ستاره و بابک (۲)
…قسمت قبل
تو اولین داستان آشنایی خودم بابک بهتون گفتم و اینکه داستان به خاطر چند مدت پیش نوشته بودم از دستم در رفت
بریم برای داستان
بابک روی صندلی تو اشپز خونه نشسته بود و ما دوتا رو به روش جلو اپن روی صندلی معلوم بود ازش که یا ادم پر قدرت و با اعتماد با نفس فوق العاده زیاد دوستان دوست من شام چی میخورین اه چی بلدی هر چی شما اوردر بدین مثلا خورشت سبزی ای بابا این که شما برا من باید درس کنید اما باز چشم طول میکشه میخواین فردا که جمعه هست برا نهار درس کنم بلدی حتما بلدم که میگم تو همین کل کل کردنا زنگ خونش به صدا در اومد خوب کامی هم اومد کامی کی هس دوستم با هم زندگی میکنیم یه ادم ریلکس شلکس و ما زدیم زیر خنده کامی اومد تو یه پسر لاغر جنوبی با موهای جو گندمی بلند سلام به اقا کامی سنگ فروش با چی اومدی صبح ساعت هفت صبح شازده تصادف کرده ماشین نداره جفتشون زدن زیر خنده و کامی رفت تو اشپزخونه در گوش بابک حرف زد و اون با صدای بلند نه بابا راحت باش برو بکن بیا چند شات ویسکی بریز تا بزنیم و ما را دعوت کرد برا مشروب که دوست مریم گفت من که نمیخورم و من گفتم چندتا پیک باهاتون میخورم کامی شام چی درس کنم از تو اتاق اسنک و آورد و کامی دست صورتش شست اومد روی صندلی جلو ما تو اشپزخونه نشست و بابکم از تو بخچال یه شیشه ویسکی و کلی مزه چید بریز تا بزنیم کامی معلوم بود خوش مشرب بود و خودش مشغول مواد اولیه اسنک شد هم تو دلم به کامی فوش میدادم که نذاشت بابک جلوم بشینه هم برام جالب بود که با انرژی داشت کارشو میکرد پیک اول که زدیم تمام بدنم سوخت و مور مور شد اما بابک مثل اینکه اب میخورد به مریم گفت شراب هس ابجو هم هس که مریم گفت اگه شراب هس یه لیوان میخورم که از زیر میز یه شراب پاکتی شیر دار در اورد و یه پیک دسته دار برا مریم که شراب رسوم داره خوردنش و براش کلی شکلات پیک دوم و سوم و چهارم و من که احساس سر گیجه داشتم گفتم نمیخورم و اونا داشتن میزدن که مثل اینکه مسابقه باشه و بوی غذا کل خونه رو گرفته بود و با یه ماهی تابه اومد نشست و ساندویچ ساز زد تو برق جلو من یه چشمک زد که من که قند تو دلم اب شد وگفت چه خبر از دوس پسرت من گفتم که ندارم ای بابا مگه میشه یه نگاه به من کرد گفت برو تو اتاق یه تی شرت بپوش بیا اینجوری معذب نشستی و شال انداختی مثل پیر زنا رو شونت تازه فهمیدم حواسش به همه جا هست رفتم تو اتاق اما این همه گیج بودم صداش زدم کدوم بر دارم و لباس در اوردم و با یه سوتین مشکی وایساده بودم که یه رنگ انتخاب کنم دیدم پشت سرم یه صدا خیلی اروم گفت بیا اینو تازه خریدم و گذاشت تو دستم و من با یه اعصاب خوردی که اون تو این وضعیت من دید چررررررا اومدی تو خوب خودت صدام زدی نخوردمت که و رفت بیرون و چنان در پشت سرش بست که صداش بعضی وقتی تو گوشم هست و صدای غرغر کردنش میومد و رفتم دم در صداش زدم بابک و با یه لحن باحال و چشمهای عسلی خمار جون بیا و اومد یواش گذاشت رو هم تا اومدم حرف بزنم چنان لبی ازم گرفت که همونجا خودم خیس کردم چه بدن خوشگلی داری و دومین بوس کرد و با دست هلش دادم عقب که این کار من باعث عصبانیتش شد منو هل داد روی تخت …
نوشته: ستاره