اتاق قرمز (۱)

سلام داستان از تخیلات استفاده شده و واقعی نیست.شایدم هس ولی نیست

یه روز حوصلم خیلی سر رفته بود و مثل همیشه گوشی رو برداشتم و شروع کردم به گشت گذار داخل فضای مجازی.هیچ کدوم از دوستام انلاین نبودن و نیاز به هم صحبت داشتم تا سرم گرم بشه، برای همین وارد ربات ناشناس شدم و جست و جوی شانسی زدم
مشاهده پروفایل زدم دیدم که به یک پسر ۳۰ ساله که همشهری خودم هس وصل شدم. رو پروف عکس خودشو گذاشته بود قدش بلند با بدن عضله ای ولی چهره معمولی و ابرو و موی مشکی
اونم مشخصات پروفایل من رو دید و گفت چه کوچولویی واقعا ۱۷ سالته؟مشکلی نداری باهم صحبت کنیم یا میخوای با همسن های خودت حرف بزنی؟
گفتم که اره ۱۷ سالمه.نه چه مشکلی سن مهمه مگه؟
یه چند ساعتی باهم چت کردیم و راجب چیزای مختلف شروع کردیم به حرف زدن که یهو گفت قد و وزنت چنده؟گفتم 172 وزنم نمی دونم چطور مگه؟گفت هیچی همینطوری خواستم بدونم.قدت چه بلنده دختر قد بلند خوشم میاد،منم ازش پرسیدم قد خودت چنده و اونم‌گفت 188
خیلی یهویی ازم پرسید نظرت راجب بی دی اس ام چیه؟علاقه داری؟
منم نخواستم جوابشو بدم و یذره خجالت کشیدم و گفتم نمی دونم
ولی اون بحث ول نکرد و شروع کرد از علایقش بگه
گفتش که من از سلطه گر بودن و بانداژ کردن و نیپل پلی و تحقیرکلامی و فیزیکی و… خیلی خوشم میاد مثلا کل بدنتو مخصوصا سینه هاتو محکم با طناب ببندم آویزونت کنم از دیوار روی بدنت شمع بریزم و محکم به اندام های جنسیت اسپنک بزنم رو نوک سینه هات گیره بزنم
اینقدر گشادت کنم که دستم تا ساق بره داخلت،یه هفته چیزی جز سگ نباشی و از توی ظرف غذا بخوری و حتی دستشوییتم مثل سگا بکنی و یه کلمه هم جز واق کردن چیزی نگی و…
با حرفاش یه حس عجیبی درونم بیدار شد ترکیبی از ترس و و شهوت تقریبا از همه چی توی بی دی اس خوشش می آمد
بهش گفتم من مازوخیسمم در این حدم نیست و از تحقیر شدن اصلا خوشم نمیاد
بهم ویس داد خندید و گفت تو که نمیدونستی بی دی اس ام علاقه داری یا نه توله سگ،حالا سر این چیزا کنار میایم و لیمیت گذاری می کنیم،سایز سینه هات چنده؟در حدی هس اونجور که گفتم نمیتونم ببندمشون؟با خجالت گفتم آره میشه،با عصبانیت با ویس گفت توله سگ گفتم سایزشون چنده سوال می پرسم جوابمو درست بده
صدای خیلی کلفت و بمی هم داشت و یه چیزی توی درونم دلش می خواست که بزارم کنترلم کنه و ازش حساب ببرم بهش گفتم 70
گفت اندازش خوبه میشه باهاش کارایی که میخوام رو بکنم امروز تایمت آزاده؟عصری میتونی بیای بیرون؟میخوام دعوتت کنم خونم
اینکه اول کاری می خواست بکشونتم خونه بهم برخورد و هم می ترسیدم چون چیز زیادی ازش نمی دونستم حس کردم مثل جنده ها به نظر میام بهش گفتم نه بزار باهم یه مدت صحبت کنیم بعدش من قرار اول خونه نمیام بزار چند بار باهم بیرون بریم بیشتر اشنا شیم
بدون هیچ حرفی قبول کرد و گفت خب عکستو بده
من چون اعتماد نداشتم ازش ایدی گرفتم و پی وی زمان دار عکسمو فرستادم
تا منو دید گفت چه سفیدی تو،چشماتم خیلی درشت و قشنگه ولی موهاتو چرا کوتاه کردی؟
گفتم چطور مگه؟موی کوتاه خوشت نمیاد؟
گفت نه اتفاقا خیلی خوشم میاد بهت امده ولی دوست داشتم خودم بتراشمشون
گفتم با موهام شوخی نکن روشون حساسم
خلاصه دو سه روز گذشت و ما هر روز باهم صحبت میکردیم و اون طول این مدت از کارایی که می خواست باهام در آینده بکنه میگفت و منم با خیلی هاش اوکی نبودم بیشترشو گفتم نه و اونم باز مخالفتی نمی کرد
یه روز حدود ساعت ۱۲ پیام داد و گفت بسه دیگه به اندازه کافی اشنا شدی،کجا بیام تا یه ساعت دیگه دنبالت بریم بیرون یه دوری بزنیم و کافه ای جایی بشینیم و تا عصر بزارمت خونتون خانواده نگرانت نشن
حس کردم به اندازه کافی شناختمش و بهش لوکیشن دادم دو تا خیابون بالاتر خونمون و زود اماده شدم و رفتم اونجا رو صندلی ایستگاه اتوبوس نشستم تا بیاد
دیدم یه ماشین هیوندای سفید با شیشه ها دودی وایساد
شیشه رو کشید پایین و دیدم خودشه برام دست تکون داد منم رفت سمت ماشین سوار شدم و سلام کردم خجالت می کشیدم نگاش کنم مخصوصا توی چشماش همش اینور اونورو نگاه می کردم
اونم جواب سلامم رو داد و گفت خداروشکر شکل عکسات خوشگلی
ذوق کردم یه لبخند ریزی زدم
حرکت کرد و رفت یه جای خلوت و ایستاد قبل اینکه بگم چی شده یهو گردنمو محکم گرفت و سرمو چسبوند به شیشه ماشین و با لحن جدی و خشن گفت وقتی اربابت دعوتت میکنه خونش باید مثل سگ از خوشحالی دم تکون بدی و از ذوق له له بزنی بدویی بیای نه که ناز کنی و واق اضافه کنی،فکر کردی بخوام کاری باهات کنم الان نمی تونم بکنم؟
یهو اخلاقش 190 درجه تغییر کرد
تف کرد توی صورتم و با اون یکی دستش سیلی زد توی دو ور صورتمو و داد زد جوابمو بده
واقعا انگار داشتم خفه میشدم و نمیتونستم حرف بزنم رو دستش فقط چنگ مینداختم ولم کنه و از کمبود اکسیژن دهنم وا شده بود
گفت اگه فهمیدی زبونتو بیار بیرون،گردنتو که ول کردم زبونت بیرون بمونه تا مثل سگا نفس بکشی مگرنه عاقبت حرف گوش نکردنت پای خودته
گردنتو ول کرد و افتادم به سرفه و بی اراده به حرفش گوش دادم،نفسم که سر جا امد با چشمای بغض کرده نگاش کردم
هم ازین حسی که کارش بهم داد بدم می آمد هم خوشم می آمد و دلم می خواست
خیلی جدی گفت چیه؟ببین دستمو چکار کردی جای ناخونات مونده روی دستم چه سگ وحشی ای هستی تو،تقاص این زخما رو پس میدی
بغضم ترکید و با گریه و صدای خیلی آروم گفتم من وحشی ام یا تو
دوباره جدی شد و گفت چیزی گفتی؟
همه بدنم از ترس می لرزید و با جیغ گفتم هیچی و اصلا میخوام پیاده شم
دستگیره در رو هی محکم می کشیدم ولی درو قفل کرده بود
یهو دستشو کرد توی موهام و توی مشتش جاشون داد و محکم کشید سمتش
با موهام خودمم رفتم عقب و از کمر دراز شدم رو زانو هاش
صورتمو ناز کرد و گفت حالا قهر نکن دختر کوچولو از الان اینجوری میکنی بعدا میخوای چکار کنی
با اخم و گریه نگاش کردم گفتم مگه بعدا قراره چی بشه؟
گفت خودت می فهمی و انگشتاشو کشید روی لبام و کرد تو حلقم گفت بمک اروم شی دست منم تمیز شه
دوباره اراده خودمو از دست دادم من که اصلا می خواستم پیاده شم ولی شروع کردم به مکیدن انگشتاش و تا نصفه می کردم تو دهنم و مک می زدم مثل بچه ها که پستونک میخوره و یه جورایی هم ازین کار سیر نمی شدم
بعد چند دقیقه گفت بذار کمک کنم اینجور فایده نداره باید با انگشتام خودتو خفه کنی جوری بخوری که انگار داشتی از گشنگی می مردی
انگشتاشو تا ته کردم توی حلقم و نگه داشت،بهم حالت تهوع دس داد دست و پا زدم که دربیاره در اورد و انگشتای خیسشو کشید رو صورتم و دوباره کرد تا ته کرد توی دهنم و بعد چند بار عق زدن من ،شروع کرد تلمبه زدن با انگشتاش
تا ته میکرد توی دهنم و در می آورد قشنگ انگشتاشو توی گلوم حس میکردم انقدر این کارو انجام داد که بدن سر شد و انگار از حال رفته بودم
انگشتاشو در اورد و دوباره با صورت من خشکشون کرد
نگاه کرد توی چشمام و گفت برام واق بزن ببینم بلدی، از الان به بعد تا زمانی که من بگم یه کلمه بدونه واق هم از دهنت بیرون نمیاد فهمیدی؟گفتم بله دوباره محکم سیلی زد توی صورتم و گفت گفتم بدون واق کلمه ای از دهنت بیرون نیاد سگ احمق
هاپ هاپ چشم ارباب
زبونمم از دهنم انداختم بیرون و براش له له زدم برام ضعف کنه
گفت آفرین داری تربیت میشی سگ خوبی باشی
از رو زانوهاش بلندم کرد و دو دستی سرمو گرفت و محکم چسبوند به کیرش از رو شلوار
با لحن تندی گفت دنبال همینی سگ جنده؟کیر اربابتو میخوای؟به این سادگی تو دهن کثیفت نمی کنمش باید نشون بدی تشنه ی کیر منی
با این که بهش گفته بودم از تحقیر خوشم نمیاد ولی براش اهمیتی نداشت چشماش اینقدر ترسناک شده بود که میترسیدم جیکم در بیاد به نشانه ی تایید حرفاش یه واق زدم و از رو شلوار کیرشو لیس می زدم و می مکیدم
انقدر این کارو انجام دادم که شلوار لیش از آب دهن من خیس شده بود اونم موهای کوتاه منو به زور توی مشتش گیر انداخته بود و می کشید
بهم اجازه داد از تو شلوارش درش بیارم دکمه رو باز کردم و زیپشو کشیدم پایین کامل راست کرده بود انگار شرتش می خواست پاره بشه و از نظرم زیادی بزرگ بود و ترسیدم
اولین تجربم بود خیلی خجالت میکشیدم ولی ازون ور شدت هورنی بودنم رو خجالتم غلبه می کرد در حدی بود خیس شدن شورتمو حس می کردم
با موهام کلمو دوباره چسبوند به کیرش گفت زود باش سگ کوچولو با دندونت
شورتمو در بیار
از رو شرت از پایین کیرشو بوسه بوسه و مک زدم تا بالا و شورتشو با دندون گرفتم کشیدم سمت پایین
سرمو دو دستی گرفت و می کشید روی کیرش حتی دو سه بار تو چشمم رفت
چشمامو بسته بودم و تخم و کیرشو که رو صورتم می کشید و بهم فشارشون می داد حس می کردم
انگشتشو کرد تو دهنم فکمو باز کرد و کیرشو تا ته کرد توی حلقم و نگه داشت جوری که دماغم چسبیده بود به شکمش، می زدم رو پاش تا از دهنم در بیاره حالت تهوع بهم دست میداد
این کارو پشت سر هم ادامه می داد کل صورتم با تف خودم خیس شده بود و تو چشمام اشک جمع شده بود
دستشو گرفت زیر چونمو و سرمو داد بالا یه نگاه بهم کرد و گفت این قیافه و سر و وضعی هست که دوست دارم و دوباره کیرشو تا ته کرد توی دهنم و دماغمو گرفت نتونم نفس هم بکشم
ولم کرد و افتادم به سرفه و تند تند نفس می کشیدم
با عصبانیت نگام کرد و گفت کی بهت اجازه استراحت داد سگه کونی،بدو کارتو شروع کن می خوام تخمامو بخوری و برام ساک بزنی و فقط هم باید تا ته بکنی توی حلقت و در بیاری اگه کوچکترین درد یا دندون خوردنی حس کنم تنبیه میشی فهمیدی؟
هاپ هاپ چشم فهمیدم
کیرشو با دستم گرفتم اول از زیر تخمش لیس زدم تا سر کیرش،تخماشو کشیدم توی دهنم همه قسمتاشو مک زدم و به مک زدنم ادامه دادم تا رو کیرش تیکه تیکه کیرشو مکیدم تا بالا و سرشو یه مک زدم و تا ته کردمش توی دهنم تند تند شروع کردم به ساک زدن هر دفعه تا ته میکردم توی حلقم و در میاوردم
کلمو دو دستی گرفت و گفت انگار باید کمکت کنم بتنی اونجور که دوست دارم بخوری توله سگ
با دستاش به ساک زدنم سرعت می داد کیرش تا ته گلوم می رفت و در می آمد حدود یکساعتی ساک زدم که نزدیک ارضا شدنش شد کیرشو از دهنم در آورد و ریخت رو مو و سر و صورتم
یه خنده رضایتی کرد و گفت سگ خوبی بودی منم براش یه واق از رو خوشحالی زدم
خب حالا بیا اینجا یه چیزی رو نشونت بدم
یه هیجان و ترس خاصی درونم بود واسه ی چیزی که می خواست نشونم بده
یهو یه کیف از صندلی عقب ورداشت و یه دوربین که تو ماشین کار گذاشته بود رو در اورد وصل کرد به لب تاپ و فیلم ساک زدنمو نشون خودم داد
بهم با لحن تمسخر آمیزی گفت این سگ جنده ای که می بینی حتی تو خونمم نیومد ولی کیرمو تا ته کرد توی گلوش و مثل سگای گشنه می خورد الانم کم کم تبدیل به یه ابر جنده ی واقعیش می کنم به ارزوش برسه
سرجام خشکم زده بود از وحشت و نگرانی افتاده بودم به مِن مِن
نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم حتی حس گریه کردن هم نداشتم و بهت منو برداشته بود
نگام کرد خندید و گفت نترس پخشش نمی کنم این یه ضمانت نامس که همیشه یه سگ خوبی بمونی و خطایی نکنی،تا هر وقت من بخوام باید زیر من باشی و هرچی گفتم انجام بدی و هرجا گفتم باهام بیای فهمیدی؟
بغض گلومو دوباره گرفت و بی اراده سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم
انگار یکی منو از درون کشته بود همه چی برام سیاه شده بود نمیدونستم قراره چه بلاهایی سرم بیاره و منم از ترس فیلمم فقط باید بگم چشم و بازیچه ی دستش باشم…

ادامه در پارت های بعدی

نوشته: No

ادامه…

دکمه بازگشت به بالا