تو نمیدم.سارا گفت هیچی نمیشه خسیس.گفت اگه ماشین میخوای ماشین مامان اینا رو بردار مامان اینا با ماشین من میرن.گفت باشه.یه ساعت بعد نهار راه افتادن.مامانم هی اصرار کرد بیا منم گفتم من هم دیشب رفتم هم الان ترافیکه.(البته واقعا زیاد علاقه نداشتم که برم دریا.برم لب ساحلای کثیف بعدشم زن و مرد نمیتونن با خیال راحت برن تو دریا) منم هی برا اذیت کردنشون میگفتم فردا صبح می بینمتون یا یه موقع از گرسنگی و تشنگی تو جا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها