داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

خانومی سلام !

…ای وای بازم که داره بهار میاد . خانومی سلام . هر بار که از راه می رسی انگاری با خودت بهارو میاری . اصلا چی دارم میگم . تو که خودت بهاری . دیگه همه می دونن وقتی که از راه برسی چی میشه .. عین عروس خانوما میشی . یه عروس خاموم با کلی آقا دوماد . خیلی هم با شکوه میشی . مثل شکوه یک عروس و هزار دومادو نمیگم . تو حسابت جداست . دوست داری  واست چی بخونم . چی بنویسم . در گوشت چی بگم . دلت می خواد برات یه چیزای تازه ای بگم ;/; یه چیزای تازه ای بنویسم ..;/; خسته شدی از بس که اومدی و گفتم با بهار غنچه ها می شکفند وبستر طبیعت سبز می گردد ;/;  من که دروغ نمیگم ;/; مگه غیر اینه ;/; تو هم کارای تکراری می کنی . منم تکرارتو خیلی دوست دارم .. تو هم باید تکرار منو دوست داشته باشی . من ناز و عشوه هاتو دوست دارم . وقتی به تو می رسم مرگو حس نمی کنم . آبجی پاییزت با این که ظاهرا خیلی خوشگله ولی هر چی باشه بازم پاییزه . سنش بالاست . من با توست که تازگی و جوونی رو حس می کنم . وای دوباره اومدی و همه جا صحبت از توست . دلم می خواد بازم برم به کوه و صحرا به دشت و دمن به جنگل و دریا .. زیر آسمون خدا .. برم به بچگی هام . اون وقتا وقتی که از راه می رسیدی خورشید خانومتو یه جور دیگه ای می دیدم . آسمون آبی تو رو .. گلها و چمنهای سبز تورو . اون وقتا وقت داشتم که به ریشه چمنها ت هم نگاه کنم . خیلی دوستت دارم بهار جونم . من خود خواه نیستم . نمیگم فقط  منو دوست داشته باش . دلم می خواد همه رو دوست داشته باشی . همه ازت لذت ببرن . همه حس کنن  که خودشون یه بهار دیگه ان . از همه جا صدای ساز و آواز میاد . چقدر دلم می خواد از حال و هوای شهر برم به روستا .. اون آفتاب معتدل تورو رو زیر پوستم حسش کنم . پرنده های خدا رو ببینم که دارن با خس و خاشاک لونه می سازن .. یادم میاد پارسال هم یه اشاره ای به این خس و خاشاک کرده بودم . دلم می خواد رو چمنهای خیس دراز بکشم . بین آسمون آبی و زمین سبز قرار داشته باشم یه لباس قرمزم تنم باشه که از خودم دلخور نشم که یه وقتی به تیم محبوبم بی احترامی نکرده باشم .. چقدر دلم هوای آقا سگه ای رو کرده که بیست و خوردی سال پیش مرده . چقدر خوشش میومد رو سرش دست می کشیدم . چشاشو می بست .. -پسر این دم عیدی  اومدیم مهمونی تا از این آب و هوا لذت ببریم . پسر به سگ دست نزن نجسه .. ولی مگه من گوشم به این حرفا بدهکار بود . فقط اونو نبوسیدم . بیچاره سگ چه می دونه نجاست و پاکی چیه . اون فقط می دونه وفا چیه .. ما خودمون الان کلی بد تر از سگ داریم که نه تنها لباسای بلندشون نجسه بلکه روحشون هم نجسه .. وای مامان کاش اونا رو هم می دیدی .. ولی حالا می بینی می دونم که می بینی .. بگذریم بریم به بهار خانوم خودمون برسیم که اگه دست اینا بود تو رو هم می کردند توی شیشه و می گفتند پول بدین تا بهار خانومو نشونتون بدیم . چقدر دوست داشتم که آقا سگه دنبالم بدوه .. می دویدم و ازش فاصله می گرفتم . می دونستم که می خواد بذاره که من برنده شم . هوای منو داشت . طوری می دویدم که فکر می کرد که من سگ پام .. یه روزی دویدم و دویدم تا رسیدم کنار رود خونه . این پاپی معلوم نبود کجاست .. . رود خونه پر آب بود . همه جا بوی خانومی رو می داد . خانومی خوشگل ما . بوی عطر خودشو داده بود به طبیعت . نیازی نبود که واسه عطرش پول بدیم .. پاپی کجایی من ازت جلو زدم . ولش بالاخره پیداش میشه . به  روبروم نگاه می کردم . رود خونه و تخته سنگها چقدر خوشگل بودند . پرنده ها داشتند آواز می خوندند . فقط من بودم کنار رود خونه . البته اگه یک میلیون موجود ریز دیگه و جن و پری رو آدم حساب نکنیم .  مثلا مهمون بودم ولی هیشکی باهام نیومد بگردیم . یه لحظه سرمو بر گردوندم سمت راست . پاپی کنارم وایساده بود . یه سگ محلی درشت هیکل به رنگ نخودی . با یه مقداری حاشیه های سفید . -پاپی کی اومدی ;/; چه سریع و بی صدا قهرمان من . دستمو فرو بردم لای موهای تنش . بازم داشت خوابش می گرفت یه خورده سر و صدای خفیف هم می کرد . انگاری داشت ازم تشکر می کرد . بازیش گرفته بود . یه تیکه بیسکویت و شکلات همرام بود و یه شیرینی که کش رفته بودم که اگه پاپی همرام اومد بدم بهش . آخه دعوام می کردن می گفتن اینا رو بهش ندم . اینا مال مهموناست . دلم برای پاپی جونم می سوخت . مال من که نبود ولی خیلی دوستم داشت . همون یه بار که بهش غذا دادم باهام خوب شده بود .. خدای من چقدر همه جا آروم بود . رنگ آسمون آبی سیر سیر بود . از اون دور منو صدام می زدند . می خواستند برن یه خونه دیگه عید دیدنی .. من حوصله شو نداشتم . دلم می خواست بشینم و همین جوری به خورشید خانومم زل بزنم و به بهار زیبا . به شکوفه های سفید و صورتی روی درختا .. به عشقی که به شکلهای گوناگون می رفت که در وجودم شکل بگیره و رشد کنه .. خدایا چقدر زندگی زیباست .. نمی دونستم این آدم بزرگا چه جوری بزرگ شدند و من برای رسیدن به مر حله اونا باید از چه مراحلی بگذرم . چقدر این سکوتو دوست داشتم . فکر می کردم که این همه خوشگلی واسه منه . دارن به من لبخند می زنن . از همون موقع دلم می خواست هرچی رو که احساس می کنم بنویسم . نمی دونم چرا هر وقت آسمون و کوه و جنگل و جلگه و دشت و دمن و دریا رو که می دیدم حس می کردم واسه اولین باره که می بینمش . همه اینا رو در بهار تازه تر احساسش می کردم . واسه همین بود که زیبایی نشاط آور و شسته و رفته بهار رو بیشتر از زیبایی خاک گرفته پاییز دوست داشتم . بهار خانوم با خودش بوی زندگی می آورد . یه تفاوت بین بهار و پاییز و زیباییهاش در اینه که زیبایی های پاییز ممکنه آدم جوونو به سوی پیری بکشونه ولی یه آدم سن بالا با  بهاراحساس جوانی می کنه . -پاپی پاپی تو چقدر خوب و دوست داشتنی هستنی . همیشه دنبال من راه میفتی . خیلی دلم می خواست بدونم چشای درشتش بهم چی میگه . این طور به نظر میومد که داره مث آدم بزرگا فکر می کنه .. اون موقع این کتابو که حضرت سلیمون زبون حیووناتو می دونست خونده بودم . چی می شد منم زبون این پاپی گندهه یاهمون زبون بسته رو می فهمیدم . ولی حس می کردم که می تونم بفهمم . چون وقتی بچه های بی تربیت و بی ادب به طرفش سنگ مینداختند من همون سنگو به طرف اونا پرت می کرد م . با همون عقل بچگی خودم می خواستم بهشون بگم که شما هم واسم ارزش یه سگو دارین در رابطه با خودتون ولی برای من از سگ هم بد ترین . چون من به سگ سنگ نمی زنم .  آره دیگه وقتی آدم بی دلیل به یه سگ سنگ بزنه معلومه از اون سگ پایین تره .. حالا حسابشو بکن این روزا آدما به آدما سنگ می زنن . خیلی دلم می خواست پرنده هایی رو که آواز می خونن ببینم . صاحب خونه یه بچه گربه خیلی خوشگلی هم داشت . هر وقت این سگه رو از دور می دید قایم می شد . این آقا سگه هم با آدمای آشنا مهربون بود با غریبه های مهربون هم مهربون می شد ولی شغالها رو تیکه پاره می کرد . یه روزی این بچه گربه رو بغلش کرده رفتم طرف آقا سگه .. بیچاره گربه از بس میو میو یا مئو مئو می کرد حنجره اش گرفته بود با پنجه هاش دستمو زخمی کرده بود . اون سگه هم واق واق می کرد یه قدم میومد جلو دو قدم می رفت عقب .. خلاصه سرتونو درد نیارم در اون بهار زیبا من این سگ و گربه رو با هم آشتی دادم . اگه نگم  بینشون رفاقت به وجود آوردم اینو می تونم بگم که دیگه دشمنی با هم نداشتند . وقتی هم که استخون و ته مونده غذا می ریختم جلوشون کنار هم نوش جون می کردند فقط آخرای غذا که می شد یه کمی غر غر می کردند از این که چرا دو نفری دارن می خورن . از این به بعد من و سگ و گربه سه تایی می رفتیم بهار خانومو ببینیم . راستش وقتی برگشتیم خونه مون دلم به جای این که واسه فامیلامون تنگ شه واسه اون سگ و گربه تنگ می شد . نمی دونم چرا در دنیایی که سگ و گربه با هم رفیق میشن آدما هنوز با هم دشمنی می کنن . حالا دیگه اون دو تا حیوون زنده نیستند . خیلی وقته مرده ان . ولی من و بهار خانوم زنده ایم . می دونم اونم دلش واسه اونا تنگ شده .. شایدم دلش واسه من کوچولو هم تنگ شده باشه . ولی این خانومی که همون خانومی نیست . اینو قبل از این که من بگم ملا صدرا گفته . واقعا بچگی هم واسه خودش یه عالمی داشت . بالای درختای بلند این پرستو ها و یه سری پرنده های دیگه لونه می ساختند . اونا می ساختند و من کیف می کردم . روزایی که مهمون صاحب درخته بودم هرروز و هر ساعت می رفتم یه دیدی به این لونه ها می زدم که ببینم پیشرفت کار تا چه حده . نمی دونم چند تا دیگه از این بهار خانوما رو می تونم ببینم . یه بار که نه دوبارشو  از خونه ام دور بودم که بهش سلام دادم . یه بار دیگه که شکوفه های سفید رو بر سر عشقم نشوند تا اونو به آشیونه اش راهنمایی کنه .. .خانومی می دونی ما ازت چی هدیه می خوایم ;/; .. ازت می خواهیم که یه بهاری بیاری به سر زمین ما که هر چهار فصل سالو مثل خودت بهاری و خوشگل ببینیم . چی ;/; .. نخیر خانومی دلمونو نمی زنه و خسته هم نمیشیم . کیه که از طراوت و تازگی و بهار بودن و بهار داشتن و بهارانه خندیدن خسته شه . یه کاری کن این اجنه ها و شیاطین دست از سر ما وردارن و فرشته های سپید دلمونو به آفتاب گرم و طبیعت سبز خوش کنن . اصلا دل ما رو بهاری کن .. ممنونم خانوم خوشگله . واسه همینه که خیلی دوستت دارم . منو ببخش که اون قدیما در پاییز عاشق شدم . دست خودم نبود . چقدر صبر می کردم تا تو از راه برسی . ولی دست خودم بود و تا از راه رسیدی پرنده خوشبختی رو بردم به آشیونه اش . این یکی دیگه دست خودم بود . حالا دیگه زیاد وقت نمی کنم خودمو بسپارم به دست طبیعت قشنگت .. حالا  بیشتر از همین جا تصورشو می کنم . بهار جونم فقط یه دلخوری ازت دارم که چند سال پیش وقتی که داشتی می رفتی ندا جونو با خودت بردیش . هرچند می دونم اون حالا خندون خندونه ولی به گریه های ما نمی خنده . خانومی خیلی دوستت دارم . کیه که دوستت نداشته باشه . وقتی که میای دلم می خواد بیشتر بیدار باشم و بیشتر ببینمت . ولی تو همش می خوای خوابمون کنی . بوی بهار نارنج شمالتو دوست دارم . شکوفه های گیلاس خراسان و آذربایجانتو دوست دارم . صدای بلبلای همه جاتو دوست دارم . رقص چمنها ملودی رود خونه هاتو دوست دارم . نسیم ساخل دریای تو رو .. جایی که نوک قله سفید دل آسمون آبی رو می بوسه دوس دارم . بزرگی خدای تو رو دوست دارم . خانومی خیلی چیزا دارم که بنویسم ومی تونم بنویسم .. ازم دلخور نباش . این قدر بهم نگو بد نویس و مبتذل نویس . من دلخور میشم . به خدا دوستت دارم خانومی . بیا خانومی من ! دو تایی دستمونو بگیریم طرف آسمون و از خدا بخواهیم که یه کاری کنه من و تو همیشه باشیم . من نمیرم و دنیا همیشه بهاری باشه . چه حالی میده ! چی ;/; تا پاییز و زمستون و تابستونی نباشه خوشگلی تو معلوم نمیشه ;/; این جور که میگی نیست . اگه این طور بود که خدا به ما وعده بهشت بهاری رو نمی داد . آخ که چقدر دوستت دارم کاش می تونستم حالا هم مث اون وقتا برم کنار رود خونه ها باخودم این ترانه  خانوم رامشو زمزمه کنم .. رود خونه ها رود خونه ها منم می خوام راهی بشم برم به دریا برسم ماهی بشم .. ولی نه , کنار رود خونه اگه بمونم خوشگلیهای بیشتری رو می تونم ببینم . راحت تر می تونم عاشق بشم یا غاشق باشم . خانومی ! من باهات خدا حافظی نمی کنم . می خوام که سایه ات همیشه رو سر ما باشه . دلت با ما باشه . . یه دنیا بوسه سرخ نثار خانومی سبز خودم .. دوستت دارم بهار خانوم . شازده خانوم ! ملکه ای که هر گز به پیری نمی رسی . دوستت دارم خانومی رنگارنگ یکرنگ خودم . دوستت دارم .. دوستت دارم .. پایان .. نویسنده …. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها