خاطرات هنرستان (۱)

با سلام خدمت دوستان
من محمد هستم، داستانی که براتون می‌نویسم در مورد خاطرات دوران نوجوانی و دوره دبیرستان و کاملا واقعی.
حدود بیست سال پیش بود و من سال دوم هنرستان بودم،به شدت درونگرا بودم و برای من عملا فضایی برای هیچ نوع فعالیت به جز کار کردن وجود نداشت. در تقریبا یک سال قبل از این دورا من به بایسکشوال بودن خودم پی بردم اما به دلیل فضای بسته اون دوران طبیعتا امکان قوی تری برای گی بودن وجود داشت.
در همون دوره ها که تب خرید کامپیوتر در جامعه شدید شده بود، من با یک آقای میانسال به نام بهمن آشنا شدم که شغل فروش کامپیوتر و متعلقات را داشت. آدم قد کوتاه و لاغر اندامی بود. من قد بلندی داشتم و پاهایی حجیم اما کون کوچک،قیافه چندان جذابی نداشتم فقط پوستی سفید و بدن با مقدار مویی متوسط.
ما بارها با هم‌ سکس داشتیم هر دو هم تاپ بودیم هم بات.نوع سکس بستگی به هوس دو طرف داشت گاهی بهمن من رو میکرد گاهی من بهمن رو. شاید در آینده از اولین سکس هم براتون نوشتم اما این داستان در مورد نفر سوم و سکس تری سام ما هست.
ائون دوران ،دوره دبیرستان بچه های جذابی در مدارس مخصوصا هنرستان نبودند.همگی کاملا بالغ بودند تقریبا ریش داشتند و جذابیت زیادی وجود نداشت. بین همکلاسی‌های من یکی بود به نام حسین،قد کوتاهی نسبت به من داشت چاق بود و عینکی و بدون هیچ مویی روی صورت.
در اون دوران شوخی های جنسی خیلی بین همسالان من رواج داشت ،در حین یکی از این شوخی ها یک بار من یکی از سینه های حسین رو فشار دادم، باور نکردنی بود. دستم رو بطور کامل پر کرد و به شدت نرم و ژله ای، لباسی که پوشیده بود یک پیراهن نازک با رکابی بود که تمام جزئیات بدنش رو قابل لمس میکرد. بعد از لمس سینه حسین دستم رو کشیدم.حسی توان با شهوت و تعجب و حتی شرم داشتم، مثل این بود به به‌ سینه یک زن دست زدم. حسین متوجه نشد جون درگیر شوخی با من و دیگران بود.بعد از چند لحظه خودم رو جمع کردم و دوباره سینه حسین رو لمس کردم اما این دفعه به نیپل حست دست زدم، بسیار کوچک و نرم بود با نوک سفت.
نگاه من‌ به حسین عوض شد ،هر لحظه کون بزرگش رو زیر شلوار جین سرمه ای که همیشه می پوشید تصور میکردم، کاه و بیگاه باهاش شوخی میکردم اما نه بی ملاحظه، بعضی مواقع دستش رو میگرفتم ،به حدی نرم بود که حس لمس ژله رو تداعی میکرد. حسرت بوسیدن لبهای کوچک و برجسته حسین هر لحظه حال منو بهم می‌ریخت.
چند روز بعد از فرط شهوت به بهمن زنگ زدم و با هم قرار گذاشتیم. مغازه بهمن آخرین مغازه یک پاساژ خلوت بود. بیشتر فروشگاه های اون پاساژ عمده فروش بودن فقط بهمن بود که خدمات کامپیوتری و فروش نرم‌افزار داشت.
بعد از ظهر یه روز پاییزی بود، تقریبا هوا تاریک شده بود که رسیدم، بهمن وقتی منو دید خوشحال شد و با هم احوالپرسی كرديم.
بهمن: محمد خوبی چه خبر؟
-خوبم ممنون تو چه خبر؟
+: محمد امروز خیلی میخوام ،سوراخ کونم نبض میزنه
-:واقعا؟ منم شدیدا میخوام جرت بدم
+:بریم بالا دیگه تحمل ندارم
مغازه بهمن تقریبا کوچک بود .یک بالکن داشت که تقریبا تبديل به طبقه دوم شده بود، بهمن به عنوان انباری از بالکن استفاده می‌کرد، یک یخچال و مبل راحتی و میز اونجا بود که برای استراحت و سکس استفاده می‌شد.
باهم رفتیم بالا، از پشت بهمن رو بغل کردم و پشت گردنش رو بوسیدم بعد تمام گردنش رو لیسیدم.
صدای ناله کلفت مردونه فضا رو پر کرده بود. به سینه هاش چنگ زدم اما سینه بهمن کجا سینه حسین کجا.ناامید دستم رو برداشتم و در همون حالت کونش رو با دست راستم گرفتم و چنگ زدم. بهمن پیرهنش رو در آورد، بدن کم مویی داشت، با دیدن بدن لخت بهمن شروع کردم به لیسیدن کمر بهمن ، عاشق این کار بود.
تمام مدت هر لحظه رو با حسین شبیه سازی میکردم اما واقعیت با خیال من زمین تا آسمان فاصله داشت.
شلوار بهمن رو از پاهاش در آوردم، کون کوچک ولی برجسته و بدون مویی ای داشت. چند روز شهوت من باعث شد که من به شدت خشن باشم.انگ انگشت وسط دست راستم رو بدون هیچ روانکاری در کونش فرو کردم بدون فکر به اینکه چقدر میتونه اینکار دردناک باشه. ناله بهمن تبديل به فریاد شد اما مثل اینکه بهمن دست داشت. من منتظر بودم بهمن اعتراض کنه اما وقتی چیزی نشنیدم ناخواسته خشن تر شدم و انگشت رو به سمت بالا کشیدم بهمن بیشتر فریاد می‌کشید اما من توجهی نمی کردم.انقدر غرق در خیالاتی بودم که ناله ها و فریاد های بهمن را با صدای حسین می‌شنیدم تا اینکه بهمن با حالت درماندگی به من گفت محمد بسه
-: یعنی چی؟ هنوز دو تا دیگه مونده
+: تو رو خدا بکن
خندیدم و دو انگشت رو با سرعت جلو و عقب کردم. صدای بهمن‌ آروم شد، دیدم و کیرش رو گرفته و میخواد جق بزنه. با دست چپ زدم رو دستش، دستش رو کشید، تخم هاش رو از زیر گرفتم و فشار دادم. صدای بهمن عوض شد، فهمیدم ارضا شده و به شدت ضعیف.
به سمت کاناپه هدایتش کردم و تو حالت داگی روی مبل نشست میدونستم میلی به ادامه نداره اما اهمیتی نداشت.لباس هام رو در آوردم، کاندوم کشیدم ،کمی روان کننده زدم و بدون فکر کیرم رو در سوراخ کون بهمن فرو کردم.بهمن نعره کشید، از پشت سر موی بهمن رو گرفتم سرش رو کشیدم به سمت خودم و با دست جلوی دهنش رو گرفتم. صدای بهمن‌ قطع نمی شد و من با شدت میکردم، بهمن دیگه ناله نمی‌کرد و این باعث شد با کف دستم محکم به کونش بکوبم تا صداش در بیاد چون دوست داشتم صدای حسین رو بشنوم.
از نظر دیداری هم دچار توهم شده بودم، حسين رو میدیدم که کون بزرگش با هر ضربه دچار لرزش میشه و موج بر میداره.دست روی پشت نرم و گوشتی می کشیدم تا اینکه صدایی اومد!
بهمن: محمد چه مرگته ؟ رحم کن. حسین کیه؟ خواهش میکنم آرومتر
توام با حس خشونت ناشی از شهوتی که در من موج میزد ناگهان حس عشق و دلسوزی شدیدی در من ایجاد شد. یک لحظه مکث کردم و کیرم رو از بهمن در آوردم به سوراخ بهمن نگاه کردم، کاملا باز شده بود، اطراف سوراخ آغشته به مایع سفیدی بود که از کونش خارج می‌شد که با خون مخلوط شده بود.
بهمن‌ رو برگرداندم ، پاهاش رو روی شونه هام گذاشتم دوباره کیرم رو در بهمن فرو کردم. با دست راستم کیر بهمن رو گرفتم روی بهمن خم شدم و هر دو لبهایش رو در دهانم میدم و گاز گرفتم و همزمان با کردن کمی کیر بهمن رو به حالت جق تکان میدادم و با شست سر کیرش رو که کاملا از قبل خیس‌بود نوازش میکردم.
صدای خفه بهمن رو هم می‌شنیدم. لبها رو جدا کردم، پاهاش رو از روی شونه ها برداشت‌م و به هم چسبوندم تا کمی سوراخ کونش تنگ تر شود.
بدن بهمن رو نگاه کردم مثل این بود که زیر دوش آب بود عرق بدن هر دو تقریبا یک چاله ای از آب روی شکم فرو رفته اش درست کرده بود.
پاهای بهمن رو روی شکمش جمع کردم و ادامه دادم. بهمن همچنان ناله میکرد، التماس میکرد که ادامه بدم اما من فقط صدای حسین رو می‌شنیدم تا اینکه در یک لحظه تمام وجودم از کیرم خارج شد و درون کاندوم ریخت اما کاندوم پاره شده بود و آب منی ای سوراخ کون بهمن جاری شد.
من همچنان مات و مبهوت به بهمن نگاه میکردم مثل اینکه نمیدونستم کجام و چیکار کردم تا اینکه بهمن گفت:
خودت آبت اومد پس من چی؟
این رو که شنیدم حس خشونت در من دوباره ایجاد شد، هر چهار انگشت دست راستم رو توی سوراخ کون بهمن فرو بردم،نوک انگشتام رو تکون میدادم تا پروستات بهمن تحریک‌ بشه. همزمان هم با دست چپم برای بهمن جق میزدم.
باور نکردنی بود، بهمن با صدای نازک ناله میکرد و با انگشتان دست‌هاش نوک سینه های تختش رو نیشگون می‌گرفت بعد چند ثانیه بهمن ارضا شد. آنقدر از کیرش آب منی اومد که باعث ترس من شد.اصلا طبیعی نبود تا حدود بیست ثانیه همچنان آب جاری بود. به تخم هاش که دست میزدم کیرش منقبض می‌شد و دوباره آب منی جریان پیدا می‌کرد.آب از کیر بهمن به حدی جاری شده بود که حتی با مایع مخاطی کون بهمن و خونی که از قبل اومده بود باهم مخلوط شده بودند و از کون بهمن روی زمین می‌چکید.
خودم رو تمیز کردم و در حال پوشیدن لباس هام بودم که بهمن رو به من کرد و گفت بیا بغلم کن.
من از تعجب شاخ در آورده بودم اولین بار بود بهمن رو بعد از سکس اینطور میدیدم.
تصور یک مرد متاهل با دو تا بچه تو اون وضعیت که شبیه زنان بعد از سکس بود برام خیلی عجیب بود.
بهمن رو بغل کردم اونم با ضعف تمام از لبهام می خورد و مادام میگفت عاشقتم.حتی این جمله هم برای من عجیب بود. رابطه ما دو تا بر مبنای سکس بود، فاصله سنی زیادی باهم داشتیم، عشق ؟؟؟!!!
بهمن بلند شد،خودش رو تمیز کرد لباساش رو پوشید کنارم نشست و گفت: محمد چیزی خوردی؟ چیزی کشیدی؟
-: نه چطور مگه؟
+:هیچ وقت اینطوری نبودی، هیچ وقت اینطوری نشدم.حس میکردم تبديل به زن شدم.خیلی عجیب بود
-:حالا خوب بود یا بد؟
+:نمیدونم خیلی خاص بود
-:تو منو اینطوری میتونی بکنی؟
+:الآن؟ دیوانه شدی؟ من نمیتونم از روی خستگی راه برم
-:الان نه کلا
+: آها ،نمیدونم. راستی حسین کیه؟
تمام ماجرا رو برای بهمن تعریف کردم.حتی بهمن هم دلش حسین رو میخواست
+:چیکار میخوای بکنی؟
-:نمیدونم
+:بهش بگو
-: دیوونه شدی
+: به هر حال زیاد تو این وضعیت نمون چند بار دیگه منو اینطوری بکنی باید منو عقد کنی
هر دو خندیدیم و با هم سیگار کشیدیم. خداحافظی کردم و اومدم تو تمام راه پاهام می‌لرزید. فکر حسین یک لحظه ولم نمی‌کرد.
چی میشد ما باهم باشیم

پایان قسمت اول

محمد

نوشته: محمد

ادامه…

دکمه بازگشت به بالا