اتاق قرمز (۳)

…قسمت قبل

سلام دوستان قبل شروع دوتا نکته بگم
اول عذرخواهی کنم پارت ۲ غلط املایی زیادی داشت و من خوابالو بودم متوجه نشدم
دوم نظراتتون رو برام نمی نویسید و تعداد لایکا هم کمه و من اینجور فکر می کنم اصلا داستانم خونده نمیشه و الکی دارم می نویسم و دوسش ندارید):

درو باز کرد اونجا واقعا اتاقش بود منو پرت کرد روی زمین زنجیر قلادمو گرفت همینطور که کمرم رو زمین بود منو محکم کشید تا اون طرف تخت ساییده شدن کمرم روی موکت حس خیلی بدی داشت و یذره هم سوختم یه قفس کوچیکی کنار تختش بود درشو وا کرد و گفت
فعلا گمشو اون داخل داره گشنم میشه می خوام یه چیزی درست کنم بخورم.
سریع گفتم چشم ارباب هاپ هاپ و خیز ورداشتم سمت قفس ولی هرکار می کردم توش جا نمی شدم و اونم با اخم نگام می کرد و پاشو محکم می کوبید رو زمین و این ترسمو بیشتر می کرد
اخرم عصبی شد و لگد محکمی زد بهم و گفت
احمقی دیگه خودم توش جات میدم یه کار به تو نمیشه سپرد جنده سگ بی عرضه
میله های قفس بهم فاصله ی زیادی داشت پاهامو کرد داخل میله های سمت چپ و راست و کله و بدنم به سختی داخل قفس جاش درشو بست و یه قفل زد روش و گفت
هیچ صدایی ازت در نمیاد تا برگردم صدای نفس کشیدنتم نشنوم هوای اتاقمو مسموم کنی
از اتاق رفت بیرون و درم محکم پشت سرش بست من هنوز هیچی نشده کمرم درد گرفته بود و رو کشاله ی پاهام احساس کشیدگی و گرفتگی می کردم هی سعی می کردم با اینور اونور کردن کله و بدنم حالت بهتری پیدا کنم ولی اصلا فضای زیادی برا تکون خوردن نداشتم
صدای راه رفتنش رو توی خونه می شنیدم و سر صدایی که توی آشپزخونه درست کرده بود و بویی که راه انداخته بود منم خیلی گشنه کرده بود و انتظار می کشیدم زودتر برگرده دقیق نمیدونم چقدر ولی خیلی منتظرش بودم که تو اون حالت خوابم برد نمی دونم چقدر خوابیدم یهو یه چیزی روم ریخته شد تا به خودم اومدم دیدم پارچ اب یخ خالی کرده روم و حسابی دارم میلرزم کل بدنمم خیلی شدید از بس توی اون حالت بودم درد گرفته بود و اصلا نمی تونستم تکون بخورم و از شدت درد یه اخی هم کشیدم و اونم با عصبانیت سرم داد زد و گفت
کی بهت اجازه داد پلکاتو رو هم بزاری اشغاله بدرد نخور بلایی سرت بیارم خواب از یادت بره
من فقط نگاش می کردم و تنم می لرزید حتی اشکی برا ریختن هم نداشتم دیگه خودمو کامل تسلیمش کرده بودم و می دونستم هیچ قدرتی در برابرش ندارم فقط باید ازش فرمان ببرم تا بدتر چیزی که هس سرم نیاره
ازین شلاقا که مثل پشه کشن ورداشت از لا میله رد کرد و باهاش محکم کوبید روی کصم منم بی اراده داشتم جیغ میکشیدم با هر ضربش که بهم گفت
دهن کثیفتو ببند اون جیغ جیغای رو مختو نشنوم بار دیگه صداتو بشنوم بلایی سرت میارم حرف زدنم یادت بره چه برسه بخوای جیغ بکشی
منم از ترس محکم دندونمو به لبم فشار میداد و با هر ضربش نفسمو حبس می کردم صدایی ازم در میاد و داشتم به کصم نگاه می کردم که از شدن سرخ شدن دیگه رنگش داشت رو به بنفش می رفت
دیگه استانه تحملم تموم شده بود تموم تنم خیلی شدید می لرزید و با هر ضربش تو همون یذره جایی که داشتم تکون میخوردم و به خودم می پیچیدم و فهمیدم حتی یه کلمه امنم نداریم که بگم و به این فکر کردم اگه هم داشتیم اهمیتی براش نداشت فقط لذت خودش براش مهمه و من فقط براش یه وسیله و عروسک جنسی بیشتر نیستم
از درد زیاد کنترل رو خودم رو از دست دادم و ناخوداگاه افتادم به گریه و التماس اونم عصبانی تر شد و پشت سر هم ضربه های محکم تری زد و از جاش بلند شد و یه دستگاه که مثل شُکر بود باهاش برق زد به پاهام و با فریاد گفت
مگه نگفتم دهن کثیفت بسته باشه تو کلت مگه گوه کردن که حرف به این سادگی رو نمی فهمی
ولی من همچنان با هر شوک به اشک و ناله کردن ادامه می دادم اصلا دست خودم نبود نمیتونستم دیگه دردی تحمل کنم و اونم با صدای خشنی گفت درستت میکنم زبون نفهم
قفل قفس رو باز کرد و منو اورد بیرون هر یه تکونم با کلی درد همراه بود و کل بدنم کش آمده بود و گرفته بود و درد می کرد از بس توی اون حالت چند ساعت مونده بودم و همون چند ثانیه که منو نمی زد انگار دنیارو بهم داده بودن و به چشم استراحت بهش نگاه می کردم
منو کامل کشید از قفس بیرون و منم از بی جونی نقش زمین شدم و اشک می ریختم و ناله می کردم اونم پاشو دوباره محکم گذاشت روی کصم و فشار میداد ولی این دفعه دردش صد هزار برابر بدتر بود بعد اون همه اسپنکی که با شلاق روش زد و اون خیلی ریلکس یه کشو هاشو وا کرده بود و دنبال یه چیزی می گشت و منم زیر پاش از درد داشتم دست پا میزدم و تکون میخوردم و اونم سر هر تکون من محکم تر فشار می داد
چند دقیقه ای گذشت و یه چسب نواری نقره ای ورداشت تو دهن من یه پارچه کرد و چسبو چند بار دور تا دور کله ی من پیچید و گفت
حالا اگه میتونی صدا در بیار سگ جنده
دستامو با طناب بست یه قلاب رو سقفش بود و طناب منو انداخت دور قلاب و کشید ،از سطح زمین اویزون که شدم طنابو محکم گره زد به قلاب
من همینجوریش شونه هام توی اون قفس کوفتی درد گرفته بود و حالا هم از دستام اویزون شدم سعی کردم صدا بدم و یه چیزی بگم ولی دهنم بسته بود
قشنگ رو به روم وایساد و خیلی اروم کمربند شلوارشو باز کرد و باهاش شروع کرد به زدن روی بدنم از روی سینه هام شروع کرد تا کف پا و همینطور این کارو ادامه می داد منم هی از درد تکون میخوردم و با طنابی که اویزون بودم ناخواسته می چرخیدم دور خودم،اینقدر به این کار ادامه داد که تموم بدنم یا کبود شده بود یا سرخ
کارشو متوقف کرد و یه نگاه سردی بهم کرد و رفت روی تختش دراز کشید و یه کتاب ورداشت و نشست خوندنش انگار نه انگار من اونجام، داشتم هم از درد هم از گشنگی تلف می شدم خودش رفته بود ناهار کوفت کرده بود و برای من چیزی نیاورده بود ،کلی تکون خوردم بهم توجه کنه ولی اصلا یه نگاه هم بهم ننداخت
چند ساعتی گذشت اونم یا با موبایلش ور می رفت یا کتاب می خوند یه پنجره کوچیکی توی اتاقش داشت که پرده هارو کشیده بود و ازش یذره نوری می آمد ازون فهمیدم که هوا داره تاریک میشه و من از صبح تاحالا یا تو قفسم یا بانداژ شدم و از طناب اویزونم
هوا کامل تاریک شد من تمام مدت به اون زول زده بودم یا پنجره بالاخره کتاب و موبایل رو گذاشت کنار و بدنشو یه کشی آورد و از کشوش یه کاتر برداشت و بلند شد اومد سمتم یه لحظه فکر کردم نکنه با اون می خواد تیکه تیکم کنه بدن بی جونم انگار برق توش روشن شد و جون گرفت با بهت و ترس به دستش نگاه میکردم اومد نزدیکتر و طناب از بالا برید پرت شدم با مخ کف زمین ولی یه نفس عمیقی هم کشیدم و ته دلم آروم شد. نشست رو قفسه سینم و با همون کاتر باز طنابو برید و دستمم آزاد کرد چسب رو از دور کله و دهنمم وا کرد و من زود پارچه رو از دهنم پرت کردم بیرون و تند تند نفس زدم انگار دنیارو بهم دادن دهنم یه جوری بود و حس بدی داشتم از بس این توی دهنم بود با کلی مِن مِن قبل اینکه دوباره باهام کاری بخواد کنه گفتم
ارباب میشه خواهش کنم ازتون که به سگتون آب و غذا بدید داره از گشنگی و تشنگی تلف میشه هاپ هاپ
دستشو محکم گذاشت روی گردنم فشار داد و با اخم نگام کرد و گفت
تو نمی خواد بگی من کی به سگم غذا بدم اصلا چی شده فکر کردی الان لایق این هستی چیزی بخوری؟عنمم حتی نمیزارم لیس بزنی چه برسه غذا. هر وقت باهات کارم تموم شد و لایق دونستمت یه چیزی پرت میکنم جلوت
زود بغضم شکست همینطور که گلمو فشار میداد با اون صدای خفه و بی جونم گفتم
من فقط ی ذره غذا میخوام لطفا خیلی گشنمههه خودت صدا شکممو نمیشنوی مگه؟ خواهش می کنم هر کاری ازم بخوای میکنم فقط یکم غذا بهم بده کم هم باشه اشکال نداره یکم فقط
داشتم همینطور التماسش می کردم که محکم زد توی دو ور صورتم و تف کرد روم و گفت
مگه جرات داری کاری که ازت بخوام رو نکنی حروم زاده ؟گفتم بمیر هم باید بمیری فهمیدی؟
داشت واقعا دیگه خفم میکرد نفسی برام نمونده بود به زور جواب دادم
گوه خوردم ارباب من مال شمام بدون هیچ حرفی هر کاری ازم بخواین میکنم دارم خفه میشم میشه سگتون رو ببخشید تا زیر دستتون جون نداده هاپ
با خشم زیادی گردنم و ول کرد و از روم بلند شد و منو برگردوند رو زانو هام وایسوند دستامو گذاشت روی تخت سرمو هل داد پایین باسنم کامل رفت بالا جوری که کون و کصم هردو در دسترسش بود رو انگشتاش یه تف زد و مالید به کصم از بس روش اسپنک کرده بود که تا دستش بهم خورد از درد مردم و تموم تنم می لرزید اون بی توجه محکم تر مالید و با این حد از درد واقعا هیچ لذتی بهم نمی داد فقط داشتم عذاب میکشیدم و سگ لرزه می زدم و جلو خودمو می گرفتم نالم در میاد
چیزی نگذشت با یه حالت خنده تمسخری گفت الان کس حال به هم زنت آماده کردن شده‌ شلوارش و شورتشو باهم در اورد و کیرشو یذره مالید رو کصم و بدون هیچ توجه ای به اینکه بار اولمه محکم کیرشو فشار می داد به سوراخم هی از درد می خواستم کمرمو بدم بالا که تا اینکارو میکردم با مشت میکوبید روی کمرم
کیرشو انقدر فشار داد که یهو تا ته رفت داخل یه سوزش و درد عجیبی احساس کردم و حس کردم مقداری خون ازم میاد اونم بعد ۲ دقیقه بی حرکت موندن با شدت کیرشو داخل کصم شروع کرد به حرکت دادن و هر بار تلمبه های محکم تری می زد و درد اسپنک ها هم بهش اضافه شده بود از شدت درد بدنم سست شد و اشک میریختم و ناله ریز میکردم یه موقع دعوام نکنه
خیلی نگذشت که تو همون حالت از حال رفتم و با مخ خوردم زمین
نمی دونم چقدر گذشته بود چشمامو که وا کردم توی وان حموم بودم و برام آب گرم درست کرده بود و دستمو گرفته بود با چشمای تار و خمار سرمو بردم بالا نگاه تو صورتش کردم دیدم تو چشماش یه ترس و نگرانی خاصی هس تا دید هوشیار شدم یه دست رو پیشونی و موهام کشید و گفت
نمیری توله سگ بیفتی رو دستم خوبی؟
من که اصلا توان حرف زدنم نداشتم فقط نگاش کردم حتی جون نداشتم کلمو تکون بدم که بگم اره یا نه اونم بلافاصله بلند شد و رفت بعد چند دقیقه با یه سینی پر شکلات و شیرینی امد و گفت
آ کن ببینم بلدی دهنمو به سختی وا کردم حتی جون اینکارم نداشتم و اونم چندتا شکلات گذاشت دهنم و با بی میلی می جویدن یذره که خوردم بعد چند دیقه تازه حس قشنگی بهم دوباره برگشت یه مدت کوتاهی گذشت و با حالت بی جونم بهش گفتم
میشه بیام بیرون لطفا؟داره حس لرز و سرما بهم دست میده خیلی تو آب موندم
بدون اینکه چیزی بگه بلند شد دستاشو بیاره سمتم و من ناخواسته لرزیدم رفتم عقب یه نگاه خاص از اونا که میخوان جلو خندشونو بگیرن بهم کرد و گفت نترس کاریت ندارم میخوام بغلت کنم بیارمت بیرون
منم دوستا دستامو دراز کردم سمتش بغلم کرد و از آب کشیدم بیرون می خواست بزارتم زمین دید پاهام خیلی میلرزه و تعادل ندارم پشیمون شد انداختم رو دوشش و برد گذاشت رو کاناپه زود یه حوله اورد انداختش دورم و بدنم و خشک کرد‌ سشوار اورد گرفت رو موهامو بدنم و برام یه هات چاکلتم درست کرد داد دستم گفت بخور گرم شی رفت موبایلشو برداشت و کلی مدل غذا سفارش داد کباب و پیتزا و جوجه و پاستا و سالاد و نوشیدنی و… انگار میخواست مهمونی بگیره منم که هات چاکلت رو خوردم لخت با یه کوله رو کاناپه ولو شدم و به درد و سوزش توی همه جای بدنم انگار عادت کرده بودم صحبتش تموم شد اومد نشست رو کاناپه بلندم کرد سرمو گذاشت رو پاش دستشو کرد تو موهام شروع کرد ناز کردنم و بهم گفت
تو چشام نگاه کن ببینم (با سرعت سرمو خم کردم رو به بالا بتونم نگاهش کنم)همه خوشگلا اینقدر لوسن؟روز اولی از حال رفتی که
اخم کردم بهش و با صدا جیغ جیغی و تند تند بهش گفتم
من لوسممم؟هر بلایی دلت خواست سرم آوردی من بهت گفته بودم مازوخیسمم در این حد نیس ولی تو هرکار میخوای میکنی هیچ اهمیت و ارزشی برا من قائل نمیشی رو همه لیمیتامم پا گذاشتی الانم اصلا حس آدم بودن میکنم انگار یه موجود پوچ و بی ارزشم که هر بلایی دوس داشته باشی میتونی سرش بیاری و منم حق ندارم جیکم در بیاد
داشتم به غر زدن ادامه میدادم که یهو دوتا از انگشتاشو گذاشت رو لبم و گفت هیس سرم رفت چه خبرته؟تو جسم و روح و روانت مال منه از هر لحاظ بخوام خوردت میکنم هر وقت بخوام بهت محبت میکنم تو هم فقط باید دهنتو ببندی و سرویس بدی و ازم قدردان باشی فهمیدی؟
کل تنمو ترس گرفت واقعا توان اینکه بخواد باهام دوباره کاری کنه رو نداشتم قطعا میمردم دیگه ،به نشانه تایید سرمو تند تند تکون دادم
یک ساعتی گذشت غذاها رسید ایفونو جواب داد،درو زد و گفت پیکی بیاره بالا
یه پتو اورد انداخت رو سر و کل بدنم و گفت تکون نمی خوری از زیر پتو بیرونم نمیای صدا هم نمی دی سفارشا زیادن می خوام بگم بیاد بزاره داخل
ازین که کامل پتو روم باشه همیشه احساس خفگی بم دست می داد به زور تحمل کردم تا اون اومد و رفت
پتو رو ازروم برداشت یکی از پلاستیک خریدای قبل اومدنمون رو یه مبلا خالی کرد پر لباس دخترونه بود یه کراپ و شلوارک از بینشون انتخاب کرد و اومد تنم کرد. یه کراپ صورتی روشن و خیلی کوتاه بود کل سینه هامم کامل نمی پوشوند با یه شلوارک لی ابی یخی که بیشتر شبیه شورت بود و چون خیلی چسبون بود با اون همه اسپنکی که رو کصم زده بود توش واقعا اذیت بودم. منو بغل کرد برد دم میز گذاشت رو زمین و گفت رو دوتا ساق پات بشین دوتا دستاتم بزار رو زمین و دهنتو وا کن و زبونتو بنداز بیرون
به حرفش گوش کردم و تو اون وضعیتی که داشتم یکم برام سخت بود مدل سگی نشستن
همه غذا هارو وا کرد گفت از هر کدوم یه ذره میزارم دهنت هر کدوم رو بیشتر دوس داشتی دم تکون بده و واق بزن
از بین اون همه غذا فقط پیتزا و کباب رو انتخاب کردم با ذوق براش دم تکون دادم و واق زدم بفهمه
یه نگاه بهم کرد و گفت
ای توله سگ خوش سلیقه این دفعه رو خودم می زارم دهنت دفعه ها بعدی ازین خبرا نیست خودت باید از تو ظرفيت بدون کمک دست بخوری
از دو غذایی که انتخاب کردم نوبتی یه مقدار گذاشت دهنم که بتونم از هر دوش بخورم اینقدر گشنم بود با ولع و تند تند نجویده همشو قورت میدادم و از اینکه داشت بهم غذا میداد خیلی خوشم امده بود و انگار همه چیو فراموش کرده بودم دستمو زدم رو نوشابه و دم تکون دادم واق زدم متوجه بشه نوشیدنی می خوام برام بازش کرد و گفت سرتو بگیر بالا دهنتو وا کن
این کارو انجام دادم و آروم از بالا می ریخت تو دهنم
چون زیاد گشنه مونده بودم نتونستم زیاد بخورم و خودشم متوجه شد چرا
دستشو گذاشت رو کلمو شروع کردن ناز کردن و بهم ریختن موهام و بهم گفت
آفرین توله سگ خوب بزار یه چند ساعت بگذره معدت اروم شه دوباره بهت غذا میدم میدونم ۱ ساعت دیگه باز گشنه ای

ادامه در پارت بعدی

نوشته: No

دکمه بازگشت به بالا