روابط جدید با اومدن فرحناز…(۱)
یه دوستی داشتم بنام یاشار از دوران دانشجویی هم رشته ما نبود اما توی اردوی دانشگاه دوست شده بودیم از یکی از شهرستانهای مرکزی اومده بودن تهران متاهل بود و اسم زنش فرحناز بود دوتایی دنبال کار میگشتن ما به یه کمک حسابدار خانم نیاز داشتیم که همسرش رو علی رغم اینکه لهجه داشت استخدام کردیم، بعد از چند ماه هم دوستم یه کار توی یه کارخونه پیدا کرده بود حقوقش کم بود اما مرتبط بود با رشته اش… فرحناز زن خوبی بود مطیع، کار رو هم زود یاد می گرفت و سر زبون خوبی هم داشت طبق عادت ما که برای تولد کارکنان جشن می گرفتیم و کادو میدادیم تولدش شده بود جشن گرفتیم و همکارها کادو دادن جشن که تمام شد اومد ازم تشکر کرد و گفت این اولین باره که براش جشن تولد گرفتن بهش گفتم منم برات یه هدیه دارم هدیه رو بهش دادم گفت نمی تونم قبول کنم یاشار دید بگم از کجا آوردم؟ چون یه انگشتر با نگین آبی بود، گفتم وقتی اینجا هستید دستتون کنید گفت نه و اینا گفتم نگیری ناراحت میشم و هدیه رو پس نمیدن و… قبول کرد، چند ماه بعد حسابدارمون براش یه مشکلی پیش اومد و فرحناز مسئولیت مالی رو بر عهده داشت و بیشتر مواقع برای بستن قراردادها و… در کنارم بود، هر چه بیشتر با فرحناز آشنا میشدم بیشتر متوجه کمبود هاش میشدم، یعنی خودش میگفت مثله اون ماجرای اولین تولد، اولین هدیه طلا، اولین غذا خوردن توی یه رستوران با یه مرد غریبه و… این اولین ها بیشمار بود منم تلاش میکردم تا تمام این اولین ها رو تجربه کنه و یه بار هم به بهانه کار بردمش پیست اسکی، گفت این اولین باره که پیست رو دیده و خیلی بهش خوش گذشت توی ماشین نشسته بودیم که یکم گرم بشیم برگردیم شرکت بهم گفت تمام خاطرات خوب زندگیم با توئه سروش، نگاش کردم گفتم خدا رو شکر همش خاطرات خوبه، گفت سروش خیلی… گفتم خیلی چی؟ گفت خیلی دیگه، گفت فهمیدی داری اذیت میکنی، گفتم نه به خدا نفهمیدم گفت خیلی دوستت دارم، برگشتم نگاهش کردم اونم نگاهم کرد صورتم رو بردم نزدیک صورتش و نمیدونم چی شد از هم لب گرفتیم همدیگه رو سفت بغل گرفته بودیم در گوشش گفتم منم خیلی دوستت دارم بعد که همدیگه رو ول کردیم چند بار دیگه ازش لب گرفتم گفت بریم شرکت دیر میشه باید برم خونه و راه افتادیم رفتیم شرکت و کار که تمام شد هر دو خداحافظی کردیم و رفت خونه، همه این چند سال یه طرف از امروز دیگه فرحناز واسم یه مدیر مالی شرکت نبود یه عشق بود،توی راه خونه بودم که پیام داد دو تا اولین دیگه با تو تجربه کردم، اولین بوسیدن یه مرد غریبه و اولین بغل کردن یه مرد غریبه و یه اولین دیگه که نمیگم، براش نوشتم اولین های زیادی قراره با من تجربه کنی تازه اولشه، بگو اولین سوم چیه؟، گفت اولین مردی که خیلی دوستش دارم، گفت سروش خیلی دوستت دارم، حالم بده، گفتم منم دوستت دارم چرا حالت بده؟ گفت دلم تو رو میخواد، گفتم عشقم منم دلم تو رو میخواد، گفتم دوست دارم یه چیزی بهت بگم میترسم بگم؟ گفت چی؟ بگو من از تو ناراحت نمیشم، گفتم فردا نرو شرکت بیا خونه ام، آدرس رو برات میفرستم، بیا تا یه اولین دیگه تجربه کنی، گفت واقعا؟ باشه حتما میام، خداحافظی کرد، لامصب مگر صبح میشد؟ صبح حدود ساعت 9 بود اومد، تا اومد داخل بغلش کردم و همدیگه رو بوسیدیم بغلش کردم و از توی حیاط بردمش داخل و گذاشتمش روی مبل و گفتم من از بوسیدنت سیر نمیشم و از هم لب می گرفتیم حسابی که از بوسیدن خسته شدیم گفتم چرا انقدر دیر اومدی نمیدونی من بی دو نمی تونم؟ گفت عشقم یاشار رو باید راهی میکردم و یاشارم که رفت، تا رفتم دوش بگیرم و بیام یکم دیر شد، گفت حواست هست یه اولین دیگه با تو تجربه کردم؟ گفتم اولین تنها شدن با یه مرد غریبه توی یه خونه؟ گفت مرد غریبه نه تو عشق منی و بازم از هم لب گرفتیم گفت صبحانه خوردی؟ گفتم نه، گفت منم نخوردم تخم مرغ داری؟ گفتم اینجا همه چیز هست گفت الان یه املت درست میکنم با هم می خوریم گفت بذار لباسامو عوض کنم رفت توی اتاق منم رفتم دنبالش گفت باید تو بمونی تا لباس عوض کنم؟ گفت اینم یه اولینه دیگه و خندیدیم گفتم دوست دارم خودم لباس هاتو دربیارم گفت آخ جون یه اولین دیگه، مانتو شو دراوردم یه تاپ صورتی قشنگ زیرش بود گفت اجازه بده شلوارمو خودم دربیارم گفتم اصل کاری اونه شلوارشو دراوردم یه شورت صورتی پاش بود گفت این یکی لباسش توی کیفمه گفتم چیه گفت شلوارکه، دراورد دیدم یه شلوارک صورتی و تنگه پاش کردم و بغلش کردم و بوسیدمش گفت امروز فکر کنم برام هزاران اولین داری گفتم هزاران کمه گفت آخ جون با تو تجربه همه چیز رو دوست دارم رفتم دستشویی وقتی برگشتم داشت املت درست میکرد از پشت بغلش کردم گفت اینم یه اولین دیگه و خندیدیم گفت میشه محکم تر بغلم کنی؟ محکم تر بغلش کردم کیرم لای چاک کونش بود گفت اینم یه اولین دیگه املت رو خوردیم و یه چای آورد اونم خوردیم و رفت دستشویی تا اومد بیرون بغلش کردم و بردمش توی اتاق گذاشتمش روی تخت تو چشاش نگاه کردم و گفتم خیلی دوستت دارم گفت من بیشتر، تاپش گشاد بود و زیرش سوتین نداشت خط سینه اش رو بوسیدم نگام کرد تاپ اش رو زدم بالا سینه هاش تقریبا بزرگ بودن گفت صبر کن خودش تاپشو دراورد و سینه هاشو برام انداخت بیرون منم شروع کردم خوردن سینه هاش گفت اینم یه اولین دیگه گفتم یاشار نمی خوره برات؟ گفت نه، گفتم وقت ورود به دروازه بهشته گفت بهشت؟ گفتم ما به این میگیم بهشت و دستمو گذاشتم روی کوسش و فشارش دادم گفت پس همه بهشت ماله خودت از روی شلوارکش کوسشو بوسیدم شلوارکشو دراوردم و از روی شورتش هم بوسیدم و شورتشم دراوردم دیدم یه کوس بی مو تمیز جلومه که لبه هاش یکم تیره بود و شروع کردم خوردنش گفت اخ جون یه اولین دیگه گفتم این یاشار کوس هم نمی خوره؟ گفت نه بدش میاد میگه من کوس شاشی تو رو بخورم؟ منم برای فرحناز یه کوسی خوردم مشت که کوسش آب انداخته بود و التماس میکرد بکن توش، روی کمر خوابیده بود و منم کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن جز صدای آه آه های من و فرحناز صدایی نمیومد کوسش تنگ بود و داغ بی وقفه توی کوسش تلمبه میزدم تا آبم اومد و خالیش کردم توی کوسش خواستم از روش بلند بشم گفت بلند نشو یکم توی بغلم بمون و دستاشو دورم حلقه کرده بود و سفت گرفته بودم بوسش کردم و بهش گفتم خیلی دوستت دارم خیلی عالی بود ممنون واسه همه چیز گفت انقدر دلبری نکن من می خوام فدات بشم از بس که ماه و خوبی، تا حالا کسی ازم بخاطر سکس تشکر نکرده بود، گفتم عالی بود و بی نطیر فکر نمیکردم کوست تنگ باشه گفت کسی ازش استفاده نمیکنه کسی قدرشو نمیدونه گفتم از حالا ازش مثله اسب کار میکشم گفت آخ جون خندیدیم و بوسیدمش گفتم اجازه میدی بلند بشم؟ گفت جات ناراحته؟ گفتم نه گفت پس بمون یکم دیگه خوابیدن زیر یه بدن مردونه رو دوست دارم و از هم لب میگرفتیم تا خودش گفت میتونی بلند بشی و بلند شدم خواست لباساشو بپوشه گفتم شلوارکتو نپوش با شورت بهتره گفت چشم عزیزم منم فقط یه شورت پوشیدم و رفتیم روی مبل نشستیم و گفتم سکس تو و یاشار چطوریه که انقدر ناراضی هستی؟ بغض کرد و گفت اصلا هیچی بلد نیست نه نوازشم میکنه نه برام میخوره شبهای جمعه فقط شلوارشو درمیاره کیرشو میخورم که همش میگه این همه یادت دادم خنگی یه خوردنو بلد نیستی و میزنه توی سرم و بعدشم میگه کف دستش توف کنم و میماله به کوسم و میکنه توش چند تا تلمبه میزنه مثله وحشیا و آبش میاد و میره میخوابه، به خدا از وقتی ازدواج کردم اولین بار تو امروز ارضام کردی، گفتم چی بگم واقعا، گفت منم حق دارم از سکس لذت ببرم دوستام کارهاییی میکنن که بشنوی سرت سوت میکشه اما من آرزوی هفته ای یه بار ارضا شدنو دارم…
نوشته: سروش