لب و فوت فتیش با زینب
سلام به همه منم احسانم دوباره امدم همون که داستان سکس و فوت فتیش با دختر بسیجی سکسی رو نوشتم سومین داستانم رو با زینب براتون بگم
مقدمه: دوستانی که دوتا داستان قبل رو خونده باشن با من زینب آشنا هستن و میدونن قضیه چیه ۶ ماه از آخرین رابطه من با زینب همون که براتون تعریف کردم میگذشت و ما از اون به بعد دیگه نتونستیم با هم سکس کنیم چرا برای اینکه سفارشات به قدری زیاد شد که من حتی وقت سر خاروندن نداشتم ۷ صبح میرفتم ۹ شب میومدم و زینب هم چسبیده بود به درسش خلاصه هر کدوممون یه جور مشغول بودیم همون پایگاهی که قبلا بهتون گفته بودم یروز قرار بود مادر من و مادر زینب یه سفره صلوات اونجا بندازن و قرار کی بود ۳ شنبه افتاده بود ساعت ۳ و زینب مادرش مادر من رفته بودن برای انجام کارا و تمیز کاری تو پایگاه
داستان: حدود ساعت ۴ بود تو کارگاه بودم بیشتر کار هارو انجام داده بودیم نشسته بودم با رفیقم یه چای بزنیم که دیدم از تلفن یه پیام بهم امد دیدم زینب نوشته سلام احسان خوبی هنوز کارگاهی گفتم آره گفت کارات چطوره گفتم به سلامتی خوبه میخواست حالم بپرسم گفتم تو چطوری خوبی گفت آره گفتم الان تو پایگاه هستی گفت آره نوشتم حیف که مکانمون خالیه اونم یه استیکر خنده فرستاد نوشت خوب خونمون که خالیه گفتم گفتم یعنی بیام گفت آره فقط سریع باید بریم و برگردیم منم گفتم پس واسا الان میام به رفیقم گفتم داش من میرم خونه یه کاری هست ۱ ساعت دیگه برمیگردم گفت باشه داش مشگلی که پیش نیومده گفتم نه داش خیالت راحت که گفت باشه پس میبینمت خداحافظی کردم راه افتادم سمت خونمون رسیدم سر کوچه دیدم زینب دم در وایستاده با همون چادر مقنعه اش تیپ همیشگیش فقط اینبار با دمپایی بود رفتیم داخل خونه رفتیم جلو درشون کلید انداخت رفتیم داخل اول بغلش کردم شروع کردم گونه اش لبش گردنش پیشونیش همه جاش بوس کردن گفتم ملکه من دلم برات تنگ شده بود میدونی چند وقت بود رابطه نداشتیم اونم میخندید کیف میکرد بعد چند دیقه لب رفتیم تو اتاق زینب زینب بهم گفت فقط احسان زود کارمون رو انجام بدیم که من برگردم پیش مامانم بهش گفتم میرم یه سری وسایل بیارم منم بهش گفتم خیالت راحت منم باید برگردم کارگاه کار دارم برای همین رفتیم رو تخت اول من خوابیدم رو تخت زینب هم امد رو من شروع کردیم از هم لب گرفتن مالیدن کونش از رو چادر لباسش بعد چند دیقه زینب خوابید کنار من به پهلو تو همون حین هم پاهاش گذاشت دور کیرم تا برام فوتجاب کنه به دستش تف هم زد شروع کرد مالیدن کیرم همزمان از هم لب هم میگرفتیم منم تو همون حین که ازش لب میگرفتم سینه هاش کصش از رو پیرهن شلوارش میمالیدم بعد چند دیقه من ارضا شدم آبم ریخت رو پاهای زینب بعد از هم لب گرفتیم بعد پاشدیم من رفتم براش یه دستمال آوردم تا پاهاش خشک کنه رفتم تو دستشویشون که بشاشم سریع کارم انجام دادم زینب گفت احسان بیا بریم تا دیر نشده رفتیم بیرون خونه راهرو زینبم درو قفل کرد قبل اینکه از راهرو بریم بیرون قبل رفتن ازش یه لب گرفتم بعدم ازش خداحافظی کردم برگشتم کارگاه زینب هم برگشت پایگاهشون بعد گذشت شب شد منو زینب تو تلگرام باهم یه چند ساعتی سکس چت کردیم بعد گرفتیم خوابیدم دوستان این بود از سومین داستان میدونم کم بود اما بازم مرسی که وقت گذاشتید خداحافظ
نوشته: احسان