سلام همه چی بر میگرده به ده سال پیش اون موقع ها راهنمایی بودم و تازه فرق کیر و کوس رو میتونستم بفهمم داخل روستامون و چن کوچه اون ور تر دختری به نام لیلا زندگی میکرد که چن سالی ازم بزرگتر بود و ترک تحصیل کرده بود او به شدت داغ و حشری بود یادمه اولین بار وقتی هفت هش سالم بود منو میبرد داخل انباری و لباسمو در می آورد و میگفت کیرتو بکن داخل کوسم و منم همین کارو میکردم بدون این که بفهمم‌چکار دارم میکنم فکر میکردم یه بازیه
خلاصه یه روز لیلا همه دخترای محله رو جمع کرد تا برن کنار رودخونه برای بازی کردن و از منم خواست تا باهاشون برم و همگی مشغول بازی کردن بودیم که لیلا گفتم بیایین یه بازی بکنیم ما دخترا مثلا شب شده و میریم میخوابیم و محسن هم آقا گرگه است و به اتاقمون حمله میکنه و ما رو میکنه در کمال ناباوری همه دخترا هم قبول کردن و رفتن واسه خوابیدن و منم پشت سرشون ب دهکده حمله کردم و با صحنه ای مواجه شدم که هنوزم فکر میکنم خواب دیدم پونزده بیست تا دختر از هفت تا پونزده ساله لخت شدن و خودشون رو زدن به خواب و منم بیرحمانه بهشون حمله کردم بعضی ها ممه نداشتن و بعضی هام تازه رشد کرده بود و سفته سفته بود و کوس های کوچولو بعضی ها تازه داشت موهاشون رشد میکرد شروع کردم به عشق و حال با یکی یکی شون کیر کوچولومو لای کوس و کونشون بازی میدادم الان سالها از اون خاطره میگذره و ما مهاجرت کردیم و هر وقت اون دخترا رو میبینم خودشون رو میزنن ب اون راه بجز لیلا که هنوزم دارم میکنمش
نوشته: محسن