داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

با ترانه

اصن نمیشناختمش اولا یه دختری بود که میومد با دختر خاله هام بازی میکرد و میرفت (البته فقط تو دهاتمون)
اصن تخمم نبود و نگاهشم نمیکردم
ولی لفظ مهربونش مدل نگاهاش مهربونی هاش با دختر خالم هی من رو جذب خودش میکرد مخصوصا اون دیالوگ همیشگیش که میگفت چخبر دکتر خلاصه گذشت و دختر خاله های من هم بزرگ شدن منم دیگه دانشگاهی شده بودمو کمتر دهات میومدم خلاصه عید شد اول تصمیم داشتم برم شمال ولی پشیمون شدم
بخاطر یک سری مسائل هم تهران تنها زندگی میکردم که چرا دروغ بگم با خانوادم نمیساختم…
خلاصه اومدم دهات و حتی خونه هم دوست نداشتم برم ولی رفتم و بلافاصله بخاطر اینکه با خانوادم دهن به دهن نشم خوابیدم.
فرداش تولد یکی از همون دختر خاله هام بود که ترانه باهاشون بازی میکرد منم لباس قشنگامو پوشیدم و با ماشین رفتم براش یه کادوی قشنگ خریدم و برشگتم دهات که برم تولدش.
جایی که خونه اونا بود خیلی ماشین رو نبود تصمیم گرفتم که با موتور برم که اونم ناصر برده بود (پسر خاله ی اسکلم)
پس مجبور شدم پیاد برم وسط راه بودم سرم تو گوشی بود که سر چار راه یه کس خوشگل بهم گفت چطوری کیان
پشمام ریخت ازش تشکر کردم و گفتم
شما؟
گفت یعنی الاغ تو منو نمیشناسی
گفتم اول یکم مودب باش حالا راهنمایی کن
گفت اگه الان بهت بگم چخبر دکتر یادت میاد
که با تعجب بهش گفتم ترانه تویی؟
گفت آره خودمم گفتم لعنتی بابا چقدر عوض شدی ۷.۸ ساله ندیدمت کجا داری میری حالا گفت اره دیگه دوتامون دانشجو شدیم بعدشم به من اعتراض نکن به دختر خاله هات که بزرگ شدن اعتراض کن اونم کادو دستش بود بهش گفتم توعم میری تولد نیلو گفت اره گفتم پس بیا باهم بریم اونم اوکی رو دادو رفتیم تو مسیر هی از خاطرات حرف میزدیم یه لحظه گفت بیا یه عکس باهم بگیریم منم قبول کردم بعد بهم گفت که ایدی پیجت رو بده ازش نپرسیدم چرا فقط دادم بعد رسیدیم به تولد اون جا دیگه انقدر محو دوستاش و نیلو شده بود که کامل من رو یادش رفت خلاصه تولد تموم شد زنگ زدم به ناصر گفتم با موتور بیا دنبالم کار دارم اومد دنبالم باهم رفتیم یه جایی از دهاتمون که اینترنت انتن میداد که دیدم علامت تگ شدن واسم اومده متوجه شدم که ترانه عکسمون رو استوری کرده و زیرش نوشته بعد ۷ سال
راستیتش از این کارش خوشم اومد و یه قلب واسش فرستادم
خلاصه دیگه روابطمون خیلی بهتر شده بود.
شده بود هفتم عید میخواستم با ناصر جمع کنم برم شمال که تصمیم گرفتم اول یه سر با ناصر برم سر خاک که دیدم دوتا از بچه شر های دهاتمون دارن ترانه رو اذیت میکنن و بهش تیکه میندازن در کسری از ثانیه با ناصر دوییدیم طرف ترانه و این دوتارو مثل سگ زدیم
اونا در رفتن ناصرم رفت دنبالشون موندیم من و ترانه نزدیکای غروب بود باهم نشستیم تو ماشین رفتیم طرفای یکی از کوهای دهاتمون ازش غروب افتاب معلوم بود تو راه همش دستم که رو دنده بود رو نوازش میکرد رسیدیم یه اهنگ آروم هم داشت میزد و تا من دستی ماشین رو خوابوندم لباش اومد رو لبام انگار منتظر همین لحظه بود تا من ماشین رو ترمز کنم بعدش دیدم داره ناله میکنه که دیگه نمیتونه باید باهام رابطه داشته باشه گفتم تو ماشین که نمیشه گفت برو خونه ما مامانم رفته شهر خرید
(اسم شهر نزدیک روستارو نمیگم)
از اون طرفم هی این ناصر کوس کش زنگ میزد بیچاره دوساعت دم آبادی با ساک چمدون وایساده بود که بریم شمال
منم بهش گفتم وایسا یه نیم ساعت دیگه میام…
رفتیم خونه ترانه اینا که سریع پرید بغلم و شروع کرد ازم لب گرفتن منم همراهیش میکردم دکمه های پالتوشو وحشیانه باز میکرد و بعد منو هول داد رو مبل در کسری از ثانیه کیرم راست شد و اومد رو کیرم نشست و خودشو رو کیرم تکون میداد.
بعد کمر بندم رو باز کرد خودش یه تف سر کیرم انداخت و کرد تو کونش
(معلوم بود اینکارس)
فقط گفت وقتی آبت داشت میومد بگو
منم دیگه آبم اومد سریع خودم رو جمع و جور کردم یه لب محکم ازش گرفتم و رفتم دنبال ناصر و رفتیم شمالو از اون جا به بعد کس کلک بازی های بیشترم شروع شد.
خدافظ.

نوشته: Kian

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها