لیس زدن پاهای دختر عموم بعد مدرسه

سلام به همه اسم من محمد حسین هست همون که داستان دختر عموی چادری من رو نوشتم دوستان من رفتم تعمیرات موبایل یاد گرفتم و رفتم تو مغازه دوستم که از ۴ سال بزرگتر بود و قبل تر تو این کار بود و قرار شد یه میز ازش اجاره کنم و کار کنم اولا که کم بود اما رفته رفته بهتر شد و کلی مشتری امد یروز دی ماه بود و ساعت نزدیک ۱ بود بعد دوستم پدرام گفت محمد حسین کسی نیومده گفتم نه گفت پس ببندیم بریم یه نهار بخوریم گفت میخوای یه ۱۵ وایستیم اگه کسی نیومد بریم گفت باشه ما وایستادیم اما خبری نشد مغازه بست رفت سوار ماشینش شد گفت محمد حسین جان بیا سوار شو هر جا خواستی برسومنت منم گفتم داداش دستت درد نکنه لطفت رو میرسونه اما خونه‌مون یه کوچه بالاتر میرم اونجا میخوای تو هم بیا خوشحال میشم گفت نه مرسی منم میرم خونه ار اونورم شاید برم جایی گفتم پس خواستی بیای مغازه بهم زنگ بزن بعد گفت باشه خداحافظی کردیم رفت منم راه افتادم سمت خونمون هندزفری رو گذاشتم تو گوشم و دستم تو جیبم داشتم آهنگ گوش میدادم نزدیک خونمون که رسیدم دیدم فاطمه دم درمون با لباس فرم مدرسه چادر و کیفش هم پشت بود رسیدم باهاش سلام علیک کردم گفتم فاطمه از اینورا کاری داری گفت با مادرم صبح سوار اسنپ شدیم منو گذاشت مدرسه خودش هم رفت خونه خواهرم گفتم خونتون چرا نرفتی گفت مادرم کلید رو برد منم گفت بیام خونه شما گفتم خوش آمدی چرا نرفتی تو گفتی نزدیک ۵ دیقه هست دارم زنگتون رو میزنم اما زن عمو جواب نمیده راستش نگران شدم فکر کردم حتما بلایی سرش آمده یا از حال رفته سریع کلید انداختم درو باز کردم رفتیم از پله ها بالا به در ورودی که رسیدم امدم کلید بندازم دیدم قفل هست اونجا بود که فهمیدم مادرم درو قفل کرده و رفته اما کجا هنوز نمیدونستم اما به زبون نیاوردم درو که باز کردم جفتمون کفشامون رو درآوردیم رفتیم داخل صدا زدم مامان کجایی همه جا رو با فاطمه گشتیم که فاطمه گفت زن عمو نیست که محمد حسین منم بهش گفتم حتما رفته خونه همسایه ها الان میاد بهش گفتم بشین نشست رو مبل رفتم براش چایی و میوه آوردم فقط چایی را خورد اما هر چی اصرار کردم چیزی نخورد بعد بهش گفتم از مدرسه میای گفت آره تا ساعت ۱ کلاس داشتیم حسابی خسته شدم آخه مدرسش تیز هوشان بود. بخاطر رابطه قبلی من با فاطمه دیگه باهم راحت بودیم من کنارش رو مبل نشسته بودم از مبل اومدم پایین نزدیک پاهاش چهار زانو نشستم خم شدم پاهاش بوسیدم گفتم فاطمه الان همه خستگیتو از بین میبرم یه زانوم رو خوابوندم یه پام رو هم ایستاده گذاشتم بعد پاهای فاطمه رو گذاشتم رو زانوم و یکی یکی پاهای بزرگش رو گرفتم و از رو جوراب شروع کردم مالیدن پاهاش رو میمالیدم بو میکردم پاهاش بعضی جاها بوسشون هم میکردم پاهاش بوی حسابی بوی عرق میداد مثل اینکه دو روزی بود این جوراب پاش بود بعد چند دیقه مالیدن پاهاش از جام بلند شدم رفتم دوباره کنارش رو مبل نشستم اونم چرخید سمتمو پاهاش دراز کرد سمتم منم پاهاش گرفتم دست انداختم جوراب مچی های مشکیش از پاهاش دست مینداختم و درمیاوردم فکر نمیکردم دوباره بتونم با فاطمه فوت فتیش برم بعد اینکه جورابای جفت پاش درآوردم پای سمت چپشو گرفتم چسبوندم به صورتم و شروع کردم به بو کردن بوی عرق پاش که ۵ ساعت تو کفش بو همش وارد دماغم میشد بعد چند بار بو کردن بوس کردن پاهاش شروع کردم از انگشت کوچیکه پاش لیس زدن تا انگشتش کردم تو دهنم مزه عرق پاش تو دهنم با بزاق دهنم قاطی شد و شروع کردم به خوردن حسابی انگشتش از بالا تا پایین لای انگشتش همینجوری رفتم سراغ انگشت های دیگش همینجوری دونه به دونه انگشتای بلند لاکش رو میک میزدم تمیزشون میکردم بعد رسیدم به شصتش شصت بزرگ سکسیش گرفتم کلش کردم تو دهنم تا تونستم لیس زدم و میک زدم بعد شروع به زبون کشیدن روی کف پاش همینجوری زبونم رو میکشیدم همه جای کف پای نرم و قوص دارش رو زبون میکشیدم میرفتم بالا و میومدم پایین بعد کف پاش رفتم سراغ پاشنه پاش پاشنه پاش کردم تو دهنم و به صورت وحشیانه روش دندون میکشیدم میک میزدم و لیس بعد اینکه حسابی پای چپش رو لیسیدم رفتم سراغ پای راستش اونم مثل پای چپش از انگشت کوچیکه شروع کردم دونه به دونه بعد شصتش بعد کف پاش بعد پاشنه پاش جفت پاهاش رو طوری لیسیدم که حسابی خیس خیس شده بودن بعد بهش گفتم فاطمه خونه مادربزرگ که نشد اینجا برام یه فوتجاب بکن فاطمه گفت فوتجاب چیه منم جفت پاهاش حلقه کردم دور کیرم پاهای بزرگش کیرم احاطه کرده بود شروع کرد پاهای بزرگش رو بالا پایین کرد و سکسی ترین لحظه رو برام رقم زد و همینطور بهترین فوتجاب تموم عمرم رو داشت برام انجام میداد به طوری که تا الان هنوز یادم نرفته شروع کرد نزدیک ۵ دیقه فوتجاب کردن بعد آبم امد همش ریخت روی پاهاش بعد فاطمه با دستاش آب کیر منو رو پاهاش با دست مالید شروع کرد پخش کردنش رو کل روی پاش بعد مالیدن آب کیرم رو پاش شروع کرد به پوشیدن جورابش بعد اینکه جورابش دوباره پوشید یه بوس از پاهاش کردم بعد شروع کردم ازش لب گرفتن بهش گفتم فاطمه تو فوق‌العاده ای حرف نداری منم عاشق اینم که باهات رابطه دارم و اونم همین حس رو نسبت به من داشت و دوست داشت که باهام رابطه داشته باشه بعد چند دقیقه لب گرفتن از فاطمه بعد بلند شدم گفتم مامانم که نیست نهارم که نداریم یه چند لحظه صبر کنی من الان میرم یه چند تا ساندویچ میگیرم میام رفتم ساندویچ گرفتم اومدم با فاطمه خوردیم بعد نزدیکای ساعت ۴:۱۵ دیدم مادرم کلید انداخت اومد تو گفتم مامان کجا رفته بودی گفتم رفته بودم خونه خانوم قاسمی داشتم بهش تو سفره صلوات کمک میکردم گفتم بذار بمونم یکم بهش کمک کنم گفتم چیزی خوردی گفت آره خوردم هر روز که میگذشت رابطه منو فاطمه بیشتر می‌شد و به طوری که حتی باهاش سکس هم کردم که داستانش رو بعدا براتون مینویسم امیدوارم خوشتون اومده باشه خداحافظ.

نوشته: محمد‌حسین

دکمه بازگشت به بالا